۲۷_اخوت و برادری
اسباب کشی تموم شده بود و صدای خنده و شوخی پسرا که ظاهراً دوستان هم بودند تا واحدما میآمد.
طبق همیشه پدرم از مادر خواهش کرد که چایی اماده کنند و اگه در منزل بیسکویت و یا شیرینی هست کنارش بذارن تا ببرن برای همسایه ی جدیدمون.
تا آماده شدن چای پدرجان مشغول خواندن کتاب شد صدای شادی همسایه ی جدیدمون کمی تغییر کرد و با تعجب متوجه شدیم تبدیل شده به مشاجره و کمی بعد مشاجره اوج گرفت.
پدر جان سریع سینی چای رو دست گرفتن و رفتن پایین ، منم دنبالش و چند پله عقبتر ایستادم.
با دیدن پدر، مشاجره رو قطع کردن
پدر وارد خانه شد و منم که دیدم صدایی نمیشنوم دست از پا درازتر برگشتم.
یک ساعتی گذشت و پدر جان برگشتن
و پرسیدم چی شده بود ؟
مطمئن بودم پدرجان محاله غیبت کنند و از اتفاق چیزی تعریف کنند .اما نکات ارزنده ای برام تعریف کردن
پدرجان گفتند ببین عزیزم اهل بیت علیهم السلام فرمودند انسان اگر دوست و برادرش زیاد نشه زیان کرده ،در جایی هم فرمودند :کسی که دوست پیدا نکنه عاجزه و عاجزتر کسیه که دوستشو از دست بده
حالا چه چیزی باعث میشه دوستتو از دست بدی؟ یکیش شوخی های زیاده اگر بین دوستان ادب و احترام از بین بره، حرمت و حیا هم از بین میره و دوستان پراکنده میشن. وظیفه اینه که بین دوستان اگر اختلافی هم پیش بیاد اصلاحشون کرد.
در قرآن هم به برادری و اصلاح بین اونها زیاد سفارش شده
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند
در پى دوستان راستين باش و بر شمارشان بيفزاى كه آنان ذخيره دوران آسايش و سپر روزگار بلايند!
( الأمالي للصدوق : ۳۸۰/۴۸۳ )
@ghesesade
۲۸_اخلاق مدار زندگی کنیم
هربار که خونه ی حاج عمو میرفتیم دلمون نمیخواست برگردیم خونه، از بسکه خونشون حس خوب و آرامشی عجیب داشتیم. مهربون و کم توقع بود و سفره دار بود. لبخند میزد و بزرگ و کوچیک میشناخت و مشاور هممون بود
هرکسی توی فامیل هرکارو مسئله مهمی داشت اولین و آخرین خونه ی امیدش خونه ی حاج عمو بود. هرطوری بود به همه کمک میکرد. برای دخترای دم بخت جهاز میداد، برای پسرا کار پیدا میکرد و حمایت مالی میکرد تا دامادیشون، حتی برای بعضیا که قدرت نداشتن تالار بگیرن برای عروسیشون، خونه خودشونو در اختیار میذاشت تا مراسمشونو اونجا بگیرن. عیدی اقوام یتیم و بد سرپرست هم که دائمی بود.
هممون میگفتیم حاج عمو شما جات وسط بهشته، که اینهمه به مردم و اقوام کمک میکنید اما خودش آه میکشید و میگفت: کاش اینطور باشه، امام صادق علیه السلام فرمودند
بهشتى ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده. اما من زبان نرم ندارم و گاهی خیلی بد اخلاق میشم و تندی میکنم البته که تلاش میکنم رفعش کنم
انشاالله که خداهم کمکم میکنه و میبخشه
۲۹_امانتدار مردم باشیم
خیلی از خودش تعریف میکرد
میگفت من امین مردمم. همسایه ها هرجا میرن طلاهاشونو میارن براشون نگهداری میکنم. ماشاالله خانوم اصغر آقا کلی سکه داره.
حتی کلید خونشونو میدن بمن که برم و گلدونهاشونو آب بدم. خدا بیشتر کنه چه مبلهای قشنگی خریدن به تازگی قبلا فقط یدست مبل راحتی داشتن الان ازون تاجدارا خریدن گمونم دخترشون خواستگار داره واسه ی چشم مردم خریدنش
گاهی سوییچ ماشینشونو میدن بمن برم یه دوری بزنم. البته باک بنزینش نیمه ست هااا
پدرم حرفشو قطع کرد و گفت بسته باباجان . بنظرم تو ابدا امانتدار نیستی
مگه امانتداری فقط به حفظ مال و پوله؟
حفظ اسرار و عهد و پیمان هم امانتداریه
چرا اسرار این خانواده رو همه جا فاش میکنی؟ چرا من اندازه ی طلا و چرایی و نوع مبل و اندازه ی باک بنزین اصغر آقا رو بدونم؟ ناسلامتی تورو امین خودشون دونستن. خداوند بارها در قرآن به امانتداری سفارش کردند و از پیامبر صل الله روایت ست که فرمودند
محفل و مجالس (خصوصی) مردم برای افراد آن یك امانت است (و تا مجاز نباشند نباید از آن بازگو نمایند) فاش کردن راز برادر دینی خود یک خیانت به شمار میآید. (بحار، ج ٧٧، ص ٨٩)
۳۰_ظلم ستیزی
شماره گرفتم و منتظر شدم نوبتم بشه
حدود ۵نفرمونده بود تا نوبتم. خانومی با پسرش از دربانک وارد شدن و پسربچه با ذوق رفت سمت دستگاه تا شماره رو بگیره،اما وقتی خواست برگه ی نوبت رو بگیره برگه پاره شد
مادرش همراه با یه پس گردنی گفت : خاک توسر بی عرضه ات کنم.
