#قصه_شب
🐰 خرگوش باهوش
در جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می كرد . يک گرگ پير و يک روباه بدجنس هم هميشه نقشه می كشيدند تا اين خرگوش را شكار كنند. ولي هيچ وقت موفق نمی شدند. يک روز روباه مكار به گرگ گفت : من نقشه جالبی دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم. گرگ گفت: چه نقشه اي؟ روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچ هاي سمي رشد مي كند و خودت را به مردن بزن. من پيش خرگوش مي روم و مي گويم كه تو مردي. وقتي خرگوش مي آيد تا تو رو ببيند تو بپر و او را بگير. گرگ قبول كرد و به همانجائي رفت كه روباه گفته بود. روباه هم نزديک خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاری كرد. با صداي بلند گفت: خرگوش اگر بدوني چه بلائی سرم آمده و همينطور با گريه و زاری ادامه داد، ديشب دوست عزيزم گرگ پير اشتباهی از قارچ هاي سمي جنگل خورده و مرده اگر باور نمي كني برو خودت ببين و همينطور كه خودش ناراحت نشان ميداد دور شد.
خرگوش از اين خبر خوشحال شد پيش خودش گفت برم ببينم چه خبر شده است. او همان جائي رفت كه قارچهاي سمي رشد مي كرد. از پشت بوته ها نگاه كرد و ديد گرگ پير روي زمين افتاده و تكان نمي خورد. خوشحال شد و گفت از شر اين گرگ بدجنس راحت شديم. خواست جلو برود و نزديك او را ببيند اما قبل از اينكه از پشت بوته ها بيرون بيايد پيش خودش گفت: اگر زنده باشد چي؟ آنوقت مرا يک لقمه چپ مي كند. بهتر است احتياط كنم و مطمئن شوم كه او حتما مرده است. بنابراين از پشت بوته ها با صداي بلند، طوريكه گرگ بشنود گفت: پدرم به من گفته وقتي گرگ ميمرد دهنش باز مي شود ولي گرگ پير كه دهانش بسته است. گرگ با شنيدن اين حرف كم كم و آهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است. خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه مي كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهميد كه گرگ زنده است. بعد با صداي بلند فرياد زد : اي گرگ بدجنس تو اگر مرده اي پس چرا دهانت تكان مي خورد. پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد.
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#نکته_تربیتی
ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچهها را نمیخورد.
✅ شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچههاست.
⬅️ بچههایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند.
📣 بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران #نوجوانی و جوانی را فراهم میکند.
📚 کتاب #من_دیگر_ما
#استاد_عباسی_ولدی
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
یکی از توصیه های همیشگی من این است که تولید خانگی داشته باشیم یک مورد همین سبزی پاک کردن، حبوبات پاک کردن است. کودک یا نوجوان داریم چه اشکالی دارد حبوبات بدهیم پاک کنند و بفروشند و یا هدیه بدهید.
دوستی می گفتند که وقتی در سن نوجوانی بودند مادرشان مرتب سبزی و حبوبات می خریدند که دخترها پاک کنند و مرتب ترشی می گذاشتند و دائم کار می تراشیدند و دخترها مشغول بودند و همیشه هم برای فامیل و همسایه سبزی خشک و ترشی هدیه می دادند، ایشان گفتند بزرگ که شدیم منظور مادر را از این کارها فهمیدیم چون به سن بلوغ رسیده بودیم و برای این که به فکر شیطنت نیفتیم مادر این گونه سر ما را گرم می کردند. چه اشکالی داره که بچه های ما هم حبوبات پاک کنند و بفروشند؟ یا چه اشکالی داره که اسباب بازها یا کتاب های خوانده شده را بفروشند و کار کنند؟
در کشورهای غربی این موضوع اجرا میشه ولی در کشور ما غیرقابل تصوره! تمام بچگی خود من (سلطانی) به کار در مغازه ها گذشته البته قبول دارم که الآن جامعه ناامن تر است اما بچگی ما اول صبح باید پیاده رو را آب و جارو می کردیم و اگر هم تعلل می کردیم دوتا پس گردنی می خوردیم. ما کار می کردیم الآن می فهمم که برای پول نبوده بلکه برای درک زندگی و تلاش بوده. حالا روزگار عوض شده باید نوع این تلاش ها را عوض کرد مثل جشنواره ها و بازارچه ها که برگزار می شوند شما هم دنبال کنید و استفاده کنید از این فضاها. این اصلاً افتخار نیست که همه چیز را آماده می خریم.
