eitaa logo
قرارگاه‌حوزه حضرت زینب(س)‌‌کاشان🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
606 دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
179 فایل
#جهاد_تبیین، علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است.۱۴۰۱/۱۰/۱۹ اماما فقیه شدی افتخار نکردی _فیلسوف شدی افتخار نکردی _اما به بسیجی بودند افتخار کردی
مشاهده در ایتا
دانلود
نمایشگاه اقتصادمقاومتی ومحصولات ایرانی متن خبر: نمایشگاه محصولات ایرانی ازیک بانوی بسیجی وکیف های ارزان قیمت ازبانوی کارآفرین خانم کریمی امان درجشن میلادبانوی اسلام درمسجدالمهدی ۴/۱۱/۱۴۰۰ @gharargahesayberiii
🌷🌷🌷جشن یارولایت متن خبر: اهدای هدیه به مادران زیر۴۰ سال که دارای ۳فرزندهستند وتکریم ایشان درمسجدالمهدی وتشویق به فرزند پروری به مناسبت جشن ولادت حضرت زهرا(س) ۴/۱۱/۱۴۰۰ @gharargahesayberiii
🥾🥾🥾پیاده روی متن خبر: پیاده روی بسبجیان وحلقه شهیدحججی وحلقه نوجوان سردارسلیمانی وحلقه میانسال وجوان در۵/۱۱/۱۴۰۰ از میدان جهاد تا پارک مهربانو شرکت بسیجیان پایگاه در مسابقه و برنده شدن خانم فائزه رحیمی از شورای پایگاه 🕠ساعت۳:۳۰ @gharargahesayberiii
🌹🌷🌷🌹جشن میلادکوثر ولایت متن خبر: جشن میلادکوثردرمسجدالمهدی واهدای هدیه به قیدقرعه به عزیزانی که درمسابقه یی که توسط خانم طاهایی درتاییدصلاحیت پایگاه طرح گردیده بوددرروزشهادت حضرت زهرا(س) ۴/۱۱/۱۴۰۰ @gharargahesayberiii
آماده کردن تزیینات و محل سالن مهد برای برنامه به مناسبت تولد حضرت زهرا س (هفته زن و روز مادر @gharargahesayberiii
برگزاری جشن تکلیف ۳۸ دانش آموز مدرسه دخترانه با همکاری پایگاه بسیج اسما طاهرآباد این جشن شامل : ✅مولودی خوانی ✅دکلمه خوانی ✅اجرای سرود توسط گروه سرود یاوران مهدی پایگاه ✅سرود دسته جمعی مکلفین ✅ اجرای زیبای حاج آقای ملاحسنی هدیه قرآن و گلدان به مکلفین ✅پذیرایی ✅برگزاری نماز جماعت مغرب و عشا ✅اجرای مسابقه بین بچه ها زمان؛۱۴۰۰/۱۱/۵ مکان:تکیه سادات @gharargahesayberiii
به مناسبت تولدحضرت زهرا(س) متن خبر: شادیانه ی درمسجدالمهدی بامولودی خوانی خانم اخوان وگروه سرودمهدسمیه باموضوع مادر ۴/۱۱/۱۴۰۰ @gharargahesayberiii
📸گزارش تصویری جشن تکلیف ، سر فصل بهار عمر است. از بذری که در این فصل می افشانی و نهالی که می نشانی ، چنان مراقبت کن که یک عمر میوه صالحات و حسنات به بار آورد.🌷 🌸برگزاری جشن تکلیف🌸 🎆اهدای هدیه به متکلفین 🎆اجرای سرود توسط متکلفین 🎆دکلمه خوانی ریحانه سلمانی زاده 🎆همراه با پذیرایی 🎆 مکان : مدرسه شهید قنایی 🎆زمان:۱۴۰۰/۱۱/۵ 🎆همکاری مدیر و معلمان مدرسه شهید قنایی ،والدین متکلفین و اعضای شورا پایگاه نورالزهرا خبرنگار بسیجی :خواهر نصیری @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت۱۲۵ امیرمحمد هم زهره را تا خانه اش رساند و از شهر خارج شد. ظهر بود، به خانه رفت تا بلافاصله بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار برای مسافرکشی به سطح شهر برود، باید این روزها بیشتر کار می کرد. چیزی تا عقدشان نمانده بود، دلش می خواست با تمام توانش کار کند، تا