کنار من با دوتا صندلی فاصله نشستن
پسرک سرخ شده بود و سرشو بالا نمیآورد
بعدچند دقیقه مادرش که سرش توی گوشیش بود بدون اینکه نگاه کنه به پسرش گفت:یه لیوان آب بیار
پسر رفت سراغ آبخوری و لیوان برداشت و پرآب کرد و وقتی میخواست از جلوی من رد بشه دستش لرزید و لیوان افتاد
مادرش با صورتی پر از خشم به پسر نزدیک شد، که من با سرعت بلند شدم و گفتم: عذرخواهی میکنم تقصیر من شد .
و سریع لیوانو برداشتم و بردم انداختم سطل و یه لیوان آب آوردم دادم به مادر و دوباره ازشون عذرخواهی کردم.
یه برگه کاغذ از کیفم درآوردم و نوشتم: خواهرم ، پسرشما مثل همه آدمها ممکن اشتباه کنه، و برخورد شما با ایشون درانظار، مصداق ظلم بود. ابرو و شخصیتش رو جریحه دار کردی.
درسته که فرزند شماست اما در درجه اول یک انسانه و مخلوق خداست و امانت دست شما.
از ظلم به همه مخلوقات برحذر باش
پیامبر مهربانی ها فرمودند
از نفرین مظلوم بترسید اگر چه کافرباشد،زیرا در برابر نفرین مظلوم پرده و مانعی نیست.
و این یعنی آه مظلوم گریبانگیره
مراقب خودتون باشید
و وقت بیرون رفتن از بانک برگه رو دادم به مادر عصبی
[نهج الفصاحه، ح ۴۸]
۳۱_در زندگی چه نهالی کاشتید؟
با همسایه هاش مثل فامیلش رفتار میکرد عیادتشون میرفت،دعوتشون میکرد تحفه و سوغاتی براشون میفرستاد و دید و بازدید عید رو هم مقید بود باهاشون داشته باشه
وقتی به رحمت خدا رفت یه دختر تازه عروس داشت که منزلش توی همین محلمون بود
دختر مرحوم خیلی تنها بود و ایام بارداری رو سپری میکرد و کمک حالی نداشت
اما همسایه ها که متوجه شدن، توی کمک بهش از هم سبقت میگرفتن.
یکی براش ویارونه پخت، یکی توی آماده کردن سیسمونی کمکش کرد یکی هم همراهش شد تا تنهایی نره بیمارستان
بعد از بدنیا اومدن بچه اش ، همسایه ها دورش بودن و نذاشتن که نبود مادر و خواهر غصه دارش کنه
هربار ازهمسایه ها تشکر میکرد بهش میگفتن: خدا مادرتو بیامرزه، خیلی به گردن ما حق داره در قبال خوبیهاش ما کاری نکردیم ، همنشین اهل بیت باشن والدینت. میگفتن : قطعا مادرت ثمره خوبیهاشو میبینه و از اینکه مشکلاتت حل میشه خوشحاله.
گندم از گندم بروید جو زجو.
و من به این حدیث فکر میکردم که چقدر زیبا فرمودند امام صادق علیه السلام که
مَنْ يَزْرَعْ خَيْرا يَحْصِدْ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّا يَحْصِدْ نَدامَةً وَ لِكُلِّ زارِعٍ ما زَرَعَ؛ [كافى، ج 2 ، ص 458، ح 19 ]
امام صادق عليه السلام: هر كس خوبى بكارد، خشنودى درو مىكند و هر كس بدى بكارد، پشيمانى می چيند، هر كس هر چه بكارد، همان را دِرو مى كند .
۳۲_دوری از تکبر در زندگی
همسایه بودیم و رفت و آمد داشتیم. بچه نداشتن و هردو کارمند بودند یبار بهشون پیشنهاد دادیم که آخر هفته باهم بریم شمال اونها هم قبول کردند .
سفرخوب شروع شد و شب اول به خوشی گذشت.
ظهرفردا رفتارهای عجیب خانم همسایه همه رو متعجب کرد.
میگفت پادرد داره پس برنامه کوه رو لغو کنید.رعایتش کردیم،کمی بعد صدای جروبحث با همسرش رو شنیدیم که میگفت: چرا درماشینو برای پیاده شدنم باز نکردی. نشنیده گرفتیم. وقت ناهار مدام از رستورانها ایراد میگرفت و میگفت تمیز نیستن .
پیشنهاد دادیم که خودمون یه چیزی تهیه کنیم و غذا بپزیم.اما میگفت نه خسته ام نمیتونم کمکتون کنم و از همسرش خواست کمک کنند.
