eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
17.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
58 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه فرهنگی اجتماعی شهید هاشمی #موسسه خیریه امام حسن مجتبی #گروه جهادی شهید هاشمی #حسینیه شهید هاشمی #هییت رزمندگان اسلام منطقه سرآسیاب #دارالقرآن امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام #محله اسلامی شهیدهاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا تو زیباترین تکرار هر روز منی.🦋♥️ ♡ ●━━━━─ ᶦ ᴸᴼᵛᴱ الله♥️ ❥───
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انداختن معلم تبریزی در قفس شیر توسط شاه پهلوی منبع این مطلب کتاب witness میدونید چرا بعضیا میگن رضا شاه، روحت شاد؟ چون ما تبیین نکردیم دوران پهلوی رو بشنوید یک دقیقه از دوران پهلوی... بخشی از همایش یک صندوق شبهه
‌                                                        🔴 لینک مشاهده عملکرد نماینده ها🔻 ✍ فقط کافیه اسم نماینده شهر خودتون رو وارد کنید و عملکرد ایشان در مجلس را ببینید 👇 https://shafanama.ir/نمایندگان-مجلس لطفا تحقیق کنید و  رای بدید. در این سامانه فرضا ببینید  آقای فلانی چقدر غیبت داشته، چطور و به چه مصوباتی رای مثبت و منفی داده و ... لطفا نشر بدید و به رای آگاهانه مردم کمک کنید. 🌸🇮🇷🌸 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
♦️مردم گول نخورید! 🔹😉این برفا کار خودشونه که مردم رو بیارن پای صندوق های رای وگرنه ایران نفرین شدست، برف و بارونش کجا بود :)))))))) «علی آگاه» خداوندابابت همه نعمتهات( الحمدالله الرب العالمین) 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
❌توجه توجه اعیاد شعبانیه ولادت باسرسعادت حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام برشما عزیز مبارک 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 📣 در کشور امام رضا علیه السلام هیچ دختر ایتامی نباید به خاطر مشکل جهیزیه عروسی خود را به تعویق بیندازد 🌹❤️ ما درخدمتیم به فضل الهی وکرم امام حسن مجتبی ع یاعلی مدد 👈🇮🇷@Hemat315_69 📹╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹🌹🇮🇷 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نوجوون های سیستان و بلوچستانی از مداح های معلی تقلید میکنن😂😂 حتما ببینید عالیه😁 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وزنه‌بردار تیم ملی: برای عزت ملی رای می‌دهم ‌🔹«الهه رزاقی» ملی‌پوش ورزنه‌برداری: انتخابات پرشور، عزت ملی را به همراه می‌آورد، بنابراین بنده در انتخابات شرکت می‌کنم چرا که می‌خواهم با انتخاب درست به آینده کشورم کمک کنم. 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
هدایت شده از هاشمی مهاجر
سد زیردان چابهار در آستانه سریز شدن جانشین ستاد پیشگیری چابهار: 🔹سد زیردان چابهار در آستانه سریز شدن است و حجم آب آن از ۲۰۰ میلیون مترمکعب گذشته است. 🔹روستائیان از تردد در پایین دست سد در بخش‌های پیرسهراب، تلنگ، پلان و دشتیاری خودداری کنند. 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗳رأی یک ایرانی، آجری است برای بلندتر شدن دیوار کشوری قدرتمند __________________________________ رای میدهم
💢 🌹 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ نه گفتن به مراسم غلط تشییع و تدفین و ختم و ..... 🔹احسنت به لرهای قهرمان👌 ایکاش همین اتفاق خوب در دیگر استانها هم تکرار شود ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─ قِ_اَخْیكَ_الْحُسَیْنِ 🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸 💠👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1