eitaa logo
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
7.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم♥! این راهرگز فراموش نکنید تاخود را نسازیم وتغییرندهیم ، جامعه ساخته نمی‌شود . ــ شهید ابراهیم هادی ــــ 8600...✈️...8700
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی را خدا می‌رساند. برکتِ پول مهم است! کاری هم که برای خدا باشد، برکت دارد.✨
اگھ خیلۍ تلاش مۍکنید اما کارتون پیش نمیره .. شاید بھ خاطرِ نارضایتیِ پــدر و مـــادرتون باشه ! اگه ازتون راضی‌نباشن به هردری بزنید بسته میشه🚶🏻‍♂
نماهنگ حسین تکراری نمیشه.mp3
1.91M
حُسین(ع)توقلبَم‌دارھ‌‌ریشه؛حُسین‌(ع)که تکرارۍ‌نمیشھ‌ .. حُسین(ع)اون‌عشق ِموندگارھ‌، حُسین(ع)کِۍتنهامون‌میزارھ‌؟(:♥
سجده طولانی✨'
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
_
در بین ذکر های شفا بخشِ درد و عشق الحق که یا امام رضا چیز دیگریست.
15669سلام-ای-مادر.mp3
11.83M
_سلام‌بانوی‌علی....!💔😭
نریمانی چه قشنگ میگه . .
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
نریمانی چه قشنگ میگه . .
میگن این قدر عزا واسه چي سفر تا کربلا واسه چي . .
ز‌یـبایـی:))) آرزوتونه؛نه؟!
عٰاْشِقٰاْنْ وَقْتِ نَمٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱 عٰاْشِقٰاْنْ پَنْجَرِهْ بٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱
﴾6100﴿✨🤍
که مادرم صدایم کرد گفت: برف سنگینی باریده باید زودتر راه بیفتی تا سر وقت به مدرسه برسی داخل اتاق رفتم لقمه نانی گرفتم و شروع به خوردن کردم لباس هایم را پوشیدم کیف قهوهای رنگ را برداشتم و به حیاط رفتم مادرم گفت: امروز نمی توانی کفش بپوشی بیا این پوتین های پلاستیکی را بپوش تا راحت تر بروی. پوتین های قرمز رنگ پلاستیکی را نگاه کردم به یاد روز هایی افتادم که هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم وقتی برف می آمد میخواستم به مدرسه بروم این ها را می پوشیدم البته آن ها روز ها برایم خیلی بزرگ بود. چشمانم را از پوتین برداشتم و به راه افتادم بعد از خداحافظی در خانه را بستم بر خلاف همیشه که در خانه ها باز بود در روزهای برفی نمی توانستیم در خانه را باز بگذاریم چون سگ به داخل خانه ها می آمد. به راه افتادم طولی نکشید که پایم نا زانو داخل برف رفت سعی کردم پایم را از برف ها بیرون بکشم اما خب فقط پایم بیرون آمد بدترشد پوتین داخل برف گیر کرده بود دستانم را در چاله ایجاد شده فرو بردم تا پوتین را بیرون بیاورم در حالی که از شدت سرما به خود می لزیدم دستانم سرخ شده بود و پایم کامل بی حس بود پوتین های پر از برف را خالی کردم و پوشیدم و بلند شدم سعی کردم ادامه ی راه را با دقت بیشتری بروم آرام آرام خودم را به گوشی دیوار رساندم دستان سرخم را با ( ها) کردن کمی گرم کردم و داخل جیب پالتو گذاشتم تا از سرما در امان باشد. در کوچه هیچ کس نبود برعکس روزهایی که کوچه های روستا شلوغ بود امروز به دلیل سرما ی زیاد حتی کشاورزان هم نمی توانستند به دشت بروند راهی را که روز های قبل در عرض چند دقیقه می رفتم امروز یک ربعی طول کشید. وارد حیاط مدرسه شدم کسی را در حیاط ندیدم برف مانند تور عروس حیاط مدرسه را یکدست پوشانده بود داخل راهرو رفتم کف راهرو تکه موکتی پهن کرده بودند تا گل کف کفش ها گرفته شود معلم و مدیر در دفتر نشسته بودند و مشغول صحبت و نوشیدن چای بودند. صدای بچه ها فضای کلاس را پر کرده بود بچه ها حسابی مشغول بودند من که از شدت سرما تمام بدنم یخ کرده بود خودم را به بخاری نفتی کنار پنجره رساندم دستان را از جیب پالتو بیرون آوردم نویسنده تمنا🌺 کپی حرام 🦋
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
_
مرگی در راه خودت به من عطا کردی سخت، هر روز از هجر بمیرم و ز غم برخیزم..
هدایت شده از - دچار!
یقینا‌جهاد‌است!
« بِسْم‌ِاللّٰھ‌الْنُور♥️»
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
_
یا‌ابا‌عبدلله انّی وُلدت لکی احبَک زاده شدم، تا تورا دوست بدارم.
Eyni Fard - Vaghti Mimiram.mp3
5.96M
این حسینه که دل تمومِ عالمو ربوده(:
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
_
آقا‌جان(: از‌نگاهم‌تو‌بخوان هر‌چه‌نمی‌گویم‌را