#قصه_شب
🏠 خانه ی جدید
مرمر کوچولو برو دم در با بچه ها بازی کن و دوست جدید پیدا کن”، این را مادر مریم گفت.
مریم عروسکش را برداشت و گفت:”همیشه این موقع با رقیه خاله بازی می کردم”. بعد گریه اش گرفت و به اتاقش رفت. در را محکم بست و با خودش گفت:” اتاق که نیست، قفس هست، یک پنجره هم ندارد”. سرش را روی بالش گذاشت و آرام آرام اشک ریخت. یاد اتاق قبلی اش افتاد که پنجره ای رو به حیاط داشت. صبح ها با صدای پرنده ها و نوازش نور خورشید از خواب بیدار می شد. هر وقت مادرش پنجره را باز می کرد، چند شاخه وارد اتاق می شد.
مادر در را باز کرد. لبه تخت نشست و دستی روی موهای مریم کشید و گفت:” عزیزم، اینجا هم دوست جدید پیدا می کنی و هر روز با او خاله بازی می کنی. الان هم بلند شو تا با هم اسباب بازی هایت را داخل کمد بگذاریم.”
مریم با صدای بلند گریه کرد و گفت:” من دلم مامان فاطی را می خواهد”.
مامان مریم او را بغل کرد و گفت:” آن خانه کوچک بود ما مجبور شدیم به اینجا بیاییم. تو هر روز می توانی با مامان فاطی تلفنی صحبت کنی و عکسهایت را برایش بفرستی”.
مامان مریم گفت” در آشپزخانه کمی کار دارم، زود برمی گردم”.
مریم عروسکش را روی تخت نشاند و موهای قرمز رنگش را شانه زد و به او گفت:” اینجا خوب نیست، چون پنجره ندارد و من نمی توانم با پرنده ها حرف برنم. تازه حیاطش باغچه هم ندارد و من نمی توانم برای مورچه ها با گل میز درست کنم”. همینطور که مریم با عروسکش حرف می زد صدای زنگ در را شنید.
مریم توجهی نکرد و به عروسکش گفت: ”الان اگر خانه قبلی بودم رقیه می آمد و خاله بازی می کردیم”.
مامان مریم در را باز کرد و با صدای بلند گفت:” مریم، مریم بیا ببین کی آمده؟”
مریم عروسکش را برداشت و در اتاقش را باز کرد. از لای در گوش کرد تا ببیند مادرش با چه کسی حرف می زند. مادرش گفت:” وای چرا زحمت کشیدید. اگر مریم شما را ببیند خیلی خوشحال می شود”.
بعد صدای مادربزرگش را شنید که گفت:” گفتم شما کار دارید و نمی توانید غذا درست کنید، ماکارونی درست کردم که مریم جان دوست دارد”.
مریم با شنیدن صدای مادربزرگش، به سمت در دوید و پرید تو بغلش و صورتش را بوسید.
✍ نويسنده: خانم مريم فيروز از اعضای خوب و فعال کانال کودک خلاق🌸
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#لالایی
لالایی ای گل زیبای مادر 🌸
لالایی ای همه دنیای مادر🌸
لا لا کن تا که خوابت در رباید 🌸
که مادر عقده دل را گشاید🌸
لالایی ای گل زیبای مادر 🌸
لالایی ای همه دنیای مادر🌸
لا لا کن تا که خوابت در رباید 🌸
که مادر عقده دل را گشاید🌸
لالالالا لالا لالا لالایی🌸
لالالالا لالا لالا لالایی🌸
بگویم آخرین فرزند زهرا🌸
بود مهدی امام آخر ما🌸
بدان آن منجی و صاحب زمان است 🌸
امیده جامع ما شیعیان است🌸
بود غائب حق آل احمد 🌸
بود هم نام با نام محمد🌸
لالاکن تا که مادر گوید این را 🌸
که نرجس بوده مامان پاک مولا🌸
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام همراهان عزیز🌸
🔅نماهنگ امام زمان علیه السلام
🔅تقدیم به شما عزیزان
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی لطفا با لینک🌸
🦋🚑 اجازه گرفتن 🚑🦋
شاپرک، فکر می کنه خیلی زرنگه. هر کجا خبری باشه زود می پره می ره اونجا تا ببینه چه خبره. بعضی وقتها بزرگترها بهش می گن شاپرک جان هر کجا که دلت می خواد نباید بری. شاید اونجا خطری وجود داشته باشه. اما شاپرک فکر می کنه خیلی زرنگه و اگه خطری هم وجود داشته باشه زود می تونه فرار کنه. فکر می کنه هیچ وقت براش مشکلی پیش نمی یاد.