دوستی در امریکا تعریف می کنند که در آن جا بچه ها جلوی درب منزلشان میز می گذارند و لیموناد می فروشند. تفکر تولید باید در بچه ها به وجود آید. (ادامه دارد....)
#کودک_و_تفکراقتصادی {قسمت23}
[استادسلطانی]
@nooredideh👈کانال تربیتی نوردیده
#داستان_کودکانه
یکی بود یکی نبود.
دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد:
ای کاش من هم یک گنجشک بودم!
آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم.
یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است !
وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است.
باخوشحالی به آسمان پرید و پرواز کرد،
او از اینکه گنجشک شده خیلی خوشحال بود،
تا اینکه خسته وگرسنه شد و روی شاخه درختی که پراز گنجشک بود نشست
گنجشکی کنار او آمد وگفت:
چیه بچه جون اینجا چی میخوای؟
عسل گفت:
من خسته و گرسنه ام.
گنجشک قاه قاه خندید وگفت:
تو یک گنجشکی و خودت باید برای خودت جا و غذا پیدا کنی.
الان هم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی !
عسل شروع به گریه کرد، درهمین موقع دستی او را تکان داد.
مادرش بود !
بله بچه ها،
عسل کنار باغچه خوابش برده بود وخواب دیده بود.
او فهمید که هر آرزویی مشکلات خودش را دارد وهیچ وقت نمی توان بی گدار به آب زد
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🐀🐈موش دانا🐈🐀
در روستایی خوش آب و هوا، آسیاب بزرگی قرار داشت. در این آسیاب خانواده ای از موش ها زندگی می کردند.
روزی جوان ترین موش ازلانه بیرون آمد تا اطراف لانه اش را ببیند. بعد از مدتی خسته شد و داخل گاری آسیابان رفت و خوابید.
وقتی بیدار شد از گاری بیرون آمد تا به لانه اش برگدد. اما هرچه نگاه کرد نه آسیاب را دید و نه لانه اش را. او در جست و جوی لانه اش به هر آن ها شد و فهمید که شیرینی پزی است.
موش کوچولو که تنهایی را دوست نداشت هر روز برای پیدا کردن دوستانی به هر گوشه مغازه سر می د. یکی روز از پشت دیواری صدای چندموش را شنید اما هر چه فریاد کرد آن ها صدای او را نشنیدند.
موش کوچولو با دندان های تیزش سعی کرد دیوار را سوراخ کند. او چند روز با پشت کار فراوان تلاش کرد. اما فقط توانست سوراخ کوچکی بسازد.
یک روز موش کوچولو سر گردان در مغازه شیرینی پزی می گشت که چشمش به یکی از پنجره ها که باز بود افتاد. او به سرعت از پنجره بیرون رفت و از روی دیوار خود را به مغازه کناری رساند. آن جا، نانوایی بود.
موش کوچولو در نانوایی با موش های دیگر دوست شد. او همیشه به حرف های آن ها گوش می داد و خودش کم حرف می زد. چون می خواست بیش تر یاد بگیرد.
دوستانم جدیدش خیلی دوست داشتند که موش کوچولو هم مثل آن ها درباره همه چیز صحبت کند. همیشه به او می گفتند: تو هم حرفی بزن.
ولی موش کوچولو فقط می خندید و می گفت: در روستای من، موش ها کم حرف می زنند.
آن موش ها، فکر می کردند که موش کوچولو نادان است و حرفی برای گفتن ندارد.
یک روز، اتفاقی افتاد که همه موش ها از شنیدن آن از ترس لرزیدند.
یکی از موش ها وحشت زده خبر آورد که: نانوا یک گربه خریده است.
او گفت: خودم دیدم او یک گربه سیاه و بزرگ است. چشم های درشت و سبز رنگ. سبیل دار و پنجه های بلندی دارد. همه موش ها از ترس جیغ زدند.
