eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
433 دنبال‌کننده
37.2هزار عکس
12.5هزار ویدیو
195 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 #از_خالکوبی_تا_شهادت ، همراه با شهیدِ #مدافع_حرم #شهید_مجید_قربانخانی 💠 خلاصه ای از زندگی این شهید گرانقدر در ۲۱ قسمت در کانال سرهنگ پاسدار، خلبان شهید قاسم غریب 🍃 @gharibshahid 🌹 📆 از شنبه ۹۸/۰۱/۳۱ ✅ اطلاع رسانی کنید...
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 😉 یکی از شهدای جوان دفاع از حریم اهل بیت (ع) است، که ماجرای تحول تا شهادتش تنها ۴ ماه به طول انجامید تا یکی از شهدای نامی این جنگ باشد. 📆 متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. 🕊 مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت هایش باشد، اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. 🌹 خانم قربانخانی مادر مجید، درباره به دنیا آمدن عطیه خواهر کوچک مجید می‌گوید : مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه ‌هایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی می‌ کرد و می ‌گفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم عطیه نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمی ‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌ کرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش می ‌کردیم؛ اما نمی‌شد که اسم پسر روی بچه بماند. 😁 شاید باورتان نشود مجید وقتی فهمید بچه دختر است، دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی می ‌گفت عطیه تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش می ‌زد. ⚠️ آخرش هم ‌کلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. 🔹 قسمت اول 🍃 @gharibshahid 🌹 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 💞 بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می ‌نشستم تا درس بخواند. اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌ کشم به مدرسه بیایم. 😐 همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت، اما ذهنش خیلی خوب بود. 🔢 هیچ شماره ‌ای در گوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از حفظ می‌گرفت. 🔹 قسمت دوم به روایت مادر 🍃 @gharibshahid 🌹 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 مجید پسر شروشور محله است که دوست دارد پلیس شود، دوست دارد بی ‌سیم داشته باشد. دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. 🍃🌺 مادر مجید می‌گوید : «همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. 😶 وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ ها را تکه ‌تکه کرده است. 😐 می‌گوید من کاراته می ‌روم باید همه‌ تان را بزنم. ✨ عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می ‌رود پز دایی ‌های بسیجی‌اش را می داد، چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بود که آخر یک بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) 😄 در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌ بردار نبود.» 🔸 قسمت سوم 🍃🌹 به روایت مادر شهید 🕊 @gharibshahid 💐 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 😐 سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود. همه اهل خانه مجید را داداش صدا می‌ کنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌ چسبانند و خاطراتش را مرور می‌ کنند. 📖 خاطرات روزهایی که باید دفترچه سربازی را پر می‌ کرد اما نمی ‌خواست سربازی برود. 🌹 مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد : با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم. گفتم نمی‌شود که سربازی نرود، فردا که خواست ازدواج کند، حداقل سربازی رفته باشد. وقتی دید دفترچه سربازی را گرفته ‌ام، گفت برای خودت گرفته‌ای! من نمی‌روم. 😶 با یک مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوش‌شانس بود. از شانس خوبش سربازی افتاد کهریزک که یکی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه کم بود هر روز پادگان هم می ‌رفتم. 🔸 قسمت چهارم به نقل از مادر شهید 🌹 @gharibshahid 🌹 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 😔 مجید که نبود کلاً بی ‌قرار می ‌شدم. من حتی برای تولد مجید کیک تولد پادگان بردم. انگار نه انگار که سربازی است. آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم. دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود. 😁 مجید هر جا می ‌رفت همه‌ چیز را روی سرش می‌گذاشت. مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود، یک کپی از آن برای خودش گرفته بود. 🌺 پدرش هر روز که مجید را پادگان می‌رساند وقتی یک دور می‌زد و بر می گشت خانه می ‌دید که پوتین ‌های مجید دم خانه است، شاکی می‌شد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. 😄 مجید می‌خندید و می‌ گفت : خب مرخصی رد کردم!» 🔸 قسمت پنجم به روایت مادر شهید 🕊 @gharibshahid 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝 🍃💝 💝 📖 😁 تا می‌خواهیم برای مجید گریه کنیم، خنده‌ مان می‌گیرد، داداش مجید شیرینی خانه است؛ شیرینی محله. 😉 حتی آوردن اسمش همه را می ‌خنداند، اشک ‌هایشان را خشک می ‌کند تا دوباره دورِهم شیرین‌ کاری‌ های مجید را مرور کنند. 🌸 عطیه خواهر مجید درباره شوخ ‌طبعی مجید می‌ گوید : «نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و نبودنش بغض می‌ کنیم و گریه می‌ کنیم یاد شیطنت ‌ها و شوخی‌ هایش می ‌افتیم و دوباره یکدل سیر می‌خندیم. مجید کارهای جدی ‌اش هم خنده ‌دار بود. از مجید فیلمی داریم که هم ‌زمان که با موبایلش بازی می‌ کند، برای همرزمهایش که هنوز زنده ‌اند روضه‌ های بعد از شهادتشان را می‌خواند، همه یکدل سیر می‌خندند و مجید برای همه روضه می‌ خواند و شوخی می‌ کند؛ اما آخرش اعصابش به هم می ‌ریزد. 🔸 قسمت ششم به نقل از خواهر شهید 🍃 @gharibshahid 🌹 💝 🍃💝 💝🍃💝🍃💝