eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
453 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✍ فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم {مهدی} 🌸رفقا شما باشد. 🐾افکار گروههای انحرافی و ضدولایی در وجود و فکر شما تاثیر نگذارد😊 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
📌 *غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد.* 🔹️ سردار مدافع حرم حاج مهدی نیساری درشب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد ، سردار نیساری فردی که برای شناسایی پیکر *شهیدحججی* به مقر داعش رفت وازطرف سیدحسن نصرالله لقب پهلوان مقاومت گرفت 🔹️ *ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌حججی:* ◇ بعد از *شهادت حججی* تا مدتها ، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود تا اینکه قرار شدحزب الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. ◇ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر *محسن و دو شهیدحزب الله* را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. ◇ به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر *محسن* را شناسایی کنی؟" ◇ می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.اما آن موقع ، *محسن* برایم از همه چیز وحتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. ◇ در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود ، با اسلحه اش ما را می پایید. ◇ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. ◇ رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!" ◇ بی اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.داد زدم: *"پست فطرتا ، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"* ◇ حاج سعیدحرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت :"این کار ما نبوده ، کار داعش عراق بوده."دوباره فریاد زدم : *"کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"* ◇ داعشی به زبان آمد گفت: "تقصیرخودش بود.از بس حرص مون رودرآورد.نه اطلاعاتی بهمون داد ، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کردکه از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" ◇ هرچه می کردم ، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکررا برای شناسایی دقیقاباخودمون ببریم." ◇ اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه ، پیکر *محسن* نبود وداعش میخواست فریب مان بدهد. 🔹️ توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم : "بی بی جان خودتون کمک مون کنید ، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری توی ذهنم آمد.خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن ، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. ◇ نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی ، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.دیگر خیلی خسته بودم. ◇ هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله ، پیکر *محسن* را تحویل گرفته اند. 🔹️ به دمشق که رسیدم ، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم ، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: *"پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن.توی حرم."* ◇ من را برد پیش *پدر محسن* که کنار ضریح ایستاده بود. *پدر محسن* می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تاچشمش به من افتاد ، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: *"از محسن خبر آوردی"* ◇ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ ◇ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقرحزب الله لبنانه ، برید اونجا خودتونببینیدش." ◇ گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." ◇ التماسش کردم چیزی از من نپرسد.دلش خیلی شکست.دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح *حضرت زینب علیها السلام* و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم.همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی ،راضی ام." ◇ وجودم زیر وروشد.سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود.به سختی لب باز کردم و گفتم: *"حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبرعلیه السلام اربا اربا کرده ان."* 🔹️ هیچ نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: *"بی بی جان ، این هدیه را از من قبول کن!*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ویدیو علی دایی با کراوات در قرعه کشی جام‌جهانی را با تمام توان منتشر ‌میکنند اما ویدیو همین قهرمان شیعه که عزاداری میکند را باید بایکوت کنند. فرقش اینجاست که آنجا سود دارد و اینجا ضرر! ▪️قهرمان ملی را هم فقط برای اهداف سیاسی میخواهند. (ع) @gharibshahid
