eitaa logo
قرارگاه‌حوزه حضرت زینب(س)‌‌کاشان🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
627 دنبال‌کننده
23هزار عکس
4.1هزار ویدیو
179 فایل
#جهاد_تبیین، علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است.۱۴۰۱/۱۰/۱۹ اماما فقیه شدی افتخار نکردی _فیلسوف شدی افتخار نکردی _اما به بسیجی بودند افتخار کردی
مشاهده در ایتا
دانلود
🟡🔴🟢 فن بیان و سخنوری .... مجری گری، گویندگی ، سخنرانی و..... 🔰ویژه خانم ها و آقایان 👤 مدرس : جناب آقای سید مجتبی تقاعدیان ➖ استاد مجرب و مجری صحنه و گویندگی رادیو ✳️ با ارائه ی مدرک معتبر و قابل ترجمه از وزارت علوم تحقیقات و فناوری اطلاعات 🔹ویژه سطح سنی متوسطه با بالا 🔸 تخفیف ویژه 20 درصدی برای بسیجیان عادی و فعال (۲۰۰ با تخفیف۱۶۰) 🔹 تاریخ برگزاری : اسفندماه 1400 ➖ ثبت نام و اطلاع از جزئیات : ☎️ 03155434060 و 09900051547 ➖(تماس فقط از ساعت9 الی 13) ◀️ کانال اطلاع رسانی ما در ایتا و تلگرام : 🆔 @kashanpnu_azad 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🌼 دپارتمان آموزش ، مرکز مشاوره ، اطلاع رسانی و کار آفرینی آموزشهای عالی آزاد دانشگاه پیام نور کاشان 🌼 @gharargahesayberiii
📸 💫جلسه فضای مجازی حوزه با حضور مسئول فضای مجازی تولید محتوا 💫تقویت تیم سایبری حوزه و تولید محتوا @gharargahesayberiii
امروز در اعمال ام داوود هنگامه حاجت خواستن فقط بگو اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب س🤲💔 السلام علی القلب الصبور الزینب💔🖤💔 کاری از گروه تولید محتوای پایگاه🖤 @gharargahesayberiii
🔸شما می‌خواهید روضه بخوانید برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)، چرا می‌گویید خواهر می‌خواست با برادرش خداحافظی کند؟! چرا نمی‌گویید زینب داشت با امام زمانش خداحافظی می‌کرد؟ تو خودت تجربه دوست‌داشتن امام زمانت را داری. چه‌جوری می‌میری برایش؟! دیدی وقتی می‌خواهی از حرم امام رضا برگردی، [خداحافطی کنی] قلبت شرحه‌شرحه می‌شود؛ دلت می‌رود؟ آدم می‌تواند تحمل کند برادرش را جلوی چشمش بزنند، اما نمی‌تواند تحمل کند امامش را جلوی چشمش بزنند... عظمت زینب به این است! آدم می‌تواند با برادرش خداحافظی کند، اما نمی‌تواند با امام زمانش خداحافظی کند. 🎤حجت‌الاسلام‌والمسلمین پناهیان @gharargahesayberiii
🌹افتخاری دیگر برای منطقه ی مشهد اردهال و روستای علوی.تبریک ویژه ازطرف فرماندهی حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب سلام الله علیها سرکارخانم لیلاکریمی کسب رتبه سوم حفظ کل قرآن کریم در مسابقات حوزه های علمیه خواهران سراسر کشور توسط سرکار خانم زینب رمضانی علوی مسوول امورقرانی حوزه حضرت زینب سلام الله علیها. 