هر کاری از دستش بر می آید برای خوشحالی پروانه انجام دهد. دعا می کرد وامی را قرار است بگیرد، زودتر به دستش برسد، تا بتواند با آن پول کارهای لازم را انجام دهد و شرمنده ی پروانه نشود. اما باید دنبال شغل دیگری می رفت، تا کم کم بتواند شرایط را برای شروع زندگی مشترکشان فراهم کند. از وقتی که از بیمارستان مرخص شده بود، مُدام در تلاش بود، زودتر روبراه شود تا بتواند در اولین جلسه ی دادگاه که امروز بود حضور پیدا کند. چشم دیدن هانی را نداشت، اما می خواست برود تا به او نشان دهد حالش خوب است و از دوریش هیچ رنجی نمی برد. مانتوی شیری رنگش را که از بقیه ی مانتوهایش کمی بلند تر بود تن کرد. شالش را روی سرش تنظیم کرد و با پدر و مادرش راهی شد. به آرامی قدم برمی داشت تا فشار کمتری به پاهایش وارد شود. رامین تماس گرفته بود و وقت دادگاه را پرسیده بود، اما پدرش زمان دادگاه را به او نگفته بود، چون می دانست اگر همراهشان بیاید، بی شک با هانی درگیر خواهد شد و دردِ سر تازه ای ایجاد خواهد کرد. نیکا با حرفهایی که دیروز تلفنی از مادر هانی شنیده بود، در تصمیمیش مصمم تر شده بود‌. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت۱۲۶ حرفهایی که می دانست از خیلی وقت پیش قصد زدنش را داشت، و حالا مَجالش را پیدا کرده بود که به زبان بیاورد... انگار آدمها گاهی در سینه حرفهایی پنهان دارند، حرفهایی که با یک اتفاق، جرأت زدنشان را پیدا می کنند! دیروز خانم صمدی در تماسش نه تنها پسرش را مقصر نمی دانست، بلکه او را محق می دانست و نیکا را متهم این ماجرا حساب می کرد. در دل گفت: واقعاً چرا بعضی از پولدارها در هر ماجرایی می خواهند همه چیز را به نفع خودشان تمام می کنند؟! و فکر می کنند، شاید هم نه، یقین دارند با پول همه چیز را می توانند بخرند، غافل از اینکه حق خریدنی نیست! اگر به خواست وکیلش نبود، همان دیروز تلفنی به مادر هانی گفته بود که حتی قصد ندارد یک ریال هم از آنها پول بگیرد. اما باید صبر می کرد و کارهای طلاقش را به وکیلش که به راه و چاه واردتر بود می سپرد، تا زودتر این خاطره ی بد را از دفتر زندگیش جدا کند. پله های دادگاه را به سختی بالا رفت. داخل راهرو منتظر نشستند تا نوبت به رسیدگی به کار آنها برسد. اما چه راهرویی! از بَدوِ ورود دادگاه پُر بود از مرد و زن هایی که هر کدام به طریقی به خاطر حل مشکلی به آنجا مراجعه کرده بودند. صدای همهمه و صحبت تنها چیزی بود که به گوش می رسید. چند دقیقه ای نگذشته بود که هانی را داخل راهرو دید... حسابی به سر و وضعش رسیده بود و بوی ادکلن گران قیمتش از دور شنیده می شد. به سرعت نگاهش را از او گرفت، مهم نبود، دیگر اصلاً برایش اهمیت نداشت... نه ظاهر دل فریبش و نه حرفهای قشنگش! کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 📌برگزاری مراسم زیارت عاشورا در مسجد جامع روستای حسنارود 🔹پایگاه مقاومت بسیج مطهره روستای حسنارود 🔸حوزه مقاومت حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) 🔹ناحیهٔ مقاومت بسیج کاشان 💫خبرنگار خبرگزاری بسیج : خواهر بسیجی خانم یزدانی @gharargahesayberiii