eitaa logo
🌷اینجا همه چی قاتیه🌷
309 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
کانالی پر از مطالب مختلف و جذاب😋 اجتماعی،مذهبی،سیاسی،طنز،اقتصادی...😍 از دیدنش ضرر نمیکنید...بتشریفید😉👇 @ghateee eitaa.com/ghateee ارتباط با ما😊جهت انتقاد.پیشنهاد.تبادل و...👇 @Maleky1368
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه بار هم یکی از رفیقام یه گروه زد و ۶ نفر رو توش عضو کرد😄 چند وقت بعد همه لفت دادند هنوزم که هنوزه خودش تنها تو گروه داره پیام میزاره 😳 خنده داره؟ کارش احمقانه است؟ 😏 خوب وضع ما با ۱+۵ هم تو برجام دقیقا همینجوریه دیگه 😂 /کپی
ایرانی vs عربی! . همونقدر که ما تو مملکتمون خرِ داریم تو کشورهای هم حمارِعربی نژاد پرست داریم! . هر دو گروه جزو ترین و هزینه زا ترین اقشار کشور خودشون هستن! . هر دو گروه نهایت شون صرفا عربده های نژاد پرستی, بعد از مصرف و حشیش تو استادیوم هاست! . ایرانی نمیدونه اگه همین راه صادرات به جاهایی مثل عراق و دور زدن ها توسط کشورهای دوست اطراف هم نباشه، باید از بمیره! . حمارِ عربی نمیدونه اگه همین ایرانی نبود باید تو جشن تجاوز به ناموسش با وهابیون حبیبی حبیبی میخوند! . الاغِ ایرانی که رگ گردنش رو بخاطر چهار تا مجازی وَرَم میده، به هموطن تُرکش تو با شعار اِشَّک اِشَّک میکنه و به هموطن فارسش تو استادیوم های تُرک میگه مرگ بر فارس مرگ بر فارس! چش و چال هموطنشو تو ورزشگاها درمیاره! . حمارِ عربی که رگ گردنشو واسه حضور ایران در علیه داعش وَرَم میداد و خواستار خروج ایرانی ها بود، جلوی حضور آمریکایی ها که پدر و مادرشو کشته لالمونی میگیره و بی عرضه است! . چهار تا الاغِ ایرانی تحت تاثیر اراجیف گوشیش به های عراقی تو شهرهای ایران حمله میکنن . چهار تاحمارِ عربی تحت تاثیر لیبرال ها و های عراق تو ورزشگاه به ایرانی ها حمله میکنن . الاغِ ایرانی عقل و شعورشو داده دست فارسی که میگه ایران داره خرج عراق و... میده! . حمارِ عربی و شعورشو داده دست بی بی سی عربی که میگه کمک های ایران فقط واسه خودش و احیای امپراطوری هاس! . الاغِ ایرانی نمیدونه وقتی پروژه ی بازسازی و ساخت و ساز تو یه کشور دیگه رو به کشورش میدن باید خوشحال باشه بخاطر ورود ارز و صادرات خدمات فنی و اشتغال زایی و... . حمار عربی نمیدونه باید جلوی واگذاری پروژه ها به کشورهای دشمنِ کشورش مثل ترکیه رو بگیره! . پ.ن؛ جالبه اکثریت های و ایرانی چه شوتبالیست چه چه مطرب دارن ضد اتحاد دو ملت عمل میکنن! . جالبه سوارکار این خرها و حمار ها همیشه آمریکا و اسراییل بوده!