🔸️پایگاه_مقاومت_بسیج_حضرت_مریم 🔸️حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب 🔹️ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۷۷ متعجب بود که چطور سنگینی آن را روی سرش احساس نکرده است! قبلاً اگر گاهی برای داخل شدن به امامزاده یا مسجدی به اجبار چادر می پوشید، هنوز از اِمامزاده بیرون نیامده آن را از سرش برمی داشت، اما حالا؟! ..... بعد موبایلش را برداشت نگاهی به آدرس انداخت و حرکت کرد. مغازه تقریباً مرکز شهر بود، میدان را دور زد، با نشانه‌هایی که پروانه داده بود، احتمال می‌داد مغازه همین اطراف باشد. جایی برای پارک پیدا کرد، کنار پیاده‌رو توقف کرد، ماشین را پارک کرد. و به سمت مغازه ها قدم برداشت. از مقابل بانک عبور کرد. چند مغازه ی دیگر را نیز رد کرد. تا رسید به در شیشه ای بزرگ مغازه ی لوازم برقی. نوشته ی روی شیشه را خواند، «لوازم خانگی فرزاد» درست آمده بود، در شیشه ای مقابلش را باز کرد و داخل شد. نگاهی به دور تا دور مغازه انداخت. یک طرفِ مغازه انواع یخچال فریزر و طرفی دیگر آبمیوه گیری، جاروبرقی و چرخ گوشت، خردکن، اُتو، پنکه و بقیه وسایل برقی چیده شده بودند. در حال تماشای وسایل بود، که با شنیدن صدای مردی به خود آمد. _ بفرمایید. نگاهش را به سمت صدا هدایت کرد. _سلام _سلام خانم _آقا فرزاد؟ _بله در خدمتم. چند ثانیه او را آنالیز کرد، قدی بلند، هیکلی نسبتاً تپل، صورتی گرد، ریش هایی مرتب و چشمانی که موقع حرف زدن به زمین دوخته شده بودند. _من رو خانم زرین فرستادن که اَمانتی ها رو تحویل بگیرم، اَمانتهای خانم رسولی رو. _بله تشریف داشته باشید، من برم بیارمشون. فرزاد رفت و بعد با کمک شاگردش جعبه ها را داخل ماشین چید. _ممنون خانم کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت۱۷۸ _ممنونم خانم، ببخشید چون مسیر طولانی بود، من خودم نمیتونستم این ساعت مغازه رو ببندم و ببرم. _خواهش می کنم. برگه ای به سمتش گرفت و گفت: لطف کنید موقع تحویل بگید این رسید رو هم امضا کنن. _ باشه ... بسته ها را تحویل آن زن داد، رسید را که امضا کرد، برداشت و از خانه خارج شد. به بچه هایی که داخل کوچه مشغول بازی بودند، نگاه کرد. از سر و وضعشان معلوم بود که همه زیر خط فقر هستند. تا به حال به این منطقه از شهر نیامده بود... کوچه های تنگ و باریک، خانه های قدیمی.... به اطراف نگاه می کرد که چیزی با ضرب به دستش برخورد کرد. توپ پلاستیکی بچه ها بود که بعد از برخورد با دستش مقابل پایش در حال قِل خوردن بود. توجهش جلب پسر بچه کوچکی شد که مقابلش ایستاده بود و می خواست به طرف توپ بیاید، اما می‌ترسید. لبخندی به روی او زد و ضربه ای با پایش به توپ وارد کرد و به سمتش شوت کرد. پسربچه توپ را برداشت و به سرعت از او فاصله گرفت. هنوز محو تماشای او بود که یادش آمد، رسید در دستانش نیست! به اطراف نگاهی انداخت و آن را روی زمین دید. خم شد، برگه را برداشت، کمی گِلی شده بود، دستمالی از جیبش بیرون آورد تا آن را تمیز کند، که ناگهان نگاهش روی نوشته هایش ثابت ماند... دوباره نامهای حک‌ شده روی برگه را خواند، (شکوه تیموری، نام پدر هوشنگ) اسمی که از پروانه شنیده بود در ذهنش پررنگ شد، تیموری!... نکند نکند... این هوشنگ همان هوشنگ باشد؟! نه شاید هم تشابه اسمی است... کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
🏴مراسم عزاداری شب وفات حضرت زینب (س) در نیاسر برگزار شد🏴 همزمان با شب وفات اسوه صبر و مقاومت حضرت زینب کبری (س) آیین عزاداری و سینه زنی با حضور جمع کثیری از دوستداران خاندان عصمت و طهارت در مسجد جامع نیاسر برگزار گردید. پایگاه_مقاومت_بسیج_نجمه_نیاسر حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س پایگاه_مقاومت_بسیج_امام_حسن_مجتبی حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_روح_الله @gharargahesayberiii
📢 مراسم پرفیض و معنوی برگزار میگردد. : حجت الاسلام والمسلمین محلوجی زمان:پنجشنبه ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ساعت ۱۴:۳۰ مکان:مسجد جامع نیاسر پایگاه_مقاومت_بسیج_نجمه_نیاسر حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س پایگاه_مقاومت_بسیج_امام_حسن_مجتبی حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_روح_الله @gharargahesayberiii
مراسم پر فیض اعمال ام داوود با حضور جمعی کثیری از خواهران بسیجی و با نوای گرم حجت الاسلام و المسلمین محلوجی برگزار گردید. پایگاه_مقاومت_بسیج_نجمه_نیاسر حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
🌹افتخاری دیگر برای منطقه ی مشهد اردهال و روستای علوی کسب رتبه سوم حفظ کل قرآن کریم در مسابقات حوزه های علمیه خواهران سراسر کشور توسط سرکار خانم زینب رمضانی علوی. 🔸️پایگاه_مقاومت_بسیج_حضرت_مریم 🔸️حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
به نام حق...🌷🌷🌷 شاهي که ولي بود و وصــــي بود علي بود سلطان سخــــــــــــــا و کرم و جود علي بود هم آدم وهم شيث و هم ادريس و هم الياس هم صالــــــــــح پيغمبــــــــر و داوود علي بود🌺🌺🌺 خرید اجاق گاز برای یکی از خانواده های محترم با کمک نمازگزاران مسجد روستای ازوار...❤️ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ @gharargahesayberiii
مسابقات والیبال ب مناسبت دهه ی فجر ...کسب مقام دوم توسط تیم آزران
تیتر خبر: نوجوانان اردوی چند ساعته به سینما ویژه حلقه های نوجوان حلقه دختران بهشتی حلقه شهید سلیمانی حلقه شهید کریمی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @gharargahesayberiii
🌿🌼🌿🌼🌿 برگزاری کلاس چرتکه و اعطای گواهی پایان دوره 👨‍🏫🎓👨‍🏫🎓👨‍🏫 پایگاه مقاومت بسیج صاحب الزمان حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب ناحیه مقاومت بسیج سپاه کاشان
✳️جلسه شورای پایگاه بسیج مبارکه برنامه ریزی به مناسبت مبعث پیامبر(ص) و بررسی و تقویت و بروز رسانی حلقه های صالحین @gharargahesayberiii
پرفیض ندبه مکان:مسجد جامع باریکرسف با حضور اهالی روستا # بانی این سفره ی احسان آقاي علی پورحسینی # پایگاه_بسیج_عقیله_النساء # حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۷۹ چند ثانیه ای همان جا ایستاد و فکر کرد، سرآخر تصمیم گرفت به آن خانه برگردد و کمی پرس و جو کند. برگشت، پشت در ایستاد، دستش را دراز کرد و چند ضربه به در وارد کرد. _ کیه؟ _ منم خانوم ببخشید، میشه یه لحظه بیاین دم در. در باز شد و چهره ی لاغر و زرد شده ی زنی را که چند دقیقه پیش بسته ها را تحویلش داده بود، مقابلش دید. _ بله خانوم. _ میتونم چند تا سوال اَزتون بپرسم؟ _ بفرمایید. _ همسرتون فوت کردن؟ _ بله ۱۰ سالی میشه. _ شما چند تا بچه دارین؟ _ دو تا، سرش را پایین انداخت و گفت پسرم که زندانِ، دخترم هم که همینطور که در جریانید دارم عروس می کنم. چیزی شده خانوم؟ _ نه، ببخشید یه سوال دیگه داشتم, شوهرتون اهل همین شهر بودن؟ _ نه! چطور مگه؟ _هیچی همینجوری، ممنون خداحافظ _خانم _بله _من دروغ نگفتم، واقعاً نمی تونستم برای دخترم همین چند تا تیکه جهاز رو هم بخرم. _میدونم، خداحافظ _خداحافظ با ذهنی آشفته از آنجا دور شد. با حرفهای آن زن شَکش داشت تبدیل به یقین می شد. می خواست به پروانه بگوید، اما نه، نباید بی جهت فکر او را مشغول می کرد... داخل ماشین نشسته بود و فکر می کرد چه کند؟ اما بالاخره تصمیم گرفت موضوع را با امیرمحمد در میان بگذارد. بی معطلی با او تماس گرفت و او را در جریان گذاشت. امیرمحمد از او تشکر کرد، آدرس آن زن را گرفت و خواهش کرد به پروانه حرفی نزند. نیکا دوباره برای تحویل دادن رسید به مغازه ی فرزاد برگشت. فرزاد با دیدن او از جا بلند شد. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۸۰🌹 _این همه راه نمی اومدین، به خانم زرین تحویل می دادید ازش می گرفتم. _اینجا تو مسیرم بود. شما خودتون بانیِ هدیه کردن جهیزیه به نوعروسها می شید؟ _گاهی آره، اما خب توان مالی آنچنانی ندارم، بیشتر مواقع خیّر داریم. ببخشید امروز مزاحم شما شدیم. _نه خواهش میکنم. از مغازه ی فرزاد مستقیم به بازار رفت، تا خریدهایش را انجام دهد. تاب و قرار نداشت، میخواست زودتر شرکت تعطیل شود، تا راهیِ آدرسی که از نیکا گرفته بود، شود. اما نباید کاری می‌کرد که پروانه مشکوک شود. تازه ذهنش کمی آرام شده بود، دلش نمیخواست دوباره حالش خراب شود. اول باید مطمئن می شد، بعد او را در جریان می‌گذاشت. ساعت کاری اش تازه تمام شده بود، که با دکتر هم تماس گرفت و قضیه را برایش شرح داد. قرار شد همین امروز با دکتر پیگیر ماجرا شوند. بهانه ای جور کرد و بعد از شرکت با دکتر راه افتادند. بی معطلی به همان آدرس رفتند و آن زن را ملاقات کردند. برای شروع سؤالهایی کوتاه از او پرسیدند و عکس هوشنگ‌ را از او‌ گرفتند. گفتگویشان که با آن زن پایان گرفت، راهی شدند. دکتر سری تکان داد و گفت: چیز به درد بخوری نمی‌دونست. _حداقلش اینه که الان عکس هوشنگ و داریم، می‌بریم به کیومرث نشون میدیم، اگه خودش باشه شاید بتونیم یه رد و نشونی از زن سابقش پیدا کنیم‌. این چیز کمی نیست. _آره درست میگی. به سمت خانه کیومرث حرکت کردند. کیومرث از دیدنشان اصلاً خوشحال نشد و شاکی گفت: _ شما که دوباره اومدید! بابا چی از جون من بدبخت می خواید؟ _ این عکسو ببین، هوشنگه؟؟ کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
به لطف خیران عزیزان مهربان مبلغ ۱۸،۵۰۰،۰۰۰ تومان جمع اوری و یک عدد لپتاپ و یک عدد تبلت برای دو نفر از ایتام جوشقان خریداری شد. مومنانه @gharargahesayberiii
مراسم شام وفات عقیله بنی هاشم مداح : حاج مسعود پیرایش سخنران : حجت الاسلام والمسلمین آقایی و حضور شاعر نوجوان : جناب علی اصغر صفارزاده ضیافت شام سر سفره کرامت زینب کبری (س) ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ @gharargahesayberiii