تقریبا هممون کلافه شده بودیم که آقای همسایه ماشینشو روشن کرد و خانمش روسوار کرد و برگشتن خونه اشون. مدتی گذشت و شنیدیم که متاسفانه از هم جدا شدند. وقتی علتش رو پرسیدیم ، آقای همسایه گفت: سالها بخاطر رتبه ی برتر کنکور و درآمد بیشترش ،نگاهش به من از بالا به پایین بود نگاه همسر و شریک زندگی نداشت. رفتارش مثل یک خان زورگو بود نه یه خانم. و من تحمل اینهمه تکبر رو نداشتم. میدونم ریشه یهمه ی رفتارش در کودکیش بود و چون مایل به اصلاح خودش نبود، راهی جز جدایی نداشتیم.
امام صادق عليه السلام فرمودند
ما مِن أَحَدٍ يَتيهُ إِلاّ مِن ذِلَّةٍ يَجِدُها فى نَفسِهِ؛
هيچ كس نيست كه تكبّر ورزد، مگر بر اثر خوارى و حقارتى است كه در خود مى بيند.
الكافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص312
۳۳_تجربه
تازه داماد بود ولی مدام تو فکر و غصه دار. ازش پرسیدم اگه مشکلی هست روی کمکم حساب کن.لبخندی زد و گفت: با همسرم مدام دچار سوء تفاهم میشم و دعوامون میشه.
نمیدونم چرا.
البته میدونم که چندتا دوست و رفیق داره که اصلا مناسب شأن خودش و خودمون و خانواده هامون نیستن . وقتی با اونا صحبت میکنه روزگارمون به هم میریزد.
گفتم:تنهاییشو پر کن، طی روز تماس تلفنی بگیر باهاش، از روزش بپرس که چطور گذرونده، برنامه های بعدیش، مادرش، خانواده اش بپرس و بهش اعتماد کن. شما شریک هم هستید پس باهم باید، زندگی رو بسازید.
وقتی میری خونه، کاررو مشکلاتش رو بذار بیرون در و تمام حواست به زندگیت باشه، حرف بزنید باهم . این خیلی مهمه.دست پر برو خونه، ولو یه بستنی یا، تخمه.
پرسید: از کجا اینا رو بلدید؟
با خنده به موهای سرم اشاره کردم و گفتم: الکی که سفیدش نکردم
مدتی به فکر رفت و تشکر کرد و رفت .
مدتی گذشت و گفت: حاجی خدا خیرتون بده، این حرف زدن معجزه میکنه. ممنونم بابت پیشنهاداتون.
گفتم: اینارو تجربه کرده بودم، معتقدم لازم نیست همه ،همه چیز رو تجربه کنند گاهی میشه تجربه رو در اختیار دیگران گذاشت انشاالله که مفیدتون باشه
حضرت امیرالمومنین
امام على علیه السلام فرمودند:
الظَّفَرُ بالحَزْمِ ، و الحَزْمُ بالتّجارِبِ .
پیروزى با دوراندیشى به دست مى آید؛ و دور اندیشى با تجارب .
( غرر الحکم : ۴۲ )
۳۴_پرهیز از اسراف
چند ماهی از عموزاده مون خبری نبود و ناگهانی با همه ی فامیل تماس گرفت و برای شام دعوتمون کرد منزلشون
وقتی رفتیم متوجه شدیم توی این مدت مبلهای تازه اشو عوض کرده و ماشین ظرفشویی خریده و سرویسهای پذیرایی رو تغییر داده .
انصافا خیلی سفره ی رنگین و چشم نوازی تدارک دیده بودند
نگاه متعجب همه رو که دید،با لبخند رضایتی شروع کرد به صحبت که: دیدم خانوم مدل مبلها دلشو زده، براش عوض کردم بعد هم دیدم خسته میشه از شستن ظرفها منم براش ظرفشور خریدم و.....کلی از خودش و کارهاش تعریف کرد
همگی مبارک گفتیم و تشکر کردیم از میزبانیشون
از اون شب به بعد حرف و حدیث زیاد شد بعضی از خانوما با همسرانشون بحث میکردن که چرا شما نه.
بعضی ها هم باب تهمت و غیبت باز کرده بودن.
بعضی ها هم تصمیم گرفتن دیگه خونه ی عموزاده نرن تا مشکل چشم و هم چشمی پیش نیاد.
در هرحال گذشت و مهمونهای خونه ی عموزاده مون کم و کمتر شد و تعداد مهمونیهاش هم کمتر و کمتر.
سالها بعد شنیدم کلی بدهی بالا آورده و مجبور شده خونه اشو بفروشه
عموجان که اینو شنید گفت: اگه امروز چیزی رو که لازم نداری بخری یروز مجبور میشی چیزی که لازم داری رو بفروشی
امام موسی بن جعفر (ع) فرمودند : کسی که در زندگی میانه روی و قناعت ورزد نعمت او باقی می ماند و آنکه با ریخت و پاش و اسراف زندگی کند نعمتش از بین می رود. تحف العقول صفحه ۳۰۱
۳۵_دوست و همنشین
خیلیا توی محلمون به سرش قسم میخوردن. دختر باوقار و متینی بود
از من بزرگتر بود
دانشگاه قبول شد و رفت تهران.
دوسال بعد منم همون دانشگاه قبول شدم.
وقتی دیدمش خیلی تعجب کردم
ازش پرسیدم این چه سرو وضعیه؟
چه بلایی سر خودت اوردی؟
گفت: وقتی اومدم دانشگاه از بد شانسی با دوتا دختر دوست شدم که مسیر زندگیمو عوض کردن.
اوایل از در دوستی و خیرخواهی میگفتن تو اینجاتنهایی، بیا باهم بریم مهمونی، بعد هم آروم آروم سیگار تعارفم کردن و متاسفانه منم بدجور قاطیشون شدم.
یکی از پسرای خوب دانشگاه با واسطه ی استادمون ازم خواستگاری کرد ،خیلی خوشحال بودم میخواستم جواب مثبت بدم.
اما یروز که با اون دخترا رفته بودیم دورهمی توی یکی از کافه ها ،متاسفانه خواستگارم اتفاقی منو سیگاربدست دید. همه ی دنیا رو سرم خراب شد. از اون لحظه انگار تازه فهمیدم چقدر مسیراشتباه رفتم.
خواستگارم منصرف شد و من حسابی به هم ریختم، البته دلیل اصلیش این بود که متوجه شدم که انتخابم نادرست بود وخودمو مقصر میدونم. من نباید با چنین افرادی دوست میشدم هرچند تنها میموندم
حرفها و درد دلش زیاد بود و من به این حدیث از امیرالمومنین علی علیه السلام فکر میکردم که فرمودند
«بدترين همنشينان تو كسى است كه معصيت خدا را در نظر تو زينت دهد»
معانی الاخبار ص۱۹۸
امالی طوسی جلد ۲ص۵۰
۳۶_همنشینی با قرآن
هربار میرفتیم خونه ی دایی جان، کلی از غزلیات حافظ فیض میبردیم
خیلی حافظ دوست بود
یبار ازشون پرسیدم دلیل این همه علاقه تون به حافظ چیه؟
گفتن: دلیل اینهمه ماندگاری حافظ چیه؟ خندیدم و گفتم سوال و با سوال جواب میدید؟
گفتن: اتفاقا جواب بود. ببین حافظ لقب شاعریه که قرآن رو حفظ کردن و با اشراف بر احادیث و نهجالبلاغه این کتاب رو به نظم درآوردن
دلیل علاقه من همینه، چون میدونم کتابش با استناد به دو ثقلین نوشته شده برام جذابه. البته این نظر منه ، ممکنه کسی ردش کنه اما منم دلیل خودمو دارم
بنظرم هرکسی با قرآن و احادیث همنشین بشه حکمتهایی بر دل و زبانش جاری میشه که ماندگاره
امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: هر که میخواهد دانش پیشینیان و آیندگان را فرا گیرد در قرآن دقیق شود
عن امیر المؤمنین علیه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ أرادَ عِلْمَ الاوَّلینَ وَالاخِرِینَ فَلْیثَوِّرِ القُرآنَ؛
۳۷_استاندارد
صبح که میشد با صدای مادرجون میفهمیدم که وقت بیدارشدنه
با عجله همونجا رختخواب رو لول میکردم و میدوییدم برای شستن دست صورت و صبحونه خوردن. خیلی مقید نبودم حوله مو بذارم سرجاش، بعد از صبحانه هم، سفره رو بدون دستمال کشیدن جمع میکردم
یبار مادر جون گفتن، عزیز دل چرا کارهاتو ناقص انجام میدی؟
گفتم: سخت نگیر مادرجون، کی میبینه؟!
میگفت: سخت نمیگیرم، این سنت و سفارش پیامبرخداست که یه مسلمون باید کارهاشو کامل و دقیق انجام بده
این حکایت رو شنیدی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله :
لکِنَّ اللّه َ یُحِبُّ عَبْدا إذا عَمِلَ عَمَلاً اَحْکَمَهُ؛
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبری را پس از دفن میّت، محکم و مرتّب می کرد. علّت را پرسیدند، فرمود: می دانم که این جسد به زودی خواهد پوسید، ولی خداوند دوست دارد بنده ای را که وقتی کاری را انجام می دهد، آن را استوار و محکم انجام دهد.
. امالی صدوق، ص 384.
سعی کن کارهاو زندگیت استاندارد داشته باشه عزیز دل
۳۸_عمل به قرآن
خیلی اوقات شب امتحان یدور کتابو میخوندم و میرفتم سر امتحان و درس رو پاس میکردم
اما اینبار فرصت نشد حتی یه فصل کتابو بخونم
صبح که رفتم سر جلسه و برگه ی امتحانی رو دادن دستم حس کردم تمام برگه سفیده
اصلا نمیفهمیدم . با خودم میگفتم اینا چیین؟ چرا حتی یبارم این مطالب رو ندیدم؟
اون درس رو نتونستم پاس کنم
بعدها که این حدیث رو شنیدم فهمیدم بعنوان یه دانشجو باید به وظیفه ام عمل کنم و درسهامو بخونم
صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: کسی که قرآن را بیاموزد و به آن عمل نکند، خدا او را در روز قیامت کور محشور می کند، می گوید خدایا به خاطر چه مرا کور محشور کردی در حالی که من بینا بودم. می فرماید چگونه تو آیات ما را خواندید و آنها را به فراموشی سپردید و به آن عمل نکردید.
۳۹_پذیرش تفاوتها
میگفت پسرش ۲ساله بود
در روستای پدری مهمان بودند، پسرش تب میکنه و چون به پزشک دسترسی نداشتن، بچه تشنج میکنه و دچار آسیب مغزی میشه
سالها بعد که دیدمش
کلی تغییر کرده بود، خیلی روحیه ی قوی داشت. میگفت: این پسر مایه ی رشد ما شده ، بارها خدارو شکر کردم به جهت وجودش . هرچند زخم زبون مردم که میگفتن: ببین چیکار کرده که خدا این بچه رو گذاشته دامنش،اذیتم میکرد اما همیشه از لابلای زخمها نور وارد قلبها میشه اگر صبور باشیم.
خدا به برکت رسیدگی به این بنده اش کلی بلا از مادور کرده و برکات بما نازل کرده
میگفت این حدیث رو شنیده
امام علی(علیه السلام) می فرماید: (هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد [چه بسا بى تقصير باشد])؛ «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ»
چه بسا این وضعیّت می تواند برایش میدانی برای رشد او باشد
۴۰_ایمان و عمل
عیادت یکی از دوستان رفته بودم. حسابی بدحال بود. پرسیدم:دکتر مراجعه کردی؟
گفت:بله رفتم اما میبینی که،حال و روزم تغییر نکرده، با وجود اینکه دکتر خوبی بود و منم خیلی قبولش دارم
پرسیدم: داروهای خاصی دادن؟ اشاره کرد به پلاستیک بالای سرش .
داروها رو از داخل پلاستیک درآوردم و با تعجب دیدم اصلا مصرف نشده
گفتم:عجیبه! چرا داروهاتونو مصرف نکردید؟پس چطور انتظار دارید بهبودی حاصل بشه؟
چطور به دکتر اعتقاد داری ولی به سفارشاتش عمل نمیکنی؟
حکایتت حکایت آدمایی هست که میگن ایمان دارن ولی عمل نه
و انتظار بهشت و عافیت رو هم دارند .
امیرالمومنین فرمودند
الاِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالاَرْكَانِ».
ایمان معرفت به قلب و اقرار به زبان و عمل با تمام ارکان است
حکایت۲۲۷ نهجالبلاغه
۴۱_برخورد با جاهل
کت و شلوار خاکی و کثیفی تنش بود پشت به ماشین من ایستاده بود. هرقدر بوق میزدم کنار نمیرفت
کمی صبر کردم و وقتی با بوقهای ممتد من برگشت و صورتش رو دیدم، فهمیدم بنده خدا از این آدمای کم عقل یا همون عقب افتاده ذهنیه با خنده اشاره کردم برو کنار.
همسرم گفت:
میبینی ؟تاوقتی که نمیدونستی جاهل و کم عقله، عصبانی بودی، اما بمحض اینکه فهمیدی جاهله بخشیدیش و لبخند زدی.
وقتی با آدمایی مواجه میشیم که با عقاید درست و بحق ما مخالفن، چه معنوی چه سیاسی ، همینطور باید صبوری کنیم و براش توضیح بدیم و تبیین کنیم تا متوجه بشن.
البته گاهی برخیهاشون عناد دارن که اصلا با اونا نباید وارد بحث بشیم
امام على عليه السلام فرمودند:
زكوةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ؛
زكات عقل تحمّل نادانان است.
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم
با صبر و تحمل و برخورد مناسب باید با جاهلان برخوردکرد
۴۲_جمعیت
تلفنش زنگ خورد و خورد،ولی جواب نداد و تماس قطع شد.دلشوره گرفتم بیقراربودم، دورخودم میچرخیدم، باخودم حرف میزدم،صدای نفسهامو میشنیدم، کاش کسی بود باهاش حرف میزدم کاش شماره مالک ساختمونو داشتم.نکنه اتفاقی توی ساختمون براش افتاده؟نکنه آجر خورده سرش نکنه.... یهو صدای تلفن وحشتم رو بیشتر کرد.با دلهره گوشیو برداشتم، صدای پسرم بود.بابغض گفتم:کجایی مادر؟نمیگی از نگرانی میمیرم؟پسرم گفت:مادرجان من سر ساختمون بودم و گوشی موند توی ماشین.ما از صبح۴ بارباهم حرف زدیم قربونت برم.چرا انقدر نگرانی؟ گفتم: راست میگی مادر، تنهام تنهایی انقدر اذیتم میکنه که یادم میره چندباربهت زنگ زدم.
پسرم گفت:کاش ااونروزا که سرکارمیرفتی، بهت میگفتم مامان تنهام، تنهایی اذیتم میکنه، یادم میره که چند بار بهت زنگ زدم، بجای عصبانی شدن به بهانه ی بی پولی و سختی و اقتصاد و.... فقط دوتا بچه بیشتر بدنیا میاوردی الان انقدر تنها نمیشدیم
تمام زندگیم تنها بودم مادر جان، مدام
میگفتی بچه های فامیل و همسایه و همکلاسیات داداشن برات.
اما مادر جان هر کدومشون سر زندگی خودشونن و با خواهربرادراشون در رفت و آمدند، هر کدوم بنوبت مراقب والدینشونن .الان بیشتر از همه خودت تنها شدی.
راست میگفت. ما وضع مالی خوبی داشتیم اما تنها بودیم
کاش بچه های بیشتری داشتم و تمام سختی پیری رو به دوش این طفلی نمینداختم
۴۳_همسایه داری
همسایمون آقای نوری ۵ پسر داشت که ۳نفرشون نامزد بودند و منتظر ،تا شرایط مالی پدرشون روبراه بشه و بتونند هزینه اجاره ی تالار شب عروسیشونو بپردازند.
