eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
33.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
14.7هزار ویدیو
76 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه_فرهنگی_اجتماعی_شهید_هاشمی #موسسه_خیریه_امام_حسن_مجتبی #گروه_جهادی_شهید_هاشمی #حسینیه_شهید_هاشمی #هییت_رزمندگان_اسلام_منطقه_سرآسیاب #دارالقرآن_امام_رئوف_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام #محله_اسلامی_شهید_هاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهنوش بختیاری: الان وقت باهم بودن هست، پشت هم باشیم، غرغر رو تموم کنیم و همگی برای کشورمون تصمیم بگیریم ✌️ 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
دوباره رای خواهم داد به لطف حضرت داور دوباره رای خواهم داد برای عزت کشور دوباره رای خواهم داد اگر چه خسته از بد عهدی بعضی بزرگانم به عشق میهن و رهبر دوباره رای خواهم داد شلمچه دهلران دهلاویه میدان رزمم بود و اینک جبهه ای دیگر دوباره رای خواهم داد هزاران نقشه در سر پرورانده دشمن ایران شود تا نقشه اش ابتر دوباره رای خواهم داد گلایه دارم از اوضاع اما با امید و شوق شود تا حالمان بهتر دوباره رای خواهم داد به قلب فتنه هر رای من و تو تیر جانکاهی است مرا باشد چنین باور ، دوباره رای خواهم داد برای اینکه نخل انقلاب و سرو آزادی بماند سبز و بارآور دوباره رای خواهم داد (کمیل) از انتخاب خود پشیمان نیستم هرگز و با ذکر " مدد حیدر " دوباره رای خواهم داد 🔸کمیل کاشانی 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
این‌جوریہ‌کِہ‌میگَـن: 'الرفیق‌ثـُم‌الطَریق' حواسِتـون‌بـٰاشِہ‌چِہ‌ڪَسۍرو بَراۍرِفـٰاقت‌اِنتخـٰاب‌مۍڪنید...! 🕊
71.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 شنیده شدن صداهای انفجاری در زینبیه دمشق برابر اعلام برخی منابع انفجار بسیار شدیدی در حومه زینبیه رخ داده است پدافند هوایی سوریه با تهاجم در آسمان دمشق، پایتخت، مقابله می کند و خودروهای امدادی به منطقه اعزام شده اند.
🔰 ای که گفتی رأیتان هرگز ندارد هیچ سود اولین سودش همین که پولتان را کرد دود! گر ندارد هیچ سودی رأی ما در کارزار خرج کردی فی سبیل الله میلیون‌ها دلار؟!
🕊🪴 دوست جان وقت تلاوت ســـــوره واقعه است 😌 جا نمونی از قافله رزق و روزے ...🌱 اخه خیلیها تنبلی میکنن و از بقیه عقب میمونن... میدونم خسته اے ولی این ۳تا صفحه وقتی ازت نمیگیره ☺️ بخــــــــون روزیتو دووووبل کن😍 🌱 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا