" شهادت " ، نوعی " مدیریت " است
آدمهای معمولی
خیلی هم که موفق باشند ،
زندگی خود را مدیریت می کنند !
اما " شهدا " ،
مرگ خود را نیز ، مدیریت میکنند ...
" شهادت " ، یعنی:
زندگی مان را کجا ، خرج کنیم
که زندگی دیگران معنی پیدا کند
نشر حداکثری با شما
📜 #مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
پیر میگه حاج قاسم
جوون میگه حاج قاسم
مرد میگه حاج قاسم
زن میگه حاج قاسم
مذهبی میگه حاج قاسم
غیر مذهبی میگه حاج قاسم
بی دین میگه حاج قاسم
دانشجو میگه حاج قاسم
ورزشکار میگه حاج قاسم
بازیگر میگه حاج قاسم
اصلاح طلب میگه حاج قاسم
اصولگر میگه حاج قاسم
حاج قاسم میگه امام خامنه ای 💚🌱
#سید_را_دریابیم✋✨
#دلتنگ💔
*زنده زنده سوخت....*
*اما آخ نگفت....*
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت.
*فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️
*خدایا!*
الان سینه ام داره می سوزه😭
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه
خدایا!
الان دست هام سوخت
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
*خدایا!*
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه♥️
برای ولایته
*اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!*
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله😭
*خدایا!*
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم😭
آن لحظه که جمجمه اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
#شهید_حسین_خرازی 🌺
#خاطره
🔸قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت میکنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد
#خاطرات_سرداردلها❤️
💢" میبینی باباجان!
اساطیر شاهنامه دارند سرک میکشند تا تو را ببینند.
♦️عرفای ادوار تاریخ بساط حجره معرفت برچیده اند تا پای درس تو بنشینند. پهلوانان بازو به بازوی پوریا سرفرود آورده اند پیش مرام تو...
♦️مادران دارند قصه تو را برای بچه هایشان میگویند که مگر در گذر تاریخ نام تو کمرنگ نشود.
میبینی؛ دشنمانت سر به آسمان گرفته اند تا مگر نگاهشان به اوج نگاه تو برسد.
شب پرستان را راهی به خورشید نیست. "
#زینب_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔹ای خدای عزیز و ای خالق حکیم و بیهمتا ! دستم خالیست و کولهپشتی سفرم خالی، من توشهای برنگرفتهام، چون فقیر را درنزد کریم،چه حاجت است به توشه و برگ؟!
✍فرازی از وصیتنامه شهید #قاسمسلیمانی
میخواستند تسبیحش را بگیرند.
نداد؛
گفت: آدم در میدان نبرد تفنگش را به کسی نمیدهد.
بعد از خداحافظی، یک نفر از طرفش برای همه انگشتر آورد.
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