آن ها دور هم جمع شدند تا هر چه زودتر فکر چاره ای بکنند. اما حرف هیچ یک کار ساز نبود. سرانجام پیر ترین موش که همه فکر می کردند عقل ترین است گفت: فکر به نظرم رسیده.
همه خوش حال شدند موش پیر گفت: باید زنگوله ای به دم گربه ببندیم تا از صدای آن بفهمیم که او در هر لحظه کجاست و چه می کند!
همه موش ها این فکر را بهترین راه چاره دانستند. آن ها گفتند: ای موش پیر! چون تو چنین فکری کردی خودت بهتر می توانی زنگوله را به دم گربه ببندی.
موش پیر گفت: اما من برای انجام چنین کاری خیلی پیر شده ام.
همه یک صدا پرسیدند: پس چه کسی زنگوله رابه دم گربه ببندد؟
هیچ کس حاضر نبود این کار را انجام بدهد.
همه موش ها ناامید شدند که موش کوچولو جلو امد و گفت: من فکر دیگری دارم.
همه با تعجب پرسیدند: چه فکری؟
موش کوچولو گفت: اگر با کمک هم آن دیوار را سوراخ کنیم به یک شیرینی پزی می رسیم. این طوری هر وقت گربه راه تهیه غذا را به ری ما بست می توانیم به آن جا برویم. و هر روقت نیود برگردیم.
یکی از موش ها گفت: چه طور می توانیم حرف تو را باور کنیم؟ تو موش نادانی هستی و چون دانشی نداری کم حرف می زنی.
موش گفت: من قبل از آمدن به نانوایی، این اطراف را گشته ام و در آنشیرینی پزی زندگی کرده ام. می دانم که با کمک هم می توانیم دیوار را سوراخ کنی. اگر زودتر دست به کار نشویم گربه همه ما را نابود می کند.
موش ها به هم نگاه کردند و گفتند: او راست می گوید.باید هر چه زودتر دست به کار شویم.
آن روز موش ها متوجه شدند که موش کوچولو نادان نیست. آن ها از او پرسیدند: چه طور چنین فکر خوبی به ذهن تو رسید؟
آن ها از او پرسیدند: درست است که ما موش های روستایی کم حرف می زنیم. اما در عوض بیش تر فکر و عمل کنیم
نتیجه اخلاقی:
حرف زدن بدون فکر کردن، راحت است. اما برای عاقلانه حرف زدن، اول باید فکرکرد و بعد حرف زد.
#قصه
🐈
🐁🐈
🐈🐁🐈
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
امام_صادق_و_مرد_فقیر.mp3
2.51M
#لالایی_فرشته_ها
🔷امام صادق (ع)و مرد فقیر🔷
🔅قرائت #سوره_تین
🔅با اجرای:سلمان محمدی و اسماعیل کریم نیا
🔅تدوین:رحیم یادگاری
🔅منبع:کتاب گنجینه معارف جلد دوم
🔅نوشته:محمد رحمتی شهرضا
✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇
@Lalaiehfereshteha
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی لطفا با لینک🌸
8⃣5⃣
❓❓این نقاشی شرح حال کیاست❓❓
🔺این نقاشی که قایق لجبازی نام گرفته،شرح حال زن وشوهرهایی که مدام دنبال اینن که حرف خودشونو به کرسی بنشونن.
شما هم اینطوری هستی؟😬😉
🔰باهم مهربان باشیم
🔰عیار آدما با قدرت حل مساله وکوتاه اومدنشون معلوم میشه🤓
@ghesehayemadarane
🌱بانویی محترمی پرسیدند:
استاد زندگی چیه؟ میتونید با یک یا دو جمله بهم بگید زندگی چیست؟
بچه ها مدرسه رفته و باز من در تنهایی خودم فرو رفته ام دفعتا اندیشیدم واقعا زندگی چیست؟
پاسخ دکتر غفرانی به ایشان:
🌱زندگی، یعنی: « ابراز دائمی عشق و محبت و بزرگواری » به هر بهانه ای.
زندگی یعنی: « جلوه ی رحمانیت الهی » و « خالی از هر گونه نفرت و زحمت » بودن.
زندگی یعنی: مثل خورشید بر همه تابیدن و مثل ابر بر همه باریدن و مثل گُل، روئیدن و زیبایی های ذاتی خود را به نمایش گذاشتن.