حاج آقا همسایه ی دیوار به دیوار آقای نوری بود، وقتی از ماجرا مطلع شد، به آقای نوری پیشنهاد داد: خونه من در اختیار شما، آقایون خونه ی ما و خانومها خونه ی خودتون، عروسی پسرهارو راه بنداز و منتظر تالار نشو. آقای نوری اولش تعارف میکردن، ولی با پافشاری حاج آقا قانع شدند. و ما توی کوچمون چند هفته پشت هم عروسی داشتیم. کار قشنگ حاج آقا بقیه ی همسایه ها رو هم تشویق کرد و هرکسی در حد توان برای برگزاری بهتر عروسی هرکاری از دستش برآمد انجام داد
۴۴_جمعیت
دوتا دختر داشتم و مستاجر بودم.سرسال که میرسید تن و بدنم میلرزید که چقدر قراره به اجاره اضافه بشه؟ اگه جوابم کنن کجا برم؟
یشب خانومم گفت:مالک یه کارخونه دوتا پیشنهاد بما داده که فقط یکی از دوتا رو میتونیم انتخاب کنیم
پیشنهاد اول: یک دستگاه خودرو رایگان که هزینه ی سوخت و نگهداریش با خودمون
پیشنهاد دوم : یک محصول دیگه که تمام هزینه هاشو تا زمانیکه ایشون مالک کارخونه هستن با ایشونه
بدون مکث گفتم: معلومه پیشنهاد دوم، حالا تا مالک کارخونه هست استفاده کنیم از کَرَمِش. بعدشم خدا بزرگه یه کاریش میکنیم.
همسرم گفت:مالک اون کارخونه ، مالک همه ی کارخونه ها و دنیا واخرت و من و تو هست
حالا به ما یه بچه ی دیگه داده و روزیشو تضمین کرده
مات مونده بودم. همسرم میدونست من آماده بچه سوم نیستم و بشدت میترسم، اما یجوری این خبررو بمن داد که نتونستم حرفی بزنم و به فکر رفتم که چه بر سر ایمانم اومده و یادم رفته خداوند خالق رحمان و رحیم رزاق و کریم هم هست
خداوند من و همسرم ، خداوند طفل صغیر هم هست , خداوند شیخ کبیر هم هست،و چرا فک میکردم من روزی بچه ها رو میدم؟
پسرم که بدنیا اومد، به چشمم برکت و رحمت خداوند رو روز به روز بیشتر میدیدم
از معصوم روایت ست:
مومن با برکت مالش زندگی میکنه نه خود مال
فتنه
دختر محجوب ساده و مهربانی بود مدتی بود با یه گروهی از جوونای عاطل و باطل رفت و آمد میکرد .
یک روز بهش گفتم : حیفِ تو دختر خوب و محبِ اهل بیت ، بااین جوونهایی بگردی که از انجام هیچ گناهی ابایی ندارند. جواب داد: منبا اعتقادات اونها کاری ندارم،گناهشون پای خودشون منکه مرتکب اون گناها نمیشم. پرسیدم:توانایی این رو داری که اونها رو از انجام گناه منصرف کنی ؟
گفت: نه
گفتم: خوب اینطوری گناه برات عادی میشه و اگر هم به مرور خودت گناه نکنی تبدیل میشی به عامل فتنه.
با تعجب و عصبانیت پرسید من؟؟ عامل فتنه ؟؟؟
گفتم :بله مگر این حدیث رو نشنیدهای که پیامبر فرمودند:
همانا از کسانی که مدعی مودت ما اهل بیت هستند، کسی هست که در فتنهگری، برای شیعیان ما از دجال شدیدتر است. (بخاطردوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستانمان. چون چنین شد، حق با باطل آمیخته میشود و مؤمن از منافق بازشناخته نمیشود.
وسائلالشیعة ج 16 ، ص 179 ، ح 21289
به فکر فرو رفت و گفت نه نشنیده بودم من عاشق اهل بیت هستم هرچه دارم از آنها دارم
گفتم پس ایه ۱۰۸ سوره یوسف رو حتما بخون و ببین که باید گروه دوستی و پیرویت رو مشخص کنی
در واقع به قول قدیمیها بگو با کیستی تا بگویم کیستی
✍حبیبه عبدی
عروس گیتی خانم
گیتی خانوم به تازگی مادر شوهر شده بود. به همه فامیل گفته بود که عروسش رو دوست نداره
هر بار که این دو همدیگر رو میدیدند مادر شوهر عروسش رو آماج متلک و زخم زبون قرار میداد و از انجام هر بدی درمورد عروسش دریغ نمیکرد.
اما عروس خانم سکوت میکرد و جواب نمیداد. در عوض هربار که به منزل مادر شوهرش میرفت ، شروع میکرد به شستن ظرف، پختن غذا، تمیزی خانه و حتی سرویس بهداشتی منزل مادر شوهرش.
ما هرچه میدیدیم احترام عروس خانم بود به مادر شوهرش
عروس خانم کلام و رفتارش زیبا بود و احترام زیادی به خانواده شوهرش قائل بود
سالها بعد که برای دیدن گیتی خانم رفته بودم دیدم که خیلی بیقراره پرسیدم: چی شده؟
گفت :عروسم مریضه چند هزار صلوات نذر سلامتیش کردم شما هم دعاش کنید تا حالش بهتر بشه
با تعجب پرسیدم: گیتی خانم! شما برای عروست نذر کردی؟!
