﷽
پست همسر شهید #زمانی_نیا
بسم الله الرحمن الرحیم
.
مدت کنار هم بودنمان کوتاه بود.
درست مثل خوابی شیرین و دلچسب.
عطر حضور تو، زندگی ام را عوض کرد.
خیلی ها نمیدانند آقا وحید؛
خیلی ها خبر ندارند که من مصادق این بیت شعر هستم:
«به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود»
.
آری من شش دانگ دلم را به نامت کردم، درست همان موقع که فهمیدم تو مرد زندگی من هستی...
و این قرارداد نانوشته را
تنها تو میدانی و خدایمان.
همان خدایی که به وجود آورندهی عشق است...
.
گذشتن از تو
سختترین اتفاق زندگیام بود
اما فدای سر حسین(ع)
تو فدایی امام حسین شدی، همان کسی که بی اندازه عاشقش بودی، همان کسی که بیاندازه عاشقش بودم، تنها این است که مرا آرام میکند...
.
پس چون پروانه دور شمع وجود تو میگردم و میسوزم تا زمان وصالمان برسد.
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#عاشقانه_های_مذهبی
#همسر_خدایی_من
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
#شهدا_زنده_اند
#دلتنگی
#خبرت_هست_که_بی_روی_تو_آرامم_نیست؟
#لبیک_یا_حسین(ع)
🌹 خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
✍هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.». بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از حاج قاسم سلیمانی
درباره شهید مهدی زین الدین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از مجید لاته توی قهوهخانه تا شهید مدافع حرم شدن در خانطومان!
روایت شنیدنی مادر و پدر شهید #مدافع_حرم "مجید قربانخانی" از تغییرات فرزندشان که با شهادت به سرانجام رسید🕊🌹
🔻 #دلنوشته_شهدا
عطر گلهای شهید 🌹
رفتی و بعد تو هی ثانیه ها سر شده اند
کوچه ها مرتکب حالت دیگر شده اند
بی تو با نان یتیمی شب پنهان سکوت
جوجه ها بال گرفتند و کبوتر شده اند
اسم تو ای گل لاله به سر کوچه نشست
لااقل نامه رسان ها همه از بر شده اند
وصیت نامه تو موزه متروک شد و
چه حروفی که ترک خورده و لاغر شده اند
سهمم از وسعت دریای تو همواره چه بود
اندکی قافیه های غزلم تَر شده اند
شعر، کفر کلماتی است که درمی آیند
عطر گل های شهیدی است که پرپر شده اند
یاد شهدا با صلوات🌹
راوی میگفت :
رزمنـده هایی را
این رودخانه با خود بُرد
پس اینجا اروند نیست ...
دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان!
اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست.
صبح آن است
که با یاد شما برخیزم
وَرنه هر صبح
مثالِ شب تاری دگر است ...
#صبحتون_شهدایی
#یادشهداباصلوات
نشر حداکثری با شما
📜 #مکتب_حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حاج رحیم نوعی اقدم هم رزم شهید سلیمانی در سوریه:
سردار سلیمانی به من گفت یقین دارم آمریکا می زند! اگر زد سلام من را به باکری برسان و اگر نزد تو را خواهم دید!
❤️مثال پدرو پسری❤️
#آخرین_دیدار
تا جهاد داخل اتاق شد، حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد،
جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت:
"خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد."
جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت:
"آخر من آرزو به دل میمانم."
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت:
"عمو جان من به فدای شما؛
حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن:"مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...!:
آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهمیدند...
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨
⭕️ آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگندههای آمریکایی
🔺خاطره شهید شهید حسین پورجعفری :
بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن.
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
والپیپر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی💔
ما ملت شهادتیم
ما ملت امام حسینیم💔
#سردار_دلها
#قاسم_سلیمانی
#والپیپر
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد،
شڪست ....
نشر حداکثری با شما
📜 #مکتب_حاج_قاسم
♥️🕊♥️🕊♥️
متولد کشور عراق بودی اما جهانی کار میکردی
در دفاع مقدس مقابل دولت بعث کشورت؛ در خاک ایران برای خدا نبرد کردی،
و سال ها در جبهه حق بر علیه باطل مبارزه نمودی گمنام گمنام خالصانه و خاکی در کنار حاج قاسم بودی
🌹رفیق وفادار حاج قاسم🌹
جهره ات نشان دهنده ی تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر بودنت است.
ای شیر روز و عابد شب!
💓🦋
دو رفیق واقعی بودید با هم زندگی کردید
و با هم فدایی اسلام شدید...
خوشا رفاقتی که ختم به #شهادت شود❣️
انتشار اولین تصویر از میز کار حاج قاسم...
آری، سربازان خمینی اینگونه اند...
🌷الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ
🌷 کسانىکه ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند
سوره مبارکه توبه؛ آیه شریفه ۲۰
سپاه بهشت است
که استشمام میشود
سپاه معراج شهداسـت
سپاه معراج مجاهدین است
سپاه مجموعهای از منتظران شهادت است
#کلام_سردار_دلها
شهید سلیمانی: اگر بخواهم برای شهیدکاظمی نامهای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر"
این شهید والامقام اینگونه میگوید: «من همیشه به احمد (شهید احمد کاظمی) میگفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم.
