🔅 #پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
✍️ لا يَكونُ الرّجُلُ مِن المُتَّقينَ حتّى يُحاسِبَ نَفسَهُ أشدَّ مِن مُحاسَبَةِ الشَّريكِ شَريكَهُ، فَيعْلَمَ مِنْ أينَ مَطْعَمُهُ، ومِن أينَ مَشْرَبُهُ، ومِن أينَ مَلْبَسُهُ، أمِن حِلٍّ أمْ مِن حَرام؟
🔴 آدمى در زمره تقواپيشگان نخواهد بود، مگر آنگاه كه سختتر از حسابرسىِ شريک از شريكش، از خود حساب بكشد تا بداند كه از كجا خورده است و از كجا آشاميده است و از كجا پوشيده است؛ از حلال يا از حرام
📚 مكارم الأخلاق جلد۲، صفحه ۳۷۵
#حدیث_روز
🍃 #یا_صاحب_الزماڹ 🍃
فقیر گوشه نشین محبتتـ هستم🕊
بسازبا دل آنڪه فقط تو را دارد🕊
🍂💛اَیْنَ منتقم
🍂💛أیْنَ بقیة الله
🌺اللهم عـــجل لوليڪ الفــــرج🌺
💌سهم شما یڪ دعاے فرج
#امام_زمان عج🌷🌷
✅ثواب روزه ماه رجب
✍️حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد: پیامبر اکرم (س) در تاکید به روزه ماه رجب میفرمایند: روزه در این ماه آنقدر اجر و ثواب دارد که یک روز آن رضوان خدا را واجب و آتش غضب او را خاموش میکند. یک نفر از پیامبر اکرم (ص) پرسید: اگر کسی که نتواند در ماه رجب روزه بگیرد چه کار کند که از ثواب روزه این ماه محروم نشود؟
حضرت فرمودند: برای هر روز یک نان به فقیر صدقه بدهد. پس قسم به آن خدایی که جانم در دست اوست کسی این صدقه را بدهد ثواب روزه ماه رجب و بیشتر از آن را به او میدهد و این در حالی است که اگر جمیع خلائق جمع شوند و بخواهند ثواب روزه ماه رجب را بیان کنند، نمیتوانند!
#توبه
فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ
کَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ...
آری!
اگر حسینِ فاطمه باشد...
إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
قسمتی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی♦️♦️♦️
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر تکهتکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر میدهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید.
دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آنچنان که خداوند، اسلام و امام میخواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمیشود.
والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
ابراهیم هادیپور
جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
کـشور شـهادت : ایران
مـحل شـهادت : فکه-کانال کمیل
عـملیـات : والفجر مقدماتی
نـحوه شـهادت : جنگ تن به تانک
اطـلاعـات کـامـل شـهـیـد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/541655131C7b98595ada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گاهی "پروردگار" را صدا بزن بی آنکه بخواهی از او گله ای کنی ، بی آنکه بگویی چرا؟
بی آنکه "نداشتن" ها و نبودن ها را به او نسبت بدهی ...
گاهی خدا را به خاطر "خدا" بودنش صدا بزن
امام علی عليه السلام فرمود:
اُذكُرُوا اللّه ذِكراً خالِصاً تَحْيَوا بِهِ أفضَلَ الحياةِ، و تَسلُكُوا به طُرُقَ النجاةِ
خدا را "خالصانه" ياد كنيد، تا بهترينزندگى را داشته باشيد و با آن راه " نجات" را بپوييد
بحارالأنوار ، 78/39/16
صبح آمده ، برخیز و بگو بسم الله
سرشار ز نعمتی تو ماشاءالله!
بسپار به دوست ، هرچه را می خواهی
لا حول و لا قوه الا بالله!
#سید_میلاد
#رفیق_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر محبان حضرت علی(ع)
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_55
_مهمون نمیخواید حاج خانم؟
در گشوده شد و پیرزن خوش سیرت و خوش صورت با لبخند به ابوذر گفت: خوش اومدی آقا ابوذر
بفرمایید تو...