گفت : بله،درد و بلاش بخوره به جونم خدا حفظش کنه برای پسرم، یه تیکه جواهره ، تو رو خدا دعاش کنید.
خدا را تو دلم شکر کردم و فهمیدم که واقعا سخنان اهل بیت حکیمانه ست چون هموزن قرانند. این حدیث رو از امیرالمومنین علی علیه السلام شنیدم که فرمودند
مِن کَمالِ الإیمانِ مُکافاهُ المُسیءِ رابِالإحسانِ.
از [نشانههاى] کمال ایمان این است که بدى کننده را به نیکى پاداش دهى.( غرر الحکم، تمیمی آمدی، ح۹۴۱۳)
تصمیم گرفتم برای پسرم حتما دنبال یه دختر مومن باشم
✍حبیبه عبدی
حاجی عزتمند
همه دوستش داشتن، یه حاجی بود با یه دنیا خوبی. حتی کسانی که غیبتشو میکردند مدام در تلاش بودند تا خوبیهاشو برچسب ریا بزنند اما خودشونم میدونستند که کارشون از روی حسودیه .
برام سوال بود که این همه عزت و محبتی که فامیل برای حاجی قائل بود از چه چیزیه ؟!
یک بار از خانمش پرسیدم که: حاجی چیکار میکنه که این همه محبوب قلبهاست؟
گفت: اتفاقاً خودم هم یبار ازش پرسیدم و حاجی در جوابم گفت: آیه ۱۰ سوره فاطر سرمشق زندگیمه
هر وقت میخوام کاری انجام بدم ، همینطور در رفتار و گفتارم، کمی تامل میکنم که آیا این کار مورد رضای خدا هست؟ و ایا این کار رو در حضور اهل بیت هم میتونم انجام بدم ؟
و همیشه اونها رو ناظر خودم میدونم.
حاجی همیشه برای بچههامون توضیح میده و میگه ما انسانیم و باید بین خلق الله زندگی کنیم و تعامل داشته باشیم اگر میخوایید عزتمند باشید بدونید که امیرالمومنین فرمودند:
لِيَجتَمِعَ فِى قَلبِكَ الأفتِقارُ اِلَى النّاسِ وَ الاِستِغناءُ عَنهُم فَيَكُونَ اِفتِقارُكَ اِلَيهِم فِى لِينِ كِلامِكَ وَ حُسنِ بِشرِكَ وَ يَكُونَ اِستِغناءُكَ عَنهُم فى نَزاهَةِ عِرضِكَ وَ بَقاءِ عِزِّكَ؛
بايد نياز به مردم و بى نيازى از آنان، در دلت گردآيند، تا نيازت به آنان، سبب نرمى در گفتار و خوش رويى ات شود و بى نيازى ات، سبب آبرودارى و عزّتت باشد.
كافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 149، ح 7
✍حبیبه عبدی
۴۸_رفاقت....
هربار بهش میگفتم با بابک دوستی نکن میگفت مادر من، بابک پسر باحالیه.کلی باهاش خوش میگذره
میگفتم: تاجایی که میدونم بابک بچه سر به راهی نیست، حلال حرام رعایت نمیکنه، رنگ و بویی از خدا و پیغمبر نداره.
میخندید و میگفت: من چه کار به اعتقاداتش دارم؟! او رنگ و بوی خدا نداره ، اما من دارم. هرکدوممون بوی مخصوص داریم.
یروز فکری به سرم زد قرار بود با بابک صبح جمعه به کوهنوردی برن.
از شب قبل کوله اش رو بست و خوابید. عادت داشت عصر جمعه همه ی جورابهای یه هفته ای خودشو میشست. جورابهای به شدت بدبو رو گذاشتم لابلای وسایل کوله اش.
ظهر جمعه زنگ زد و گفت: مادرجان این چه کاری بود؟ چرا جورابهارو گذاشتی کوله ام؟ گند زده به همه ی خوراکیها و وسایلم، همشون بو گرفتن
گفتم: عجیبه! جوراب بوی مخصوص خودشو داره خوراکیها و وسایلت بوی خودشون .چیکار دارن به هم؟
پرسید منظورت چیه مامان؟
گفتم: پسرم حضرت علی علیه السلام فرمودند:
( لا يَنبَغي لِلمَرءِ المُسلِم اَن يُواخِيَ الفاجِرَ فَاِنّهُ يُزَيِّنُ لَهُ فِعلَهُ وَ يُحِبُّ اَن يَكونَ مِثلَهُ )
سزاوار و شايسته نيست كه مسلمان با افراد فاسق و بي بند و بار رفاقت كند زيرا او كارهاي زشت خود را زيبا جلوه مي دهد و دوست دارد كه دوستش همرنگ او باشد.
✍حبیبه عبدی
۵۰_شایسته سالاری
پدرم کارگاه کوچک خود را به تازگی بزرگتر کرده بود و به دنبال جذب نیروی جدید بود برای قسمتهای مختلف مالی و فروش و تبلیغ.
