#قصه_متن
بابایی مثل شیشه
امروز معلممان درباره مادر حرف میزد. میگفت: مادر مثل خورشید است.
هوا خیلی گرم بود. کولر هم خراب شده بود. باید منتظر می ماندیم تا بابا بیاید.
مادرم میگفت: از گرما هلاک شدیم. بابای بیچاره ات حالا توی این گرما چه کار میکند؟
گفتم: چه کار میکند؟
مامان گفت: جلوی کوره به آن گرمی، شیشه میسازد؛ تا تو با توپت همه آنها را بشکنی!
من خنده ام گرفت و گفتم: بابا نمیگذارد ما سرما بخوریم!
مامان رفت و برای خودش یک بادبزن آورد که رویش عکس یک پرنده خیلی قشنگ بود.
گفتم: مامان اگر باد نباشد که خورشید را خنک کند؛ آن وقت آن بیچاره که از گرما هلاک میشود؟
مامان گفت: خورشید کارش سوختن و نور دادن است. او به گرما عادت دارد. اگر نسوزد؛ همه جا تاریک و سرد میشود و همه ما از سرما یخ میزنیم.
گفتم: بابا هم خیلی به گرما عادت دارد. اگر شیشه نسازد ما همه توی زمستان از سرما یخ میزنیم. پس بابا هم مثل خورشید است.
مامان من را ماچ کرد.
گفتم: مامان! معلممان میگفت: مادر مثل خورشید است.
من بادبزن را از مامان گرفتم و شروع کردم به باد زدن او و گفتم اگر باد نباشد؛ اگر کولر نباشد؛ پرنده ها که هستند خورشید را باد بزنند!
مامان گفت: وای چه پرنده نازی دارم من! نازی من! خوشگلم! من که همیشه نیستم!
گفتم: وای! پس کجا هستی؟
مامان گفت: شب، پشت کوه ها هستم.
گفتم: پس ما چه کار کنیم؟
مامان گفت: ماه که هست. معلم هم مثل ماه است!
گفتم: معلم ما خیلی ماه است. شما هم خورشید، پس بابا چی؟
مامان گفت: بابا دلش مثل شیشه است!
گفتم: پس بابا پنجره است! میشود از تویش هم خورشید را دید هم ماه را. وای عجب بابایی دارم من!
مامان هم گفت: پسر نازی دارم من!
مادرم من را بغل کرد و توی اتاق هی چرخاند و هی چرخاند؛ هی ماچ کرد و هی ماچ کرد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
شعر روز دانش آموز:
روزت مبارک، ای دانش آموز
در سنگر علم، هستی تو پیروز
درس دیروزت، خون وقیام است
درس امروزت، راه امام است
تو مظهری از شعر و شعوری
پاکی و ساده، دریای نوری
گر علم تو شد همراه ایمان
دشمنت از تو، گردد هراسان
فرزند دین و این انقلابی
بر فک دشمن، مشت حسابی
شعارت دیروز: مرگ بر آمریکا
شعارت امروز: مرگ بر آمریکا
شعارت هر روز مرگ بر آمریکا
مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
همه چیز از نظام تعیلم و تربیت شروع میشود...
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.
امتحانی که در آن، نادانسته های یک کودک بی دفاع، مورد قضاوت دانسته های معلم قرار می گرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.
اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی و معرفت و محبت دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.
این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلط های دیگران خط نکشم.
بله، این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم
خوبیهاشان را ورق ورق مرور میکردم...
اگر آموزش و پرورش متحول شود همه چیز متحول میشود.
مسابقه ی شتر سواری پیامبر(ص).m4a
16.87M
مسابقه شتر سواری پیامبر(ص)
(بدون آهنگ)
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
لطفا لینک را برای دوستانتان ارسال کنید