🔴 پیشنهاد عالی و موقت برای هفته کتاب
تو نظرسنجیهای ایتا و اینستاگرام بیشترین کتابی که رأی آورد سری ۸ جلدی #قصههای_خوب برای بچههای خوب بود
فکر کنم تو خونه همه یه سری از کتاب قصههای خوب باشه😊. واقعا هم بنظرم نیازه که باشه هم بخاطر خود کتاب و قصههاش، هم بخصوص که خود مقام معظم رهبری فرمودن من در دوران طاغوت در تربیت فرزندانم از این کتاب استفاده کردم😍
۸ جلد کتاب و چندصد داستان خوب و حساب شده😱
من چندسال قبل که بیشتر کتاب معرفی و عرضه میکردم، خیلی روی این کتاب کار کردم. ولی الان نسبت به قبل قیمتش خیلی رفته بالا و شده نزدیک یک میلیون و ۴۰۰. البته برای ۸ جلد این عدد زیاد نیست ولی خب در این وضعیت اقتصادی بالاست.
باوجود اینکه خیلی از خانوادهها این کتابو خریدن ولی بازهم هستن کسانی که نتونستن تهیه کنن و تمایل به خرید دارن ولی با این قیمت نمیتونن. از یک ماه قبل با انتشارات امیرکبیر پیگیریهایی کردیم ببینیم میشه کاری کرد برای کم کردن قیمت این کتاب یا نه که تو #هفته_کتاب مجدد کتاب رو عرضه کنیم؟ . خوشبختانه موفق شدیم😎
1⃣ چلوندیم چلوندیم تونستیم 35% قیمتو بیاریم پایین و از 1،360،000 برسونیم به 890تومن. یعنی اگه برید حضوری از خود انتشارات امیرکبیر بگیرید این قیمت بهتون نمیدن😉
البته این قیمت فقط و فقط برای هفته کتابه یعنی همین چند روز. وگرنه بازار کتاب خراب میشه
خب این تا اینجا. نکته بعدی اینکه👇
2⃣ قبل از اینکه برای سفارش کتاب قصههای خوب با شرایط خاصی که تو مطلب قبل گفتم اقدام کنید. یه مورد خوب دیگه هم بدونید که اگه خواستید باهم سفارش بدید. چون احتمالا میاید میگید چرا باهم نگفتید (اگه مطلب قبلو نخوندید اول اونو بخونید)
اما بعد...
🔻حضرت آقا اخیرا روی ۶ جلد کتاب از کتابهای دفاع مقدس براش تقریظ نوشتن (یعنی یه نوشته کوتاه در تعریف و تمجید از کتاب نوشتن)
این ۶ جلد واقعا کتابهای خاصی هستن که سر فرصت میشه کامل معرفیشون کرد. ما برای اینکه فشار نیاد این شش تا کتابو بررسی کردیم، ۳ تاشو انتخاب کردیم که تو هفته کتاب معرفیش کنیم.
اخیرا تقریظ آقا روی کتاب پاییز آمد منتشر شد. روی کتابهای دیگه هم به زودی میاد بیرون
اون ۳ تا کتاب اینه:
_کتاب پاییز آمد (یه رمان از عاشقانههای یک فرمانده که قطعا چند بار باهاش گریه میکنید)
_معبد زیر زمینی (با این کتاب میفهمید تونلهای غزه و حزبالله از کجا اومده😎)
_ آخرین فرصت (زندگی یک شهید ارتش که از نوجوانی شهیدانه زندگی کرد و برای خودش یه نجمالدین شریعتی بود😌)
پیشنهادم اینه پَک رو کامل ببندید و هم قصههای خوبو بگیرید هم این ۳تا و برای چندماه آینده خودتون و بچههاتون کتاب داشته باشید برای خوندن
چندتا نکته
🔻 10 درصد از کل سفارشتون میره برای جبهه مقاومت
🔻ارسال رایگان: اگه تو سفارشتون قصههای خوب داشته باشید، ارسال رایگانه
🔻 اگه بستهی کامل رو سفارش بدید هم ارسال رایگانه هم یه نگین انگشتری از سنگ حرم امام رضا هم هدیه میگیرید.
برای سفارش کتابها از طریق لینک زیر اقدام کنید👇
https://ketabresan.net/campaign/6SOFC
پشتیبانی 👈 @sefaresh_ketab
مردم فضه را کنیز حضرت زهرا میدانستند ولی حضرت زهرا اورا دوست خود مینامید.... چندی پس از این که فضه یکسره در خانه علی علیه السلام خدمت میکرد یک روز سلمان فارسی بر آنها وارد شد. سلمان میگوید دیدم حضرت فاطمه (س) قدری جو در دستاس ریخته تا آرد کند. چند پاره لباس نیز توی تشت گذاشته تا بشوید. کودک شیرخوارش (حضرت زینب) بیتابی میکند و آثار خستگی از احوال فاطمه آشکار است به او گفتم: «ای دختر پیغمبر فضه خدمتکار شما حاضر است چرا به او دستوری نمیدهید تا کاری انجام دهد؟
حضرت زهرا عالم فرمود: «فضه در نوبت خود کار میکند . امروز نوبت من است. اینک وقت مطالعه و تفکر و عبادت اوست که نباید از آن محروم باشد. پدرم به من سفارش کرده است که یک روز فضه کار کند و یک روز من »
📚داستانی از جلد ٨ کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب. بخش مربوط به حضرت زهرا. این جلد مربوط به قصههای چهارده معصوم است
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
حضرت زهرا این چنین بود
خاندان عصمت و طهارت اینطوری بودن. خودشون رو بالاتر از کنیز یا خادم خودشون نمیدونستن. بهترین رفتارو با خادماشون داشتن بخاطر همین هیچوقت دوست نداشتن از خونهی اهل بیت جای دیگه برن یا خادم کسی دیگه بشن
این یه داستان بعنوان نمونه از کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب بود. جلد هشتم بالای 200 تا داستان از اهل بیت داره. ۷ تا داستانش برای حضرت زهراست. ۴۰ تا داستان از پیامبر(ص) ١٩ تا داستان از امیرالمؤمنین و...
اکثر داستانها برای خود بزرگترهاهم مفید و جالبه. چند روزه تو هفته کتاب و فقط مختص کانال ما تخفیف حدودا 500 هزارتومنی برای این کتاب ۸ جلدی درنظر گرفته شده. بنظرم بهیچوجه از دست ندید. برای اطلاعات بیشتر و سفارش مطلب سنجاق (پین) رو بخونید
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم بستهبندی نگین های انگشتری از سنگ حرم امام رضا
جالبه بعضیا پیام دادن ما اصلا کتابخون نیستیم یا اصلا بچه نداریم که بخوایم کتابارو بخریم، ولی بخاطر همین نگین انگشتری و کمک به جبهه مقامت. کتابارو سفارش دادیم، کتابارم هدیه میدیم به دیگران😃یه هدیه فرهنگی خوب.
بعضیا زدن ما قصههای خوب رو داشتیم با یکی دیگه شریکی بستهی کامل رو سفارش دادیم که نگین انگشتری هم بیاد برامون. خلاصه پیامهایی که میاد حال همه خوبه الحمدالله
تا الان بیش از 10هزار جلد کتاب سفارش داده شده و 150 میلیون به جبهه مقاومت کمک شده
فقط دقت کنید برای هدیه نگین انگشتری باید بستهی کامل 11 جلدی رو تهیه کنید👇
ketabresan.net/campaign/6SOFC
توضیحات کامل در مطلب سنجاق _ پین هستش. مشکلی داشتید از پشتیبانی کمک بگیرید @sefaresh_ketab
💚اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 💚
پروردگارا! ببخش بر من نادان هر آنچه از جهل ام در مورد تو سخنی بر زبان رانده یا فکری را در ذهن ام رخصت جریان اش داده ام. نازنینا! بر من بیاموز هر آتشی را که در دنیا بی اختیار واردش می شوم آتشی است که از جهل من است که بر آن واردم می کنند و ذات قدسی تو پاک و مقدس است از کوچک ترین ستمی در حق بنده ات، چه در این دنیا و چه در سرای آخرت. خدایا! قلب تاریک مرا به نور حکمت خویش با توفیق مجاهدت در راه خویش از رحمت ات عنایت فرما.
ای طبیب و ای آن که آتش را برای پاک کردن آفریدی و خوشا به حال کسی که در دنیا نفس خویش در آتش تقوی تو با ایمان و عمل صالح که برترین ورود تو به آتش توست پاک کرد و طِبْت شد تا خود را از آتش طِبْت تو با آتش برزخ تو بی نیاز ساخت. معبودا! مرا از طِبْت شدگان در آتش دنیا از رحمت خویش قرار فرما که با مرگ ام وارد گلستان و بوستان تو چون ابراهیم خلیل تو گردم.
💐✨ســـلام
🕊✨روزتـــون
💐✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز یکشنبه↶
✧ 27 آبان 1403 ه.ش
❖ 15 جمادی اول 1446 ه.ق
✧ 17 نوامبر 2024 میلادی
💐✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 یا ذالجلال والاکرام 》
✾࿐༅🍃 🖤🍃༅࿐
جـایِ سیلی بـر رُخ مـاهت نشست
بشڪند دستی ڪه بازویت شڪست
تـا قیامت مورد لـعـن خـداست
آن ڪه راهت را میـان ...
ڪوچه بـست...
،شهادت ام ابيها
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تسليت باد 🏴
✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐
🏔 عابد خداپرستی
بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند.
❕بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
🌌آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.
🔥طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد،
🍞آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
🐕سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد،
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت،
مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
🐕به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
. 🌴💠 یاعلی 💠🌴
به نام خدا
سلام بهترین بانوی دو سرا حضرت زهرا
سلام پسر فاطمه حسین جان
سلام پسر فاطمه مهدی جان
خداوند ظهورت را نزدیکتر بفرماید به حق مادر پهلو شکسته🤲
💚اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 💚
خداوندا ...
وقت دشواریها، آن که صدایش میکنند، تویی ...
و وقت گرفتاریها، آن که دنبال پناهش میگردند، تویی ...
دری را که تو بستهای،
کس دیگری باز نمیکند،
و دری را که باز کردهای، کسی نمیبندد...
پس خودت درِ رهایی را به رویم باز کن.
به تواناییات، این هیبت غم را در من بشکن...
و کاری کن به همین سختی،
به همین رنجی که دارم از آن به تو شکایت میکنم، زیبا نگاه کنم.
که بدون شک هر چه که از سوی تو باشد زیباست...
💐✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
💐✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز دوشنبه↶
✧ 28 آبان 1403 ه.ش
❖ 16 جمادی اول 1446 ه.ق
✧ 18 نوامبر 2024 میلادی
💐✨↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجتها 》
✾࿐༅🍃 💚🍃༅࿐
امام على عليه السلام:
أقوَى النّاسِ إيمانا أكثَرُهُم تَوَكُّلاً علَى اللّهِ سبحانَهُ
قويترين مردم در ايمان، با توكّل ترين آن ها به خداوند سبحان است..
📚غررالحكم حدیث3150
✾࿐༅🍃💚🍃༅࿐
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
١_ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.
٢_ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
٣_ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
۴_همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
. 🌴💠 یاعلی 💠🌴
به نام خدا
سلام بهترین بانوی دو سرا حضرت زهرا
سلام پسر فاطمه حسین جان
سلام پسر فاطمه مهدی جان
خداوند ظهورت را نزدیکتر بفرماید به حق مادر پهلو شکسته🤲
❤️رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاههای فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم!
اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد...
🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین
@BisimchiMedia
🔴 قالیچه سوخته
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مىتونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.
مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿ ﺨﺮﻡ.
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش آن یک قسمتی که سوخته بود رو همیشه گلمحمدی و رز میخرید و روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود پرپر می کرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته یا در جانمازشان میگذاشتند یا در قوری چای یا غذایشان می ریختند.
اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضهها بسوزه.
اونوقت بگیم: دلمون سوخته بیبی، چند میخری؟!😭
اللهم الرزقنا شفاعت الحسین(ع) یوم الورود