✳️نه جهان از خوب و بد تشكيل شده، و نه انسان از خوب و بد و روح و لجن. خوبى و بدى، شر و خير، صفت ارتباطهاى انسان با خودش، با جامعه و يا جهان است. هنگامى كه من با اسيد بد رابطه برقرار كردم، صدمه مىخورم و بدى مىبينم. شر و خير، خوب و بدى، نتيجهى جهتگيرى و موضعگيرى انسان در هستى و در جامعه و در خويش است.
☘️آنچه كه اين هماهنگى نيروهاى درونى را به وجود مىآورد و تمركز و قدرت تو را تأمين مىكند، رياضتها و ورزشهاى يوگا نيست؛ كه اين تلقينها خودشان در روحهاى عاصى رنگى ندارند و تضادها را حل نمىكنند. آنچه كه به اين رياضتها و ورزشها اثر داده، همان قدرت بزرگى است كه در دل تو وسوسه كرده و تو را جلب نموده است و اين قدرت است كه قدرتهاى ضعيفتر را جذب مىكند. ولى تويى كه بالاتر از اين قدرتها و بازىها مىخواهى و ارزش خودت را بيش از اينها احساس كردهاى، ديگر نمىتوانى به اين پناهگاه روى بياورى و اين بازى قدرت را در اين شكل و شمائل براى هميشه ادامه بدهى.
🌿اين نكته هم بايد در نظر گرفته شود كه خداوند در قرآن هنگامى كه ما را به طبيعت نزديك مىكند و حادثه را در چشم ما مىگستراند، ما را در طبيعت نگاه نمىدارد و در بند حادثهها نمىاندازد. مثلا هنگامى كه مىخواهد قدرت و شعور خود را در يك صحنهى زيباى طبيعت؛ مثل ريزش باران بر سرزمين خشك مرده نشان دهد، ديگر در بند كيفيت حركت باد و چگونگى تشكيل ابرها و اقسام مختلف ابرها و خصايص آنها نمىايستد؛ چون اينها به علوم طبيعى مربوط هستند كه در اين قسمتها كنجكاوى كنند و معلوماتى تلنبار نمايند. اين كنجكاوى گر چه در علوم طبيعى نافع است و لازم است، اما در اينجا كه اين صحنهها به صورت پل و يا نردبانى به كار گرفته شده است كنجكاوى زياد و تعمق در اين پل و چگونگى آن ما را از راه باز مىدارد. و چه بسيار فرق است بين كسى كه پل براى او وسيلهى عبور است و ديگرى كه اين كار رشتهى تخصصى و هدف فكرى او حساب مىشود.
✅«اللهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى»؛ بىنيازى و غناى مرا در خودم بگذار. مادام كه انسان در خودش جريانى شكل نگيرد و غنايى منزل نكند، هيچ چيز ديگر به جاى او غنايى نمىآورد
✳️عشق و ترس، نيروهاى نهفتهى انسان را شكل مىدهند و راه مىاندازند. و هر قدر اين عشق عميقتر باشد، اين حركت و گرايش شديدتر خواهد بود.
✳️توحيد، جهت گرفتن انسان است از شرك، از نفاق؛ يعنى از پراكندگىها و از بىشكلىها.
اين توحيد در هستى و در جامعه و در درون انسان شكل مىگيرد. در هستى از ربالنوعها و بتها و در جامعه از طاغوتها و در درون از هوسهاى نفس، تو را آزاد مىسازد؛ همچون ابراهيم، آزاد از بتها و ستارهها و آزاد از غرورها و از اسماعيل خويش.
✳️رسول افرادش را همراه بينات و كتاب و ميزان تربيت مىكند و آنها را شكل مىدهد تا بار سنگين رسالت او را به دوش بگيرند.