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ چند ساعت قبل روی همین سنگی که قاسم نشسته بود من هم کنارش نشستم. برگشت بهم گفت آقا عبدالله چشم چپم که جانباز هست دارم میبینم . ببین اون تانکه. اونجا سه نفر دارن میان. گفتم قاسم جان شوخی نکن بامن . چند ساعت دیگه نبرد بزرگ در اینجا شروع میشه و شما داری شوخی میکنی. گفت عبدالله جان باور کن دارم میبینم عبدالله گفت . پس بزار دستم رو بزارم روی چشم جانبازت دوباره نگاه کن . گفت دستم را گذاشتم روی چشم جانبازش و هرچی ازش سوال میکردم و درست جواب میداد. . چون قاسم روحیه شوخ طبعی داشت بازم باور نکردم. بهش گفتم قاسم جان علم پزشکی گفته که شما یه چشم نداری . چه طوری ممکنه که ببینی با این چشمت؟ ؟ گفت باشه عبدالله جان باور نکن. . ساعت 12/30بامداد عملیات شروع شد قاسم فرمانده خط شکن بود. همه جا تاریک بود. شبیه خون خوردیم . هیچکس روحیه نداشت. قاسم سربند یا زینب و یا زهرا س رو به روی پیشانی بست و تنهایی بلند شد و مقابل داعش با ندای لبیک یا زینب ... شروع به تیراندازی کرد. دیگه بچه ها روحیه گرفتن. . نیم ساعت بعد هرچی پشت بی سیم صدا کردیم امیر امیر ...((اسم مستعار شهید قاسم در سوریه)) دیدیم جواب نمیده . . عملیات تمام شد .. پیروز شدیم. . هرچی دنبال قاسم گشتیم پیداش نکردیم. . گذاشتیم صبح بشه... بعد که رفتیم دنبال قاسم دیدیم روی همون سنگی که چند ساعت قبل بهم گفت چشم جانبازم شفا پیدا کرد تکیه کرده به سنگ .. رفتم نزدیکش و بغلش کردم. . دیدم قاسم پر کشیده .. وصیت نامش و درآوردم از جیبش. . . دیدم نوشته خدایا ؛؛ امشب به چشم جانبازم نور بده تا بتوانم مرد باشم و امتحانم را خوب پس بدم. افسوس خوردم که ای کاش حرف قاسم را باور میکردم که چشم جانبازش شفا پیدا کرد. خاطره ی یکی از همرزمان ایرانی شهید قاسم در تدمر سوریه 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیت الله جوادی آملی: زدودن اسرائیل، مثل زدودن کثافت از دست است؛ قصد قربت لازم نیست. @gharibshahid🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️ اوکراین قهرمان vs فلسطین تروریست! @gharibshahid🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم سلیمانی: امکان چنین چیزی هست با دیپلماسی بتوان را به فلسطینیان برگرداند؟ 🔺 اینجا راهی جز مبارزه وجود ندارد؛ راهی جز فداکاری وجود ندارد؛ راهی جز ایثار وجود ندارد... @gharibshahid🕊🕊
‍ ‍ ‍ دست نوشته برای در سال ۸۱ ؛ امروز دومین تئوری دانشجویان در کنارمرقد مطهر احیاء کنندگان (ص) و گرانقدر می باشد. این دست نوشته را به یاد بود برای بزرگوار و مکرم و معظم خویش ، برادر نوشتم . امیدوارم که بتوانیم دِین خود را به و شهدا و بخصوص و مقتدایمان (ع) و (س) ادا کنیم و در رکاب تحت فرماندهی کل مولانا (عج) به خط سرخ بپیوندیم. 👈اينجا يادگاه شهداست 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش @gharibshahid🕊🕊
‍ هيچ نمےگويم فقط خيره مےشوم بہ لبخنــــدهایشان لبخند دلاورمردانے ڪہ با رزمے نامنظــــم و رسمے عاشــقانہ رفتنـــــد تا دشمن، حتے قطره اشکے از چشمانمان نگیرد ... 🌴مدافعان حرم شهیدان : 🌴 @gharibshahid🕊🕊
🛑 ماجرای ترور بیولوژیک نادر طالب زاده 🔻مرحوم نادر طالب‌زاده: هنگامی که در عراق بودم، حدود ساعت ۳ نیمه شب نیروهای امنیتی عراق که مسلح به کلاشینکف و سلاح های ۹ میلیمتری بودند به هتل ما ریختند و با حاضر شدن در بالای سر من خواستند که چمدان هایمان را به آنها تحویل دهیم. 🔻این نیروها با اصرار زیاد چمدانهایمان را گرفتند، آنها به ما گفتند که یک هفته بعد بیایید در کربلا و آنجا چمدان های خود را تحویل بگیرید. 🔻بعد از اینکه از نیروهای وابسته به سازمان امنیتی آمریکا چمدانها را تحویل گرفتیم برداشت من این بود که هدف آنها سرقت اطلاعات داخل لپ تاپ و همچنین مکاتبات من با مهمانان دعوت شده به برنامه های مختلف بوده است. 🔻بعد از آنکه لباسهای داخل چمدان را پوشیدم دو روز بعد دچار تنگی نفس شدید شدم ولی در ابتدا تصورم این بود که به خاطر تغییرات آب و هوایی است. با ادامه این وضعیت و اختلال در وضعیت جسمی‌ام و همزمانی این حوادث متوجه شدم که مورد ترور بیولوژیک قرار گرفته‌ام/صابرین نیوز @gharibshahid🕊🕊
