بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۹۹
بعد از وصل کردن شیر آلات و.... برای سفارش پرده و کابینت اقدام کردند.
قبل از نصب پرده ها باید خانه را می شستند، هر دو با هم مشغول تمیز کردنِ خانه شدند.
سعید یا با صدای بلند آواز می خواند یا شوخی می کرد...
مریم هم با صدای بلند می خندید...
سعید به چهره ی خندانش نگاه کرد و گفت: هرچی میخوای بخند، اینجا دیگه خونه خودمونِ هیچکس صداتو نمیشنوه.
_وااای سعید باورم نمیشه که بالاخره خونه دار شدیم.
_اگه پول فروشِ طلاهای تو نبود نمی تونستیم ادامه بدیم و باید فعلاً دست نگه می داشتیم...ببخشید که نشد نگهشون داریم، سعی می کنم بهترشو برات بخرم.
_لبخندی زد و در جوابش گفت: مهم نیست، ارزششو داشت.
....
تا ظهر کارشان طول کشید، گرسنه بودند...مریم هنوز مشغول جارو زدن کفپوش ها بود.
سعید پیکنیک کوچکی که داشتند را روشن کرد و چند تخم مرغ نیمرو کرد.
_ مریم سادات
_ بله
_ بدو که از گشنگی مُردم.
_باشه اومدم.
پاکت نان را در دست گرفت و به سمت سعید رفت ...میگم سعید، نصاب پرده فردا میاد؟
_آره
گوشه فرش کوچکی که انداخته بود نشست...
سفره را پهن کرد، سعید تابه را از روی پیکنیک بلند کرد و روی یک تکه نان وسط سفره گذاشت.
درست همان لحظه مریم دستش را جلوی دهانش گرفت و با عجله به سمت روشویی رفت.
صدای عُق زدنش باعث شد سعید از جا بلند شود، چی شدی مریم؟
یعنی اینقد دستپختم بَده؟
_صورتش را شست.
_ تخم مرغ محلی بودا...
نگاهی به صورت رنگ پریده اش انداخت، رنگ به روت نیست! چِت شد یهو؟
_نمیدونم
با لبخند به چشمانش خیره شد.
_ مریم سادات!
_بله
میگم نکنه؟
_نگران نگاهش کرد.
✍مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۱۰۰
_فردا صبح میریم آزمایش.
_سعید، من میترسم!
_ از چی قربونت برم؟
_نکنه دوباره مثل اون دفعه بشه!
_خدا نکنه.... نه ایندفعه کارَ...
مُشتی به بازوی سعید زد، الان وقت شوخیِ؟
_ خندید، بریم ناهارمون رو بخوریم؟
_ من که نمی خوام، تو برو بخور.
_ اینجوری که نمیشه مگه گرسنه ت نیست؟
_ نه تو برو بخور
_ باشه. چند قدمی رفت و به عقب برگشت، تشکر لازم نیست! خواهش می کنم، کاری نکردم، قابلی نداشت.
_ مریم با تعجب به او نگاه کرد! چی میگی سعید؟؟
_ هیچی دارم از خودم به خاطر راه اندازیِ خط تولید تشکر می کنم.
مریم که تازه متوجه منظورش شده بود، لبخندی زد و گفت:خیلی بی مزه ای سعید!
....
فردای آن روز مریم آزمایش داد و همانطور که حدس میزدند جواب آزمایش مثبت بود.
خوشحال شد، اما به خاطر تجربه ی تلخی که داشت، نگرانیش بی اندازه بود.
با توجه به سابقه سقطی که داشت، دکتر برایش استراحت مطلق تجویز کرد.
_ حالا وقت استراحت مطلق نبود... همین روزها قرار بود، به خانه خودشان نقل مکان کنند.
از مطب دکتر که بیرون آمدند به چهره ی غم زده اش نگاه کرد و گفت: مریم سادات، حرص نخور.