💠رسول همراه ذكر، نه تلقين، همان آدمهاى ساده را به ادراكات حضورى و بلاواسطهشان راهنمايى مىكرد و با اين بينات يك جريان فكرى در آنها شكل مىگرفت. آنها از وضعيت و تقدير و تركيب خودشان كه بلاواسطه احساس مىكردند، به حاكمى و به ادامهاى و به نقشى مىرسيدند
☘️روش كار رسول اين نيست كه فقط كارها پيش برود، بلكه مقصود او اين است كه آدمها با كار خودشان پيش بيايند و ارتقاء وجودى بگيرند و همين نوع مديريت و رهبرى كار را مشكلتر هم مىكند؛ چون ديگران مىتوانند از هر وسيله براى رسيدن به مقصود خود استفاده كنند، در حالى كه رسول فقط زمينهى اين استفاده را فراهم مىكند و ديگر اين مردم هستند كه با شكر يا كفرشان به قرب و بعد، به رشد و خسر مىرسند.
دین ارثی – سنتی یا دستوری
دین ارثی – سنتی با احکام و دستور العمل ها و امر و نهی ها آغاز میشود؛ در این نوع دین، اعمال، به صورت تعبدی اجرا می شود؛ بدون زمینه ی شناخت و بدون ریشه ی عشق و عقیده. این نوع دین که نه زمینه ای دارد نه ریشه ای، درخت طیبه ای نیست که ثابت باشد و ثمره و میوه بدهد.
دین احساسی – عاطفی
در دین احساسی – عاطفی، بیشتر از همه، احساسات و عاطفه ی انسان دخیل است. در این نوع دین فقط احساس، مؤثر است، آن هم احساسی بدون زمینه ی شناخت و احساسی بدون اعمال تعبدی؛ به این معنا که در این نوع دین اعمال، تعبدی اجرا نمی شود، بلکه فقط اعمالی اجرا می شود که با احساس و عاطفهی ما هماهنگ باشد؛ مثلا نماز شب خوانده می شود اما انفاق نمی شود، یا انفاق می شود اما خمس داده نمی شود یا زیارت معصوم (ع) صورت می پذیرد اما حجاب رعایت نمی شود و... . در دین احساسی – عاطفی آدم ها را داغ می کنند و حرارت می دهند؛ لذا طبیعی است که این ها با عوض شدن محیط، زود سرد بشوند. و درخت طیبه ای نیستند که استوار بر پای خود ایستاده باشند.
دین اصیل
با اندک توجهی در می یابیم اعمالی که زمینه و ریشه نداشته باشند دوامی نمی آورند. کسی که در عمل کوتاهی نداشته باشد اما عمل او از روی بصیرت و بینش نباشد مانند کسی است که از جاده بیرون رفته؛ پس هر چه سرعتش بیشتر باشد جز دوری از مقصد، چیزی بر او نمی افزاید. کسی که به صورت تعبدی، اعمال را اجرا می کند اما فهم عمیقی از دین ندارد، مانند خر آسیاب است؛ دور می زند ولی جلو نمی رود.
عنه صلى الله عليه و آله : المُتَعبِّدُ بِغَيرِ فِقهٍ كالحِمارِ في الطّاحونِ .
✳️ما باید تفکیک کنیم بین موازینی که ناظر به تزاحم ادله است و موازینی که ناظر به تزاحم نیست.
موازین اقسامی دارد موازین در مقام تزاحم، انتخاب، متشابهات و میزان در رد و قبول اعمال مثل ولایت یا نماز و یا به عنوان مثال میزان در مقام انتخاب اسلام، حق است «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» الزمر : 18 در این آیه میزان تبعیت قول احسن، حق است. و حق یعنی چیزی که تناسب و پایداری دارد ولی در اصول فقه ما بحث موازین فقط در بحث تزاحم و اهم و مهم را مطرح می کنند.
✳️برای پی بردن به راز تفاوت های روایی دو راه وجود دارد مثلا یک طبیبی وجود دارد که در یک روز نسخه های متفاوتی را می دهد یک راه آن این است که برویم افراد را بشناسیم تا به سرّ این تفاوت پی ببریم و راه دیگر این است که معیار این تجویز ها را بدانیم؛ راه اول بسیار دشوار و در مواردی غیر ممکن است.