🕊یا صاحب الزمان … به اشک‌های آن پدر که بی‌پسر شده بیا به گریـه‌های دختری که بی‌پدر شده بیا به‌آن «شهیدِ سر جدا»که بی‌کفن رها شده به نالـه های «مـادرانِ» خونجگر شده بیا @gharibshahid🕊🕊
‌ طوری تلاش کنید که اگر روزی . . . امام زمان (عج) فرمودند یک سرباز متخصص میخواهم بفرمایند ، فلانی بیاید . . .سربازی که هیچ کارایی نداشته باشد، بدرد آقا نمی خورد @gharibshahid🕊🕊
ڪاش تقدیر   بہ سرانجام شود... و ڪسی هست   کہ میلش شده  شود عشق یعنے حرم بی بی و من می دانم! باید این  برود تا دلم آرام شود...  @gharibshahid🕊🕊
سلام ای شهید.... سلامی از این کلبه که با نام شما شهدا زینت داده شده سلام ای شقایق های پرواز کرده .. سلامی به زیبایی لبخند شهدا😍 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش
🕊🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷👇👇👇 خوابی که یکی از دوستان شهید دیده در ضمن خود این بنده خدا بوده برا استخدام تو صابرین : خواب دیدم که تو بوستانی که نزدیک منزلشون بوده داشت راه میرفت که من یهو دویدم سمتش و گفتم اقای غریب شما که شهید شدی اینجا چکار میکنید؟شهید غریب گفت من که نمردم من زنده ام بعدش با هم رفتیم تا به یه جایی رسیدیم یه اتاق بود رفتیم داخل و یکی از مدافعان حرم هم بود که با لباس دیجیتال سبز بود بعد من چون با شهید شهادتش تازه اشنا شده بودم حسرت داشتن عکس با شهید به دلم مونده بود سریع به دوستش که اونجا بود گفتم که بیا با گوشی من از ما دوتا یعنی منو شهید غریب عکس بگیر ولی اون با گوشی خودش عکس گرفت بعد شهید به من گفت چرا نمیای خونمون؟ من بهش گفتم جمعه شب بیام؟گفت نه جمعه شب ها هستم یه روزه دیگه با مادرت بیا .ناگفته نماند مادر بنده چند وقتیست میخاد بره خونه شهید ولی روش نمیشد و خجالت میکشید که خود شهید دعوتش کرد.و اینکه برادر خانم شهید که از سادات هستن میگفت شهید اکثر اوقات به خواب آشنایان و دوستانش که میاد متذکر میشه که نمرده و زنده هست .با این خواب یاد اون آیه میافتم که میگه شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند. 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش
⚘﷽⚘ پنجشنبه و ياد شهدا با صلوات ❤️ ...🌷 پنجشنبه ها دلتنگ تَرَم غصه ام سنگین تراست و بغضم شکننده تر حرفاے کمترے براے گفتن دارم واشک هاے بیشترے براے ریختن پنجشنبه ها منم و سنگ سرد مزارت و چند شاخه گل لاله کنارت مینشینم چشم در چشم قاب عکست مست عطر سیب حرم میشوم ببین بازهم باخیالت دلم راگرم کردے آه ازاین پنج شنبه ها چقدر دلتنگند....😔 خوشا زبانی که شهـدا را یاد کند با صلوات 📿اللهُمَ صََلِ عَلي مُحَمَّدِ و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِل فَرجَهُم شهيد مدافع حرم قاسم(مهدی) غریب 🇮🇷 😷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid سروش sapp.ir/gharibshahidg اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link 21/4/1394 ت ش
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃
❤️ تا ڪی بنگارم ... غـم بی طاقتی‌ام را ای برده مــرا طاقتِ ایام ؛ ڪجـایی ؟! اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــ @gharibshahid🕊🕊
از برادر نزدیک تر از پدر دلسوز تر ✨حسین آقای پورجعفری✨ کسی که بابا هر وقت میخواست وصفش را برای ما بکند یک جمله میگفت: مثل دور من میگردد... ❤️مگر میشود تو را از یاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا، شما به قول خود بابا همانطور که پدر دور فرزندش میگردد حسین پور جعفری دور من میگردد. 💫شب ها تا زمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی و صبح ها قبل از بابا بیدار میشدی و دم در اتاق مینشستی. 🍈همیشه جیب هایت پر بود از کشمش و توت خشک قدم به قدم از ترس گرسنه ماندن فرمانده ات، یارت، دست در جیب میکردی و در دهانش میگذاشتی. چگونه میتوان از تو یاد نکرد وقتی - با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست - بابا ما را واسطه کند در سفر آخر - که برگشتی نداشت - بگوید حسین را کنید با من نیاید. 😔با گفتن این جمله ی ما به تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما را حلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت را شنیدیم که گفتی : 😨یعنی من حاجی را وسط بیابان تنها بگذارم...! 💔کاش بودی سراغ بابا را از تو میگرفتیم تو هیچ وقت ما را بی جواب نگذاشتی سلام مان را به بابا برسان سفر به سلامت یار وفادار... ✉️نامه ی آسمانی زینب سلیمانی دختر به @gharibshahid🕊🕊