من سرمست از این اتفاق که خدارو شکر شغلم جور شد و شدم پسر یه کارخونه دار. رفتم سراغ دوستانم در دانشکده و بهشون گفتم: تا منو دارن نگران شغل نباشن ،و یروزی رو باهم قرار گذاشتیم تا ببرمشون پیش بابا جانم و دستشونو بند کنم یه قسمتی از کارخونه.
روز موعود رسید و دوستانمو بردم پیش باباجان و معرفی شون کردم.
باباجان چندتا برگه دادن دستمون و گفتن : هر مهارت و یا سابقه کار دارید بنویسید. با تعجب پرسیدم: منم؟ باباجان فرمودند بله شماهم.
خلاصه که نتیجه اون پرسشنامه این شد که بنده الان یک کارمند ساده بخش حسابداری هستم و دوستانم هر کدوم مدیریت بخش فروش و مالی رو دارن.
باباجان به شدت در کار جدی هستند و معتقدند به این فرمایش امیرالمومنین علیه السلام
لاتقبلن فی استعمال عمالک و امرائک شفاعه الا شفاعه الکفاله والامانه; دربه کارگیری کارمندانت که باید زیر نظر تو کار کنند واسطه و شفاعتی رانپذیر مگر شفاعت «کفایت » و امانت را.»
و کفایت یعنی شایسته سالاری.
✍حبیبه عبدی
۵۱_وصیت
بعد از مراسم چهلم خاله جان، دخترش ما رو دعوت کرد منزلشون. وقتی وارد منزل خاله جان شدیم خیلی تعجب کردیم، چون دختر خاله همهی وسایل و زیورآلات خاله جان را چیده بود روی میز. از دیدن اون صحنه که یادآور خاله جان بود، اشکمان جاری شد. وسایل خاله جان منحصر به فرد بود و با دیدنش یادش برامون زنده میشد.
همه که جمع شدیم دختر خاله شروع کرد به خواندن وصیت خاله جان.
فضای غم آلودی بود. دلمان پر شد از غصه، که چه حیف شد، چنین خاله ی با محبتی رو از دست دادیم .
خاله جان تک تک ما را در وصیت نامهاش نام برده بود و برامون از وسایلش سهمی قرار داده بود. دختر خاله هم وسایل رو با احترام به ما هدیه داد.
به دایی جان گفتم چرا خاله جان چنین کاری کرده؟ ما که ورثه اش نیستیم؟!در واقع ما را شرمنده خودش کرده. وقتی که زنده بود هم مدیون محبتهاش بودیم. دایی جان گفت: خاله جان خانم با تقوا و با خدایی بود.
این روایت امام باقر علیه السلام شنیدی؟
مَن لَم يُوصِ عِندَ مَوتِهِ لِذَوي قَرابَتِهِ مِمَّن لا يَرِثُهُ فَقد خَتَمَ عَمَلَهُ بمَعصِيَةٍ.
هر كس هنگام مرگ خود براى خويشاوندانش كه از او ارث نمیبرند وصيّت نكند عمل خود را به معصيتى ختم كرده است.
خاله جان طبق آیه ی قرآن و حدیث معصوم عمل کرد
خدا رحمتش کنه . با یه وصیت درست و بجا برای همیشه بین ما ماندگار شد.
بعد اینهمه سال
هربار اون وسیله روتوی خونه ام میبینم برای خاله جان یه صلوات میفرستم.
✍حبیبه عبدی
۵۲_سخاوت
کمک کار با مزه ای داشتیم وقتی میآمد منزلمون یه گوشه مینشست و قصه و خاطره تعریف میکرد و به کار کردن مادرم نگاه میکرد البته گاهی هم در شستن پرده و ملحفه به مادرم کمک میکرد.
دوستش داشتیم و واقعا بخاطر سنش ازش انتظار کار نداشتیم ولی برای من سوال بود که چرا مادرم همیشه از مشدی خانوم میخواست بیاد کمکمون؟! سوالمو پرسیدم و مادرم جواب داد:
مشدی خانوم خیلی تنهاست و توی این دنیا هیچ کسی رو نداره
نمیخوام با کمک مالی مستقیم شرمنده بشن. میخوام حس غرور داشته باشه که داره دستمزد میگیره نه صدقه
از طرفی وقتی میاد اینجا از تنهایی در میاد و با حرف زدن و خاطره گفتن دلش سبک میشه، وقتی هم که از تجربیاتش میپرسیم و مشورت میگیریم احساس ارزشمندی و مفید بودن میکنه.
یادم میاد آخر روز که مشدی خانوم میخواست بره، مادرم کلی بن و بنشن و مایحتاج زندگی بهش میداد کنار دستمزدش.
مشدی خانوم مادرمو خیلی دوست داشت. و میگفت مادرت انگار از ته دلم خبر داره، میدونه چی هوس کردم همونو میپزه برام میدونه چی میخوام همونو میخره برام.
راستش از خیلی از اقوام و همسایه ها شنیده بودم که میگفتن مادرم خیلی به فکر خانومای همسایه و اقوام هست وتلاش میکنه مشکلاتشون رو قبل از اینکه به زبون بیارن حل کنه .
علت این علاقه رو در این حدیث بدست آوردم
رسول خدا صلی الله علیه و اله می فرمایند:
«السخی قریب من الله قریب من الناس قریب من الجنة،
سخاوتمند نزدیک به خدا،نزدیک به مردم و نزدیک به بهشت است.»
✍حبیبه عبدی