میزان: در جایی است که انتخاب است و انتخاب نیزجایی است که تزاحم ها و یا متشابهات تاریخی یا روایی است؛ یعنی مصداق های متفاوتی دارد در این جا معیار ها در مقام تطبیق راه گشا است.
اما در بحث میزان قبول اعمال در اینجا دیگر انتخاب مطرح نیست، در روایات گاهی میزان قبول را ولایت و در برخی روایات نماز مطرح شده؛ نماز بروز حقیقت سلوکی انسان است اگر نماز را نوعی مشقت و باری بر دوش خود دانستیم معلوم می شود که خیلی فاصله داریم اما اگر نماز با اشتیاق و حضور باشد این نشانگر قرب و نزدیکی انسان است.
💠بین میزان بودن ولایت و میزان بودن علی تفاوت است اولی عام است و عموم کسانی که از ولایت ائمه برخوردارند (شیعه) را شامل می شود ولی دومی یعنی میزان بودن علی در مقایسه من و رفتارم با علی ع است یعنی در خواب بیداری علی ع چه جایگاهی دارد و تو در کجا هستی؟ البته همه ما می دانیم که ما نمی توانیم به پای علی ع برسیم که در این جا بحث سعی مطرح می شود و لازم نیست که کاملا در مقام علی باشم.
💠آنچه بهعنوان تنقیح مناط در فقه و اصول فقه مطرح است غیر از میزانی است که ما میگوییم مراد از مناط حکم، مصالح و مفاسدی است که حکم بر اساس آن مصالح و مفاسد صادر گردیدهاست و دائر مدار مصلحت و مفسده است اما میزان یعنی تمییز احکام و جداسازی آنها از یکدیگر است و کاملاً با بحث مناط متفاوت است بهنظر میرسد که بحث تنقیح مناط و اقسام آن از اصول عامه به علم اصول را پیدا کرده.
ولی ملاکات و موازین برای تشخیص تکلیف است همانند بحث اهم و مهم در مقام تزاحم که الان تکلیف من چیست؟
غرض اصولیون از به دست آوردن معیار تسرّی حکم به موارد دیگر است اما غرض از معیار این نیست.
💠براى ما كه اين دنياى كوچك، خيلى بزرگ و جاداراست و از سرما هم بزرگتراست، اشتياق به دنياى ديگر و به غيب و لقاءالله و رضوانالله ديگر معناندارد و اشتياق و شتابى نيست.
✳️عرفاء مىگويند اول شريعت است و بعد طريقت و سپس حقيقت. در حالى كه اساساً سلوك از عبوديّت و از حقيقت است بعد طريقت و بعد شريعت. اين طور نيست كه از شريعت به طريقت، به حقيقت بخواهى راه پيدا كنى. اين سير معكوس است و سامان ندارد. گام اوّل حقيقت است و عبوديّت و سلوك از عبوديّت است و عبوديّت صراط است و نزديكترين راه تا رشد آدمى و تا تحوّل وجودى و بسط وجودى او.
❇️اذان مطرح است دنبال نماييم؛ كه در اذان با توجه به نفس و خلق و شيطان و دنيا چهار تكبير زده مىشود و با كبرياء حق به ولايت و توحيد حق مىرسيم و به رسالت و ولايت مىرسيم و آنگاه اين معرفت، همراه ذكر و صلوة به فلاح و رويش مىرسد و با ظهور بتهاى جديد كه حالتهاى خوش و اعمال خوب ما هستند و غرور ساز و زيادت طلب هستند به تكبيرهاى جديد روى مىآورد و با مقايسهى اينها با مقصد و با مقصود به خوف جديد مىرسد؛ كه: «آه من قلة الزاد وطول الطريق ...». هر شناخت و عشق و عملى كه در نظر بگيريم، اينها شناخت و عشق و اعمال ما هستند و به اندازهى ما هستند و نه به اندازهى مقصود بى حد و مطلوب نامحدود، و مگر ما چه هستيم و چه قدرى در اين وسعت داريم ... شرممان باد از اين خرقهى آلودهى خويش. با اين عبور از اين بتهاى ششگانه، به توحيد خالص مىرسيم و در ظاهر و باطن از آنها فارغ مىشويم و به او روى مىآوريم.