زندگی یعنی: زمینه حیات و اختیار و بالندگی و رشد و شور و نشاط دیگران را فراهم آوردن.
#مادرانه
#هنر_زن_بودن
#استاد_غفرانی#
@seza_sabkezendegi
#قصه_متن
🏕🦊دم قشنگ، روباه شکمو🦊🏕
🦊🏕یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی سیر میشد به جنگل بلوط بر می گشت و توی لونه اش استراحت می کرد. یه روز دم قشنگ چندتا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز می خوند:
☂️یه کبک خوردم یه تیهو
☂️دویدم مثل آهو
☂️دمم خیلی قشنگه
☂️قشنگه رنگ وارنگه
☂️لای لای لالا لالایی
☂️همه میگن بلایی
☂️همه میگن یه روباه
☂️روباه ناقلایی
🦊🏕اون آواز می خوند و به طرف لونه اش می رفت که به یک درخت بلوط که داخل تنه ش سوراخ بود رسید.بوی غذا از داخل تنه ی درخت به مشامش رسید. هیزم شکن هایی که همون نزدیکی کار می کردند، ناهارشون را که نون و گوشت بود، داخل تنه ی درخت گذاشته بودند. دم قشنگ که روباه شکمویی بود، داخل تنه ی درخت رفت و هرچه غذا اونجا بود خورد،اون قدر خورد و خورد تا شکمش باد کرد. وقتی خواست از تنه ی درخت خارج بشه، نتونست چون شکمش حسابی باد کرده و گنده شده بود و توی سوراخ گیر می کرد.
🦊🏕دم قشنگ شروع به گریه و زاری کرد. صدای ناله هاش به گوش دوستش زیرک رسید.زیرک، روباه زرنگ و دانایی بود.وقتی دید دم قشنگ توی تنه ی درخت گیر کرده، فکری کرد و گفت:« دوست شکموی من، کمی صبرکن تا غذات هضم بشه و شکمت کوچیک بشه، اونوقت می تونی از تنه ی درخت بیرون بیایی.آخه گذشت زمان بعضی از مشکلات را حل می کنه.نگران نباش، فقط حوصله داشته باش.»
🦊🏕دم قشنگ به حرفای زیرک خوب گوش داد.اون چاره ی دیگه ای نداشت، باید صبر می کرد تا غذاش هضم بشه و شکمش کوچیک بشه و اندازه ی اولش بشه و بتونه بیرون بیاد. فقط دعا می کرد هیزم شکنا به این زودی برنگردند و اونو تو این وضعیت نبینند.
🦊🏕خوشبختانه شکمش زود کوچیک شد و تونست از تنه ی درخت خارج بشه. اون دوتا پا داشت، دوتا هم قرض کرد و از اونجا فرار کرد و به لونه ش رفت و خوابید. از اون روز به بعد، دم قشنگ دیگه بی احتیاطی نکرد و توی هر سوراخی وارد نشد و دست از شکم پرستی برداشت. آخه می ترسید بازم تو یه سوراخ گیرکنه و نتونه از اون بیرون بیاد!
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید/تبیان
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
شعر سوره حمد😍👇👇
آغاز هر کلامی
نام تو بر زبانم
ستایش تو گویم
خدای مهربانم
خدای خوب و رحمان
بخشنده و مهربان
مالک روز جزا
تنها تو می پرستم
از تو یاری می جویم
هدایتم بفرما
به راه آنکه او را
نعمت عطاء نمودی
نه بندگان گمراه
#بازي هايي براي آموزش سلام كردن به كودك
#مهارت_اجتماعی
🎾بازی 1)
از کودک بپرسید که آیا همه ی انسان ها سلام می کنند؟ با یک تمرین ساده او را به نتیجه برسانید.
از او بخواهید که نشان دهد که مادر ، پدر، مادربزرگ، پدر بزرگ، دايي و يا خاله چگونه به آنها سلام مي كنند؟ حالا بپرسيد وقتي يكي از دوستان پدرشان به ديدن آنها مي آيد چگونه سلام مي كنند؟ با آقاي فروشنده و يا آقاي رفتگر محله چطور؟ به اين طريق چگونه سلام كردن با افراد مختلف را به آنها نشان داده ايم.