یا الله یا الله گویان وارد خانه قدیمی و با صفای حاج رضا علی شد و گفت: استاد نیستند؟
_چرا پسرم تو اتاق خودشون دارن کتاب میخونن فکر کنم که صدای در رو نشنیدن...
حاج رضا علی از سر و صداهای بیرون فهمید که مهمان دارند در حجره کوچکش در حیاط را باز
کرد و با دیدن ابوذر لبخندی زد و گفت: سلام علیک ابوذر خان بفرمایید تو خوش اومدید
ابوذر با لبخند او را در آغوش گرفت و شانه اش را بوسید... و با راهنمایی او به حجره با صفایش
داخل شدند...
روی قالی قدیمی اما خوش نقشه نشست و به در و دیوار ساده اما باصفای اتاقک مطالعه حاج رضا
علی خیره شد و از دیدن این همه زیبایی غرق لذت شد...
رضا علی با صدای بلند گفت: خانم بی زحمت یه دو تا چایی میتونید برای ما بیارید؟
صدای حاج خانم آمد که: چشم
_چشمت بی بلا خانم ..
بعد آمد و نشست روبه روی ابوذر و گفت:خب چه عجب از این طرفا ؟
ابوذر لبخندی زد و گفت: همینجوری دلم هواتونو کرده بود...
در باز شد و حاج خانم با سینی چای در آستانه در ایستاد... حاج رضا علی از جای برخواست و
سینی را از او گرفت و تشکر کرد...
ابوذر با گفتن زحمت نکشید چای را برداشت و کنارش گذاشت...
و حاج رضا علی پرسید: خب چه خبرا؟
خبرکه با اجازتون امشب میخوایم بریم خواستگاری...
_خب الحمدالله.... ان شاءالله که هرچی خیره پیش بیاد..._ان شاءالله....شما هم دعا کنید دیگه برامون حاجی
_خدا کنه هرچی به صلاحته برات رقم بخوره...
ابوذر قدری به کتابهای با سلیقه چیده شده توی کتابخانه خیره شده بود که حاج راض علی گفت:
راستی یه خبر برات دارم...
ابوذر کنجکاو نگاهش کرد و گفت: چه خبری؟
حاج رضا علی جرعه ای از چایش نوشید و گفت: راستی خیلی چایی نخور ... اطبا میگن واسه
استخوان ها خوب نیست...گل گاو زبمونمون تموم شده بود وگرنه با چای ترش و نبات جوشونده
خوش مزه و مقوی میشد
ابوذر میخندد و میگوید: چشم حاجی...نگفتید خبرتون چیه؟
حاج رضا علی کتاب در دستش را میبندد و میگوید: آقای مهندس داره بر میگرده ایران...
ابوذر قدری به مغزش فشار آورد تا بفهمد منظور حاج رضاعلی به کیست؟ و ناگهان چیزی یادش
آمد و با شوق گفت: امیرحیدر؟
حاج رضاعلی لبخند و زد و گفت: بله ... امیر حیدر
شوقی وصف نا پذیر وجود ابوذر را فرا گرفت .... این شاید بهترین خبر این روزها بود...امیر حیدر
داشت بر میگشت و این خیلی خوب بود...چقدر این چند سال دوری به ابوذر سخت گذشت دوری
از رفیقی که گرچه پنج سال از او بزرگتر بود اما از برادری برایش کم نگذاشته بود... امیرحیدر باز
میگشت.... ابوذر این خبر خوش را به فال نیک گرفت ...
باید زودتر این خبر را به پدرش میداد!
محمد نگاهی به ساعت می اندازد و میگوید: خانمها واقعا نمیخواید عجله کنید؟
ابوذر سعی میکرد آرامشش را حفظ کند به همین خاطر سری به تاسف تکان داد و تنها با تسبیح
تربتش ذکر میگفت و کمیل سرخوش به تکاپوی اهالی خانه نگاه میکند...
سامره که از خیلی قبل آماده شده میرود و روی پای ابوذر مینشیند و کودکانه میپرسد: الان میخوایم
بریم عروستو بیاریم؟