eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
11.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.5هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ روزی در منطقه‌ای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک  تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. ✨ حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلوله‌ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. ✨ بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند. 💫 بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف... ✍ راوی شهید حسین پورجعفری 🌹 ۳۸ شب تا سالگرد یک پرواز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹سخنان شهید سلیمانی در مورد برجام۲ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
پایان ماموریت بسیجی "شهادت" است 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
✨خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. ✨وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
*🌹گل سر سبد رفقا* *نگاهم را دوختم به قاب عکس روی دیوار. «مرد حسابی! تو یه دونه پسر داشتی، می ذاشتی براش زن می گرفتی بعد می رفتی شهید می شدی. رفتیم خواستگاری، پدرِ دختر خانم منو ضایع کرد. گفت بابات کجاست؟ من یه دانشجو هستم، اصلا آداب خواستگاری و مهریه برون رو نمی دونم. بابا! رفیقات می گن شهدا حاظرن ناظرن، شهدا دستگیری می کنن، نمی خوای از یه دونه پسرت دستگیری کنی؟ نمی خوای فردا شب جلوی طایفه عروس سربلند بشم؟» هق هق گریه از نفس انداخته بودم، نفهمیدم کی خوابم برد.* *دست انداختم دور گردن بابا. گفتم: «بابا فردا شب مراسم خواستگاریه منه.» گفت: « همه رو می دونم. اصلا نگران نباش. رفیقام درست گفتن که شهدا حاظرن، ناظرن. نگران نباش دستت رو می گیرم. به جان بابا فردا شب یه کاری می کنم که مراسم خواستگاریت تا آخر عمر زبانزد طایفه عروس باشه. یه کاری می کنم مراسمت خیلی باآبرو برگزار بشه. فردا شب یکی از رفیقام میاد توی مراسم درباره مهریه و همه چی حرف می زنه. خودش خواستگاری رو مدیریت می کنه.»* *ساعت سه نیمه شب بود که از خواب پریدم. بدو کاغذ و خودکار آوردم و تمام آنچه را بابا در خواب گفته بود ، یادداشت کردم و زیرش امضا کردم.* *نوشته را گذاشتم توی پاکت و دادم به مادرم.* *در را که باز کردم، چشم هایم چهارتا شد.طایفه عروس شانه به شانه نشسته بودند. دوباره حس بی کسی آمد سراغم. به حرف های دیشب بابا فکر می کردم که یکهو گوشی مادرم زنگ خورد.* *نمی دانستم پشت خط که بود؛ مادر بلند شد ایستاد: «شما الان توی این خیابونید؟ جلوی این آپارتمانید؟ پس بفرمایید داخل.»* *مادر با دلی قرص گفت: «یه مهمون هم از طرف ما میاد.»* *همهمه بود ، کسی زیاد توجه نکرد. زنگ خانه را زدند. در سالن که باز شد، حاج قاسم سلیمانی آمد داخل. مادر عروس با اسپند به استقبال آمد، عروس گریه کرد، یکی عکس سلفی انداخت، یکی زنگ زد خبر داد که فلانی! تو که دوست داشتی با حاج قاسم عکس یادگاری بگیری، بیا اینجا.* *شور و شوق فامیل که خوابید، حاجی رو به عروس گفت:* *«دخترم! مهریه چقدر؟» خودش همه مراسم را مدیریت کرد. همان طور که بابا گفته بود. به مادرم گفتم: «اون پاکت نامه را بده حاجی.»* *حاج قاسم می خواست نامه را بگذارد توی جیبش که گفتم:* *«بخونش حاجی.» نامه را خواند: «الان ساعت سه نصفه شب، بابام رو خواب دیدم. گفت شهدا حاظرن، ناظرن، ما هواتونو داریم. بابا یکی از رفیقام رو می فرستم توی مراسمت میاد، مراسمت باشکوه میشه. اصلا نگران نباش. رفیقم جلسه خواستگاری رو مدیریت می کنه.» حاجی با دست قطره های اشکش را پاک می کرد تا روی کاغذ ردی به جا نگذارد.* *دم بابا گرم! رفیقش را فرستاده بود، آن هم گل سر سبدشان را.* *راوی: حاج حسین کاجی به نقل از فرزند شهید اکبری* *منبع: صوت موجو است، کتاب سلیمانی عزیز* 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🔰 کار جالب و زیبای شهید چمران در اتاق خود 🔅 از شهید دکتر چمران پرسیدند: چرا در چهار گوشه اتاقت آیه «فمن یَعمل مثقال ذرةٍ خیراً یَرَهُ و مَن یَعمل مثقال ذرةٍ شراً یَرَه» (سوره زلزال 7 و 8) را نوشته‌ای؟ ✅ پاسخ داد: می‌خواهم هر لحظه و به هر طرف که نگاه می‌کنم این پیام را به یاد بیاورم که هستی باشعور، بانشاط و آگاه است. 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
💫💞 🌱 ڪجاے دنیا این جمعیت یکپارچه و دلداده را سراغ دارید ... ؟! ذوالفقار سیدعلے ❣️ تنها ۲۸ روز تا شهادتت باقے مانده. 😭 🥀 چگونه می‌توان باور ڪرد یک سال از بغض علے بر بالین مالِڪ می‌گذرد ... علمدار♥️ راهت را استوار تر از قبل ادامه می‌دهیم ... ✌🏻 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هرچه می‌خواهند بکشند! ما هم امید داریم روزی شهید شویم... 🔹سخنان شهید محسن فخری‌زاده درباره ریختن خون جهادگران علمی توسط صهیونیسم و نتایج حاصل از خون شهیدان 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🔰 عشق کم می‌آورد پیشت ای مــــــآدر شهیـــــد! 🔹 مادر شهیدان محسن، جواد، اصغر و رضا بارفروش از شهدای 8 سال دفاع مقدس الگویش را حضرت ام‌البنین(س) مادر 4 شهید در کربلا می‌داند. 🔸 سالهای نزدیک، روایتی از مادر شهیدان: مادر آمده بود عمره، یک روز که از مسجد النبی (ص)خسته به هتل بازگشت، دلش گرفته بود، چشمان معصوم اصغر، محسن، جواد و رضا را مدام مقابل چشمانش می‌دید و بغض می‌کرد. 🔹 سالها از شهادت آنها می‌گذشت ولی آن شب مادر بدجوری هوایی شده بود، کمی اشک ریخت و خوابش برد. ناگهان دید که در باز شد و بچه‌ها یکی یکی وارد اتاق شدند، هر چهار نفر شانه به شانه ایستادند مادر سلام کرد و گفت: خوش اومدین مادر به فداتون، کجا بودین؟ رضا لبخند زد و گفت: سلام مامان جون! اومدیم تبریک بگیم. مادر گفت: تبریک چرا؟ 🔸 بچه‌ها گفتند: شما یادت رفته ولی ما یادمون مونده که فردا روز مادره، هر چهار نفر قرار گذاشتیم بیاییم دستت رو ببوسیم و روزت رو تبریک بگیم. 👈 بچه ها دست مادر را بوسیدند و مادر روی ماهشان را؛ همان لحظه از خواب پرید. رو کرد به مسجدالنبی و گفت: قربان میهمان‌نوازی‌ات یا رسول الله! 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e