من هستم، مامانت، مامانم، ریحانه....تو که وسایل رو قبلاً جمع کردی، واسه بردنشونم ما هستیم.
_ دلم میخواست خود میتونستم کار کنم.
_ فقط بشین و تماشا کن.
اصلاً بشین و دستور بده، خودم نوکرتم.
_ لبخند زد... شما آقایی... ولی سعید.
_ولی نداره قربونت برم، نگران هیچی نباش.
_
روز اسباب کشی فرا رسید کارهای مردانه را که مردها انجام دادند.
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۱۰۱
همان طور که سعید گفته بود چیدن وسایل هم با کمک مادرش، مریم، ریحانه، شیرین و فاطمه انجام شد.
مریم از تفاوت برخورد شیرین با خودش و خودش با فاطمه خنده اش می گرفت، شیرین بی پروا هر چه در دلش بود رُک به زبان می آورد و توقع داشت مریم به دل نگیرد...و اما مریم که مدام حواسش را جمع می کرد حرفی نزند که به فاطمه بربُخورد، باز هم اخم های درهم فاطمه حاکی از این بود که دلخور شده، آن هم از حرفهایی که اصلاً مخاطبشان فاطمه نبوده!!
امید داشت گذر زمان باعث شود، فاطمه رابطه ی بهتری با او برقرار کند، حداقل تلاش خودش بر این بود که هم با شیرین که البته تازگیها به صحت حرفهای سعید، در موردش که می گفت، قلبش بر عکس زبانش بسیار مهربان است، پی برده بود و حرفهایش را زیاد جدی نمی گرفت و هم با فاطمه بهترین برخورد را داشته باشد.
غروب بود، که همه رفتند.
_ سعید جان.
_ بله
_این قابلمه رو بذار تو انباری.
_ باشه بعداً میزارم.
تا خودش قابلمه را خواست بلند کند، از جا برخاست.... باشه بابا می برم.
مریم به جون خودم خسته شدم میشه فردا ببرم؟
_نه
_خلخب باشه.
...
از وقتی که به خانه خودشان آمده بودند، احساس می کرد خوشبختی شان چند برابر شده است.
مراقبت های سعید تا انتهای زمان بارداریش ادامه داشت.
دوران بارداریش به دلیل دردهایی که همراهش بودند سخت بود، اما شیرینی زندگی با سعید و همراهی های او، تحمل سختی ها را برایش آسان می کرد.
...
تازه وارد ماه هفتم بارداری اش شده بود...اما بی صبرانه به دنیا آمدن پسرشان را انتظار می کشید.
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۱۰۲
سعید طبق معمول سرش را روی پاهایش گذاشته بود... و او هم موهایش را نوازش میکرد. این عادت همیشگی اش بود و ترکش هم نمی کرد...انگار نوازش موهایش با سرانگشتان مریم، راهی بود برای تأمین آرامشش....
گوشش را چسبانده بود به شکم مریم و حرکت های پسرش را می شمرد...
_ پدر سوخته بَسّه چقد لگد میندازی!
_عه چی میگی به بچه م...
_از الان داری از بچه طرفداری می کنی؟
مریم سادات .... بچه بزرگ بشه ....من و تو رو میزاره و میره، اون وقت من می مونم و تو.... پس هوای منو باید داشته باشی... نه اونو!
_خوب... دیگه چی؟ یعنی رسماً از الان داری به بچه حسودی می کنی!
_راستش آره...منو که میشناسی، تو رو فقط واسه خودم می خوام...دوست ندارم به کسی غیر از من توجه کنی.
_چشمانش را گرد کرد و گفت: سعید!!! حتی بچه مون؟؟!
_خندید و جواب داد، حتی بچه مون.
_دو ماه بعد....👇
_ کیه؟
_ منم بابا سید.
در را باز کرد سلام
_سلام بابا، مریم چطوره؟
_با آژانس بردمش بیمارستان، فعلاً راهی اتاق زایمان شد.
