eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.2هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
17.8هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
Zaboone Madari.mp3
12.63M
آهنگ زبون مادری به مناسبت کشتار مسلمانان در هند...!💔 جا داره جون بدیم که این دنیا واسه ی مومنین یه زندانه...🖤 - جرمت چیه؟! + مسلمونم!🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️نترسيم، نترسيد و نترسانيد... 🎥 سردار شهيد حاج : من با تجربه این را می‌گویم که میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد در خود فرصت‌ها نیست. اما شرط آن، این است که ”نترسید و نترسیم و نترسانیم”.
🍃💙 چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...💌 🍃💙 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 🍃💙 . از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 🍃💙 . همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... 🍃💙 می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... 🍃💙 .حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد... 🍃💙 حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها..
🔴 خانم کم‌حجابی که به شیشه‌ی ماشین می‌زند💠سردار نقل می‌کند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه می‌کرد و به همراهش می‌گفت: او سردار است؟ همراهش می‌گفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار می‌کرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله می‌کنند. انگشترم را هم به آن‌ها بخشیدم/ راوی سرهنگ حمزه‌ای
Narimani-Shohada-Fatemiyon.mp3
4.32M
🎤سيد رضا 🎧شور زيبا 🌷مدافعان حرم🌷 ★چقدر غريبونه بهونه ميگيرم ... ★گرفته دل من برا شهدای تيپ و زینبیون(شهدای مظلوم افغانی و پاکستانی مدافع حرم....)
قنوتت بوی خدا میداد دست ما را هم بگیر سردار
یڪ آیه از قرآن ❤️🍃 ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا ✨بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿۱۵۳﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از ✨شكيبايى و نماز يارى جوييد ✨زيرا خدا با شكيبايان است (۱۵۳) 📚سوره مبارکه البقرة ✍آیه ۱۵۳
🦋🍃 ؛) خُدا اَهلِ رفاقت ‌است خدا رَفیقداری وَجوانمَردی روُ دوست دارَد! وخودش بیش ازهمّه اَهلِ رفاقت ومُرُوَّت است... وقتی باهمه ی ضَعف به یاد او باشی باهَمه قُدرتَش به یادت خواهَد بود🌱
خاطرات_شهید برشی از کتاب : کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندیدو گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! 😍 ✍راوی؛همسر شـ‌هید 🌷
🌱🌼 💕مےگفت: ...آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست اما راز خون آشکار شد راز خون را جز شهدا در نمیابند گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر... و نگو شیرین تر بگو بسیار بسیــــــــار شیرین تر است...
🎥 آخرین شب زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت سید حسن نصرالله و ماجرای عجیب آخرین عکسهایی که به درخواست حاج قاسم گرفته شد....
✨  یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم😍و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد. اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد.😉 یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.💐  شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.💔  بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم🕊 و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف.  راوی: برادر میرطاهری 🌹