🎾بازی 2)
با کودک خود یک نمایش لذت بخش اجرا کنیم. می توانید هر کدامتان نقش های مختلف را بگیرید. مثلا نقش دو دوست، یا نقش دو نفر که مدت هاست همدیگر را ندیده اند، یا نقش فروشنده و مشتری و خیلی نقش های دیگر که انواع سلام کردن ها را بر طبق آن شاهدش خواهید بود. حتما بچه ها از این بازی لذت خواهند برد و شور و هیجان سلام کردن های مختلف آنها را به وجد خواهد آورد.
🎾بازی 3)
این بازی برای محیط هایی که بیش از دو بچه حضور دارند هیجان بیشتری خواهد داشت. دو دست خود را به هم بدهید و شکل یک دایره را بسازید و از کودک خود هم بخواهید که این کار را انجام بدهد. بعد بگویید که این مثلا یک حباب است. بعد هر کدام از حباب ها (یعنی خودتان و هر کدام از بچه ها) در همان حالت بچرخید و راه بروید و به محض برخورد با هم مثلا بترکید و این کار را با باز شدن دست هایتان انجام دهید. بعد از این مرحله باید آن دو حبابی که با هم برخورد کرده بودند با هم دست بدهند و سلام کنند و یک حباب بزرگتر بسازند. این سلام و دست دادن بعنوان قانون ابتدایی تشکیل حباب جدیده!
🎾بازی 4)
یک عروسک , ترجیحا عروسک نمایشی باشد- رو به کودک نشان دهید و به او بگویید که اسم این عروسک «سلام» هست و ناراحته چون اسمش رو همه به زبون نمیآرند. بعد از کودک بخواهید تا اسمش را تکرار کند و بعد به او بگوید که خیلی اسم زیبایی دارد. حالا فرصت خوبی پیش میآید تا از زبان عروسک درباره اسم عروسک بیشتر صحبت کنیم. توضیحاتی که ابتدای مطلب خواندیم می توانند ایده هایی برای صحبت های عروسک باشند. بعد می توانید عروسک را به دست کودک دهید تا او عروسک «سلام»ش را تکان دهد و به جای او صحبت کند.
🎾بازي ٥)
به كودك بگوييد مردم شهرها و كشورهاي مختلف سلام هايشان باهم فرق مي كند مثلاً ژاپني ها وقتي مي خواهند به هم سلام كنند از ناحيه ي كمر كاملاً خم مي شوند و چند بار سرشان را تكان مي دهند. هندي ها دو كف دستشان را به هم مي چسبانند و دستشان را زير چانه مي برند بعضي از سرخپوستها دستشان را مشت مي كنند و روي قلبشان مي گذارند. در كشور ما نيز انواع سلام وجود دارد مثل: بعضي شيرازي ها موقع سلام كردن شانه هاي هم را مي بوسند. در لرستان افراد به هم دست مي دهند هركس دست خود را مي بوسد و به پيشاني مي زند. در تهران و خيلي شهرهاي ديگر افراد موقع سلام كردن صورت هاي همديگر را مي بوسند. در خيلي جاها مردم فقط با هم دست مي دهند. همه اين موارد نمايشي است و شما مي توانيد از كودك بخواهيد آنها را تكرار كند و این نمایش را با شما اجرا کند. از او بپرسيد كدام روش سلام كردن را مي پسندند.
🎾بازی 6 (آموزش نکته ی ادبی سلام کردن)
فكر مي كني هنگام سلام كردن چه چيزهايي را بايد رعايت كرد؟ پس از اين صحبت چهره تان را اخم آلود كنيد. حتي كمي عصباني شويد و با همين چهره به كودكان سلام كنيد. عكس العمل كودك چيست؟ حالا چهره تان را غمگين و افسرده و خسته و بي حوصله نشان دهيد و به كودك سلام كنيد. در آخر لبخند بزنيد و با هيجان و شادي به كودك سلام كنيد و از آنها بپرسيد كدام سلام را بپسنديد. بعد از اين تمرين كودك بايد درك كرده باشند كه هنگام سلام بايد لبخند بزنند، چهره شادابي داشته باشند و با صدايي محكم و رسا به طرف مقابل سلام كنند.( تمرين صحيح سلام كردن به صورت نمايشي هر روز تكرار شود)