طیبه خانم با عجله وارد حیاط شد، من حاضرم، ساک بچه رو برداشتی؟
به دسته موتور اشاره کرد بله برداشتم.
_من رفتم آقا سید
_ برو به سلامت
_با اجازه باباجون
_خیر پیش
هنوز دو قدم دور نشده بود، به عقب برگشت، بابا سید
_ بله
_ براش دعا کن.
_دعا می کنم بابا جون، خیره انشالله
سوار موتور شد، طیبه خانم هم پشت سرش نشست، با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کرد.
ساعتی بعد مادرش هم به بیمارستان آمد.
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
برگزاری جشن شب میلاد حضرت رسول صلی الله علیه و حضرت امام صادق علیه السلام رئیس مذهب شیعه🌺
سخنران حاج اقای حسینی به همراه مداحی اقای ارام🌺
پایگاه فاطمه الزهرا سلام الله علیها 🌺
حوزه حضرت زینب سلام الله علیها 🌺
@gharargahesayberiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیوکلیپ
🌸محمدمقتدای اهل عالم
محمد مصطفی آل آدم🌸
🌸محمد رحمت العالمین است
رسول آسمانی برزمین است🌸
کاری از :ریحانه سادات بنی هاشمی (حلقه کودکان شهید علی اکبر حسینیان)
۱۴۰۰/۸/۱
#ماهمه_مسئولیم
#پایگاه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
@gharargahesayberiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیوکلیپ
🌸محمدمقتدای اهل عالم
محمد مصطفی آل آدم🌸
🌸محمد رحمت العالمین است
رسول آسمانی برزمین است🌸
کاری از :ریحانه سادات بنی هاشمی (حلقه کودکان شهید علی اکبر حسینیان)
۱۴۰۰/۸/۱
#ماهمه_مسئولیم
#پایگاه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
هدایت شده از °•{دوره های تربیت و تعالی}•°
🌺🌺 اعمال روز هفدهم ربیع الاول:
🌹 بنابر مشهور بين علماء اماميه، روز ولادت با سعادت حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله است و معروف آن است كه ولادت با سعادتش در مكه معظمه در خانه خود آن حضرت واقع شده در روز جمعه در وقت طلوع فجر در عام الفيل در ايام سلطنت انوشيروان و نيز در اين روز شريف سنه هشتاد و سه ولادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام واقع شده و باعث مزيد فضل و شرافت اين روز گرديده بالجملة اين روز روز بسيار شريفى است و از براى آن چند عمل است:
🌺 اول: غسل
🌺 دوم: روزه، و از براى آن فضيلت بسيار است (و روايت شده كه: هر كه اين روز را روزه بدارد ثواب روزه يك سال خدا براى او بنويسد) و اين روز يكى از آن چهار روز است كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است.
🌺 سوم: زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از نزديك و دور
🌺 چهارم: زيارت أمير المؤمنين عليه السلام به همان زيارتى كه حضرت صادق عليه السلام كرده و تعليم محمد بن مسلم فرموده و بيايد إن شاء الله در باب زيارات
🌺 پنجم: در وقتى كه روز بلند شود دو ركعت نماز كند در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه إِنّا أَنْزَلْناهُ و ده مرتبه توحيد بخواند و بعد از سلام در مصلاى خود بنشيند و اين دعا بخواند...
🌺 ششم: آنكه مسلمانان اين روز را تعظيم بدارند و تصدق و خيرات بنمايند و مؤمنين را مسرور كنند و به زيارت مشاهد مشرفه روند و سيد در اقبال شرحى از لزوم تعظيم اين روز ذكر نموده و فرموده كه من يافتم طائفه نصارى و جمعى از مسلمين را كه تعظيم بزرگى از روز ولادت عيسى عليه السلام مىنمايند و تعجب كردم كه چگونه مسلمانان قانع شدند كه روز مولود پيغمبرشان كه اعظم از همه پيغمبران است به اين مرتبه از تعظيم باشد كه ادون از تعظيم نصارى است!
📚 مفاتیح