🌸شهید سر افراز مجید قربان خانی🌸 🌺 شادی روحش صلوات 🌺
🌸🌸🌸🌸🌸 ✍وقتی رفت تمام جیب‌هایش را خالی می‌ڪند «مدافعان برای پول می‌روند» این تڪراری‌ترین جمله این روزهاست ڪه مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. پدر مجید می‌گویند: «آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند ڪه برای مجید پول ریخته‌اند ڪه این‌طور تلاش می‌ڪند. باورمان شده بود. یڪ روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بڪن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می‌شود و بارها پایش را به زمین می‌ڪوبد و فریاد می‌گوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می‌روم. من خیلی به هم‌ریختم.» مجید تصمیمش را گرفته است. یڪ روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی ڪه پشت سرش می‌زنند. ڪارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌گذارد و جیب‌هایش را خالی می‌ڪند. تا ثابت ڪند هیچ پولی در ڪار نیست و ثابت ڪند چیز دیگری است ڪه او را می‌ڪشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز ڪه بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیب است: «وقتی ڪارت‌هایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی ڪه در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ...
🌸🌸🌸🌸🌸 ✍از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌ڪند ڪه نمی‌رود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از ڪنارش تڪان نمی‌خورد. حتی می‌ترسد که لباس‌هایش را بشوید: «روزهای آخر از ڪنارش تڪان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می‌ڪرد ڪه نمی‌رود. لباس‌هایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می‌آوردم و درمی‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشویم می‌رود. پنج‌شنبه و جمعه ڪه گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمی‌رود. من در این چند سال زندگی یڪ‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینڪه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. ڪاری ڪه همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هایش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب می‌گویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری ڪه هیچ‌وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه ڪردید ڪه آن‌قدر ساده‌دل ڪند؟ یڪی از دوستان مجید برایش عڪسی می‌فرستد ڪه در آن‌یڪ رزمنده ڪوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسد. می‌گفت مجید مدام غصه می‌خوردڪه من این ڪار را انجام نداده‌ام.» مجید بی‌هوا می‌رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌ڪند. سرش را پایین می‌گیرد و اشڪ‌هایش را از چشم‌های خواهرش می‌دزدد بی‌آنڪه سرش را بچرخاند دست تڪان می‌دهد و می‌رود. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌ڪند و حالا جدی جدی راهی می‌شود. 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸شهید سر افراز مجید قربان خانی🌸 🌺 شادی روحش صلوات 🌺
🌸🌸🌸🌸🌸 ✍حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی فحش می داد پای مجید به سوریه ڪه می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری ڪه چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌ڪند ڪه ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. همه هم قول می‌دهند هر طور ڪه شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر ڪوچڪ‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینڪه شام و ناهار چه خورده‌ایم. اینڪه ڪجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. آن‌قدر ڪه خواهرش می‌گفت: «مجید تهران ڪه بودی روزی یڪ‌بار حرف می‌زدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرڪسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را ڪرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌ڪرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. شنیده‌ایم همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر هایش طوری در سوریه وضو می گرفته ڪه معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یڪی از رزمندها را می شست. یڪی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست داری؟ مجید هم جواب می دهد: این یا فردا پاک می شود، یا خاڪ می شود. مجید حتی لحظه شهادتش بااینڪه چند تیر به شڪمش خورده باز شوخی می‌ڪرده و فحش می داده است. حتی به یڪی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یڪ تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شڪلی حرف می زنم.  یڪی از دوستانش می‌گوید  هرڪسی تیر می‌خورد بعد از یڪ مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌ڪرد و حرف می‌زد تا اینڪه شهید شد.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪
🌸🌸🌸🌸🌸 ✍وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع می‌کردند ڪه نفهمیم مجید شهید شده است. بی‌آنڪه کسی بتواند پیڪر بی‌جانش را برای خانواده‌اش برگرداند. ڪنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی می‌خواهد این خبر را به مادرش برساند؟ «همه می‌دانستند من و مجید رابطه‌مان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می‌ڪرد. ما هم همیشه به او داداش مجید می‌گفتیم. آن‌قدر به هم نزدیڪ بودیم که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند. وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم. لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافت‌آباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم. این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود. او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد. آخر از تناقضات حرف‌هایشان و شهید شدن دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی‌ڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و آیفون را چک می‌ڪنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید. تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمی‌آید! ۷ ماهه است ڪه نیامده است.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا