eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه یه جفت جورابه پشمی کهنه دارید که دیگه قابل استفاده نیست، اینجوری باهاش عروسک درست کنید😉
‍ 🐸🌈 گفتگو با قورباغه 🌈🐸 🌈 سلام! چرا گلویت مثل توپ شده؟ مواظب باش! الآن می‌ترکد. 🐸 سلام! نترس. من این‌طوری نفس می‌کشم. 🌈 راستی، اسم تو چیه؟ 🐸 قور قورررررر... من قورباغه هستم. 🌈 قورقوری‌جان! چرا این‌قدر داخل آب می‌روی و دوباره بیرون می‌آیی؟ 🌈آخه من هم توی آب زندگی می‌کنم و هم توی خشکی؛ یعنی «دوزیست» هستم. من به کمک سوراخ‌های روی پوستم، هوا را می‌گیرم و نفس می‌کشم. 🌈 چرا انگشتان پاهایت به هم چسبیده است؟ 🐸 انگشتان پاهایم پرده دارد تا بتوانم خوب شنا کنم. 🌈 وقتی به دنیا آمدی، همین شکلی بودی؟ 🐸 نه! وقتی از توی تخم بیرون آمدم، دست و پا نداشتم؛ فقط یک دُم داشتم. 🌈 وقتی نوزاد بودی، چه‌طوری شنا می‌کردی؟ 🐸 با دُمم. 🌈 پس الآن چرا دُم نداری؟ دُمت کو؟ 🐸 وقتی بزرگ شدم، پاها و دست‌هایم کم‌کم بزرگ شدند؛ دُمم کوتاه‌تر شد و بعد ناپدید شد. آن وقت شدم یک قورباغه‌ی خوشگل. 🌈 تو چه غذایی می‌خوری؟ 🐸من با زبان چسبناکم پشه، مگس و حشره‌های دیگر را شکار می‌کنم و قورت می‌دهم. به‌به! 🌈 ای وای! چرا قورت می‌دهی؟ دلت درد می‌گیرد! 🐸آخه من دندان ندارم. 🌈 قورباغه‌ی بیچاره! به این زودی پیر شدی؟ 🐸 نه! ما قورباغه‌ها اصلاً دندان نداریم. 🌈 اگر از چیزی بترسی چه کار می‌کنی؟ 🐸 من به کمک پاهای عقبی‌ام می‌پرم و به یک جای اَمن می‌روم. 🌈 مگر دشمن تو کیست؟ 🐸 مار، لاک‌پشت و بعضی پرنده‌ها. 🌈 زمستان‌ها که آب رودخانه و برکه‌ها سرد بشود، کجا می‌روی؟ 🐸 آن وقت لای سنگ‌ها و گل‌ها پنهان می‌شوم و به خواب زمستانی می‌روم. فصل بهار هم از خواب بیدار می‌شوم. 🌈مراقب خودت باش قورقوری! 🐸تو هم مواظب خودت باش دوست من! ╲\╭┓ ╭ 🌈🐸 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🍃📙 کتاب📙🍃 کودکی در حال پاره کردن صفحه کتابش است. جلوی یکی از ورقه‌هایی که پاره شده، ابری باز شده و نوشته شده: اگر بدانی با چه زحمتی به دست تو می‌رسم، بیش‌تر قَدرم را می‌دانی! 1. قبل از این‌که به دست تو برسم، در مغازه بودم. 2. قبل از این‌که در مغازه باشم، در چاپخانه بودم. 3. قبل از این‌که در چاپخانه باشم، دست آقا یا خانم نقّاش بودم. 4. قبل از این‌که دست آقا یا خانم نقّاش باشم، پیش خانم یا آقای نویسنده بودم. 5. قبل از آن، در کارگاه کاغذسازی بودم. 6. قبل از این‌که به شکل کاغذ بشوم، چوب یک درخت بودم. من و این همه آدم تلاش می‌کنیم تا شما یک کتاب قشنگ داشته باشید. 
💕🌈 به بچه ها دروغ نگویید 🌈💕 اگر شما برای آنكه فرزندتان بی تابی و گریه كمتری بكند به دروغ به او بگوییدكه «دكتر آمپول ننوشته» یا «من قول می دم كه دكتر آمپول نده» یا هنگام زدن آمپول به او بگویید «آمپول كه درد نداره»، كودك لحظاتی بعد با واقعیت مسئله رو به رو شده و متوجه می شود كه نزدیك ترین و مهم ترین اشخاص زندگی اش به او دروغ گفته اند... در این حالت او ضمن اینكه مجددا بی تابی و گریه خواهد كرد، اعتماد و تكیه ای هم كه به شما به عنوان والدین داشته را از دست می دهد. 👈در رابطه با آمپول هم به جای اینكه بگویید آمپول درد نداره» بگویید: «آمپول كمی درد داره اما من مطمئنم كه تو خیلی شجاعی و می تونی این درد كوچیك رو تحمل كنی.»
🐜🐮 گاو و مورچه🐮🐜 یک روز، یک مورچه با یک گاو دوست شد. گاو گفت: «حالا که با هم دوست شدیم، یک روز، تو به من غذا بده! یک روز هم من به تو غذا می دهم.» مورچه قبول کرد. گاو گفت: «غذای امروز با من.» بعد هم رفت و یک سطل پر از غذا آورد. مورچه یک ذره خورد و گفت: «من سیر شدم.» روز بعد، مورچه به اندازه‌ی دو تا لوبیا، غذا آورد و به گاو گفت: «بیا غذا بخوریم! گاو خنده‌اش گرفت و گفت: «اول شما بخور نوش جان!» مورچه غذایش را خورد و گفت: «من سیر شدم!» گاو گفت :«این غذا خیلی کم است. برو باز هم برای من غذا بیاور!» مورچه رفت و برای گاو غذا آورد. گاو خورد. امّا سیر نشد. مورچه باز هم دوید و رفت و غذا آورد. مورچه رفت، آمد. رفت، آمد. تند و تند غذا آورد. گاو غذا ها را خورد و گفت: «باز هم بیاور!» مورچه از دوست‌هایش کمک گرفت. آنها تا شب غذا آوردند. گاو خورد و سیر نشد. شب شد. مورچه از غذا  آوردن خسته شد. پیش گاو رفت و گفت: «آقا گاوه، تو برو با گاوها دوست بشو! من هم با مورچه‌ها.» بعد هم دوید و رفت پیش دوست‌های مورچه ای خودش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معلم كيمياے جسم و جان است  مــعلم رهنماے گمرهان است  شـده حك بر فراز قلہ ےعشق  معلم وارث پيغــــمبران است به حرمت تأثیری کہ بر همہ ے   فرزندان سرزمینت داشتہ و داری، روزت از امروز تا همیشہ مبارک باد. ╲\╭┓ ╭🌸 🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🔶 شکل نمکی 🖌ابزار: نمک رنگی، نی، لوله دستمال کاغذی. ❇️ ابتدا یک پلاستیک پهن می کنیم ،بعد نمک رنگی را روی آن پخش می کنیم. ❇️ از کودک می خواهیم با استفاده از نی و لوله دستمال کاغذی، روی نمک ها نقاشی کند. ✅برای بچه های👇 🌀بازی با👇 @ba_gh_che
#یه_بازی_خوووب #نمک_رنگی شکل نمکی @ba_gh_che
💜🐱فی فی خپلو🐱💜 فی فی؛ بچه‌گربه‌ی خپـلوی تنبل با مامانش در یک سطلِ آشغال زندگی می‌کرد. یک روز که فی ‌فی روی در سطل لم داده بود، شکمش قار و قور صدا کرد. فی فی گفت: «مامان! گشنمه.» مامانش گفت: «یه دونه اسکلت ماهی لای کاغذهاست. پاشو بخور فی فی من!» فی فی خمیازه کشید و گفت: «لای کاغذها؟! چقدر دوره. میاری برام بخورم؟» مامانش پرید آورد و گذاشت جلوی فی فی. فی فی به اسکلتِ خوشمزه و چرب‌وچیلی ماهی نگاه کرد و لب‌هایش را لیسید. مامانش گفت: «پاشو بخور فی فی سیبیلوی خودم!» فی فی گفت: «بلند شم از جام؟ خیلی سخته. میشه بیاری جلوی دهنم؟» مامانش برد جلوی دهانش و گفت: «فی فی من! دهنت رو باز کن بخور عزیزم!» فی فی چشم‌هایش را بست و گفت: «اووف! چه کار سختی؟ دهنم رو باز کنم؟ نمی‌شه تو به جام باز کنی؟» مامانش دهانِ فی فی را باز کرد و اسکلتِ ماهی را گذاشت روی زبانِ پسرش. فی فی بو کشید. بوی ماهی توی دماغش رفت و دلش آب افتاد. مامانش گفت: «قورتش بده فی فی مامان! بجو و قورتش بده عزیزِ دلم!» فی فی گفت: «ای وای! چه کار خیلی سختی می‌خوای من بکنم؟ نمی‌شه تو به جای من بخوریش؟ من آخه خیلی خسته می‌شم یه دونه اسکلتِ ماهی رو تنهایی قورت بدم.» مامانش در یک چشم به هم زدن، اسکلت ماهی را قورت داد و لبهایش را لیسید. فی فی پرسید: «خوش مزه بود؟» مامانش گفت: «اوووم! چه جور هم »بعد هم رفت روی آسفالت درازکشید و به خواب رفت. شکمِ فی فی هنوز قار و قور می‌کرد و فی فی خپل گرسنه‌اش بود. #قصه 🐱 💜🐱 🐱💜🐱 💜🐱💜🐱 Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
176.9K
✨🌷 مهدی بیا 🌷✨ وقتی که مهدی بیاد تاریکی رسوا میشه درهای بسته همه یکی یکی وامیشه وقتی که مهدی بیاد زمین پراز نور میشه چشم اونا که بدن از نوراون کور میشه وقتی که مهدی بیاد همه میشن با خدا خدا به ما قول داده مهدی میاد ان شالله ╲\╭┓ ╭✨🌷 🆑 @childrin1 ┗╯\╲