من دلم میخواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی من است. از خدا این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷°○•☘]
°#استورےسرداردلها🌱
•••بہ نام ؏شق♥️
و بہ هࢪآنچہ
ڪہ مࢪایاده
تٌ می اندازد•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلا امشب سفر دارم...
نشر حداکثری با شما
#حاج_قاسم_سليماني
🔸خیلیها معتقدند خصوصیتی که ایشان را #سردار_سلیمانی کرد، احترام زیادی بود که به ✨پدر و مادرش✨ می گذاشت.
🔹ایشان پدرشان را به حمام🚿 می بردند و لباس می پوشاندند و در زمستان فرش و پتو می گذاشتند تا #پدر استراحت کند. او دست و #پای پدر و مادرش را می بوسید
🔸دوستان می گفتند #خدا هر چه به ایشان داده فقط به خاطر احترامی است که به پدر و مادرش می گذاشت☝️
📚راوی:سردار حسنی سعدی
#سردار_دلهاشهیدقاسم_سلیمانی
شادی روح مطهرش صلوات🌸
🍁همیشه توی جیبش یه #زیارت_عاشورا داشت، کار هر #روزش بود؛ بعد هر #نماز باید زیارت عاشورا میخوند
🍁حتی اگه خیلی خسته بود😓حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد. شده بود #تند میخوند ولی میخوند. همیشه بهش حسودیم میشد؛ تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا #امام_حسین(ع) چی بوده !!!
💠راوی:دوست شهید
#شهید_علی_عابدینی
#شهادت_اردیبهشت۹۵
#خان_طومان
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
خدایا ! به آن تپش قلبها قسمت میدهیم . خدایا ! به آن ردپاهاقسمت میدهیم. خدایا ! به آن نمازها که در کنار این نهرها خوانده شد .خدایا! به آن جوانهای عاشقی که تو این سنگرها و کنار این نخلها شهید شدند .خدایا! به آن جنازههای توی اروند که برنگشتند .خدایا ! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها قسم ات میدهیم .خدایا !عاقبت مارا ختم به شهادت کن. خدایا! به این آبی که این بچهها در دلش حرکت کردند قسم ات میدهیم ...جز شهادت برای ما مخواه
💔
خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دید
✍هیجانزده پرسیدم:
«آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت.
اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.»
عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم.
حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد.
قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»
بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.»
برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.
از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛
«سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
وقتی میخواستم در اول بحران سوریه یک نامی را نامگذاری کنم، خیلی فکر میکردم که اگر بخواهیم از عالم اسلامی کسانی را برای دفاع از حرم جذب بکنیم چه نامی برای آنها بگذاریم، دیدم پرجاذبهترین نام که میشود به این حرکت جهادی جدید اطلاق کرد، نام مدافعین حرم است.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مردی که دشمن را به زانو درآورده بود...
👈مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#شهید_مجید_قربانخانی
#خاطرات_شهید
یک شب آمد بخوابد دیدم روی بازویش یک عکس اژدها خالکوبی شده است. شاکی شدم به حاج مرتضی گفتم «خداوکیلی این رو از کجا گیرآوردی که بدنشم پر از نقش و ورقه❗️». حاجی عصبانی شد و سر مجید داد زد که مگر نگفتم حواست باشه بدنت معلوم نشه بچه ها ببینند😑. مجید قربان خانی از صدای مداحی من در هیأت بچه های مدافع حرم خوشش می آمد آنقدر صدایم را دوست داشت که گاهی اوقات التماس می کرد برایش نوحه بخوانم😢 و من در جوابش می گفتم «من برای تو نمی خونم اصلا☝️ اگه تو شهید بشی من به خدا و اعتقاداتم شک میکنم». یکبار یکی از بچه ها موقع وضو گرفتن خالکوبی اش را دیده و بهش گفته بود «مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری😞؟» مجید هم جواب داده بود «این خالکوبی یا فردا پاک میشه، یا خاک میشه»
روز عملیات یک دستبند سبز دستش بود درآورد، داد به من🍃 و گفت« بیا بگیر داداش به دردت میخوره». با خودم گفتم «اینم توهم زده میره شهید میشه حالا فکر کرده دستبند تبرکش چی هست😒!»
روز عملیات وقتی تیر خورد متعجب بودم از کار خدا مجید داشت میرفت به آرزوش برسه ومن ول معطل مانده بودم وسط معرکه. درست بود که منم زخمی شده بودم اما زخمی شدن کجا و شهادت کجا❗️مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر خورده باز دست از مسخره بازی برنمیداشت. هرکسی تیر میخورد بعد از یک مدت بیهوش میشود مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میکرد و حرف میزد تا اینکه شهید شد🕊
#مدافع_حرم
#حر_مدافعان_حرم
#طریق_الشهداء