دیروز توی کوچه شلوغ شده بود و سرو صداش تا خونه ی شاپرکها می رسید. شاپرک زود پرید بره ببینه چه خبره. پرید و رفت وسط شلوغی و فهمید که تصادف شده. شاپرک هی پرید این طرف و پرید اون طرف تا بالاخره یه جای خوب پیدا کرد و همونجا نشست. جای شاپرک آنقدر عالی بود که می تونست از اونجا همه چیز رو خوب تماشا کنه. شاپرک از زرنگیه خودش بیشتر خوشش اومده بود. با خودش گفت از بس که زرنگم همیشه بهترین جا مال من می شه. ولی همین طور که داشت به خودش افتخار می کرد یک دفعه دید وسط آمبولانسه و داره می ره بیمارستان.
آخه شاپرک نشسته بود روی لامپ آمبولانس و از اونجا داشت همه چیز رو تماشا می کرد. حالا که آمبولانس راه افتاده بود تا مریض رو ببره بیمارستان ،شاپرک هم توی آمبولانس جا مونده بود و داشت با آمبولانس می رفت . این جوری حتما حتما شاپرک گم می شد و دیگه نمی تونست برگرده خونه.
شاپرک ترسید و شروع کرد به جیغ کشیدن و این طرف و اون طرف پریدن. اما همه ی درها بسته بود و حتی یه سوراخ کوچیک هم وجود نداشت تا شاپرک از اونجا فرار کنه. شاپرک هم از ترس غش کرد و افتاد کف آمبولانس.
وقتی به هوش اومد ....
به جای اینکه تو بیمارستان باشه توی خونه پیش مامان شاپرکه بود. شاپرک از خوشحالی گریه اش گرفت و پرید تو بغل مامان و گفت مامان جون من چجوری اومدم خونه؟
مامان، شاپرک رو بوسید و گفت بابات تمام راه دنبال آمبولانس پرید تا تو رو پیدا کرد و با هزار سختی به خونه آورد ...
شاپرک خجالت کشید و معذرت خواهی کرد.
مامان خندید و گفت یادت باشه دیگه بی اجازه جایی نری.
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🦋🚑 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
🔸 خیلی از بزرگواران دنبال "بازی های مدیریتی" هستند.
ما در فروشگاه لوازم التحریر خودمون تعداد زیادی بازی مدیریتی جدید آوردیم که میتونید استفاده بفرمایید:👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/3097231380C5f573e8025
✅ بنده توصیه میکنم به جای بسیاری از بازی های بی هدف، سعی کنید بچه های خودتون رو اهل مدیریت بار بیارید. اگه صبح تا شب هم پای بازی های مدیریتی باشند بازم ارزش داره☺️
recording-20191209-145707.mp3
702.7K
#مدارس_تنهامسیری 39
🔷معلمین باید وقت کلاس رو مدیریت کنند
✅ و توانایی بچه ها رو در فهم و دقت بهتر روی مسائل بالا ببرند.
به موضوع نظم و ادب بیشتر پرداخته بشه
حاج آقا حسینی
🌺 @etelaresani114
دلايل فعال شدن سيستم استرس بچه ها ميتواند:
امر و نهی زياد والدين،
خستگی،
گرسنگی،
توقع های بيش از توان،
روابط مشكل دار والدين،
بی توجهی به نيازهای عاطفی،
كلام تند و
توهين والدين باشد.
برای رفع مشكل، دليل را جستجو و برطرف كنيد.
💕🍃 #تربیت_فرزند 🍃💕
@ghesehayemadarane
🚫 فرزندپروری مسابقه نیست.
🚫 فرزندپروری رقابت با دیگران نیست.
🚫 فرزندپروری مطابق مد روز عمل کردن نیست.
🚫 فرزندپروری، عروسک سخنگو برای مجالس تربیت کردن نیست.
📌 مراقب باشید، عاقلانه، آگاهانه و با شناخت فرزندتان، برای او برنامهریزی تربیتی داشته باشید.
💕🍃 #تربیت_فرزند 🍃💕
❤️@ghesehayemadarane
هشدار پلیس به خانواده ها / مراقب فرزندان خود باشید.
با توجه به جذاب بودن شکل و رنگ های متنوع #مواد_مخدر_جدیدی با نام "بیوسنتزی" باقدرت ۸۰۰برابر هروئین و شیشه احتمال آلوده شدن کودکان وجود دارد/صداوسیما #اجتماعی
❤️ @ghesehayemadarane