فکر میکردم اگه به اندازهی کافی برای هرکسی یا هرچیزی تلاش کنم، حتی اگه در پایان این تلاشها به نتیجهی دلخواهم ختم نشه بابتش پشیمون نمیشم. چرا که به اندازه توانم براش جنگیدم. اما اینطور نبود. بعدها بخاطر تمام اون تلاشهای احمقانه خودم رو سرزنش کردم که چرا زودتر ازش دست نکشیدم؟ چرا اینقدر پیش رفتم وقتی همهچیز مثل روز روشن بود؟
میدونی؟ همهی اینها بهونهست. آدم فقط دنبال یه دلیل میگرده یقه خودشو بگیره، چون ما زورمون فقط به خودمون میرسه نه مقصر اصلی.
وقتی بچه بودم هیچوقت با مداد کمرنگ کنار نمیومدم!
همیشه دنبال بهترین مارک مدادرنگی بودم تا پُر رنگی رو تو نقاشیم حس کنم...
هنوزم شخصیتم همینه!
با آدمای کمرنگ کنار نمیام. یا تو زندگیم پُررنگ میکنن خودشونو، یا کلا پاک میشن.
نمیدونم منظورم رو میفهمید یا نه ولی بعضی وقتها هست که شما از یه موضوعی ناراحت میشید ولی در واقع منطقی نیست که ناراحت بشید ولی ناراحت میشید و حق دارید.
غمگین ترین لحظه ی زندگیم اونجایی بود که به کسی گفتم خداحافظ که دلم میخواست تمام عمرم کنارش زندگی کنم.
خدایا!
بابت همه چیزایی که به صلاحمون نبود و نشد، شکرت!!
حتی اگه براش گریه کردیم، حتی اگه غر زدیم، حتی اگه ازت شاکی شدیم .
مادربزرگ اخرای عمرش می گفت: کسی رو دوست داشته باش که وقتی دوست داشتنی نبودی، دوست داشته باشه.
و امروز روز متولد شدن توست...
روزی که چشمانت را بر این جهان پر پیچ و خم باز نمودی و لبخند زدی:)
دخترکی شیرین و مهربان:)
و تو امروز یک سال بزرگتر و بالغ تر شده ای...
دخترک مو آبی از تو تشکر میکنم که این همه محکم و استوار ماندی و تا امروز امیدت را به خدای نا ممکن ها سست نکرده ای..
خوشحالم از اینکه تورا دارم:)🙃
امیدوارم امسال سالی باشد برایت که به تمام آرزوهایت برسی خانم معلم:)
بخند که خنده هایت زیباست:)
خوشحال باش که خدا در کنار توست:)🥲
تولدت مبارک دخترمو آبی:)🫂🫀
قاصدکِآبی
به نام خدایِ لبخندهای از ته دل:)
قاصدکِآبی سلام:)
مث همیشه تنها بودی..
خیلی منتظر بودم ببینم کسی تولدتُ یادشه یانه یا بهتر بگم تولدی که زندگی دوباره بهم بخشید:))
ممنونم که این یک سال با همه خوبیا و بدیا کنارم بودی و پا به پام اومدی:)🥲
توی حالِ بدم کنارم بودی و محرمِ حرفام بودی و گذاشتی هرچی تو دلمه بگم..
دمت گرم که مث ی رفیق واقعی کنارم بودی:)
وقتی به اسمت نگا میکنم ی انرژی خاصی میگیرم همیشه همینجوری باش:)🫀
مراقبتم:)
یک سالگیت مبارکمون قاصدکم:)🫀
_قاصدک
ارزوهایم را در گوش قاصدک نواختم .
قاصدکِ بینوا به پرواز در آمد تا در اغوش خدا برود، کمی رفت و بر زمین افتاد .
به زیر کفشهای رهگذرانِ زندگیام له شد ، در جوی اشکانم خیس شد و در نهایت خوراک مورچگانی شد که او را از میان قلب محبوس شده در قفسِ سینهام دریدند .
آرزوهای من هم به سرنوشت قاصدک بیچاره