✳️اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى يك روز از غذاى خود كم كند و چند آجر هديه كند و ثروتمندى ميليونها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزشتر است؛ چون پيرزن يك روز از غذاى خودش محروم گرديده و انفاقِ رزق كرده و آن ديگرى انفاق پس انداز. اگر آن ثروتمند آن قدر كمك كند كه يك روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است. و فوز و بهره و فضل آنها يكى است؛ كه فوزها و فلاحها مربوط به اطاعت و تقواست، نه مربوط به مقدار سرمايهها و استعدادها؛ چون اين تفاوتهاى در استعداد را ما به خوبى شاهد هستيم. و اين قرآن است كه دارايى بيشتر مرد را باعث باركشى بيشتر او و قوام بودن او حساب مىكند و شغلهاى سنگينتر را به او محول مىسازد و مسئوليتهاى بزرگتر را براى او مىگذارد، در حالى كه ارزشها نه در اين شغلهاست و نه در اين مسئوليتها؛ كه ارزش در نقشهاست كه تعيين كنندهى شغلها هستند و در نقشها زن و مرد با هم مساويند. همه با هم برابريم، ولى در شغل حتى مردها با هم برابر نيستند؛ چون نقش ما بر اساس تركيب استعدادهاى ما و رابطهى نيروهاى ما شكل مىگيرد، ولى شغل ما بر اساس اندازه و مقدار استعدادها و تقدير آنها.
💠اگر پيرزنى براى ساختمان بنايى سه روز از غذاى خود بكاهد و چند آجر هديه كند و ثروتمندى، ميليونها تومان كمك بدهد، اين آجرها از آن مقدار ثروت پرارزشتر است؛ چون پيرزن سه روز از غذاى خودش محروم گرديده، اگر آن ثروتمند آنقدر كمك كند كه سه روز از غذايش محروم شود، تازه در سطح همان پيرزن است و فوز و فضل و بهرهى آنها يكى است؛ كه فوزها و فلاحها مربوط به اطاعت و تقوا است، نه مربوط به مقدار سرمايهها و استعدادها.
✳️«يا ايها الذين آمنوا اصبرا و صابروا و رابطوا». آنجا كه يك دسته هستند، اصبروا و آنجا كه دستهها شكل مىگيرند، صابرا و در نهايت پيوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كسانى است كه تقوا و فلاح و رويش مىخواهند.
💠برادر و خواهر معلم! در حالى كه فرصتها چون ابر مىگريزند و زمان همچون كودكان پابرهنه در كوچههاى شهر مىدود و ما در كار تماشاى «خسران» خويش، در معاملهاى كه هر ثانيه، «هستى» را با «نيستى» مبادله مىكنيم، آيا لحظهاى انديشيدهاى؟ و با طرح چند سؤال از خويش، ابرهاى بارور در گذر زمان را به «باريدن» و سيراب كردن، واداشتهاى تا در بارش زلال آن به «رويش» و «فلاح» برسى؟ كه ... «كه هستى»، «چه مىكنى»، «براى كه كار مىكنى»، «چرا كار مىكنى»، «در كجا هستى»، «به كجا مىخواهى بروى»، «به كجا رسيدهاى» و «به كجا رساندهاى»؟!!
✳️بارها شنيدهايم كه يك مقدار غذاى معين، در چند بدن، يك مقدار نيرو به وجود نمىآورد و يكسان اثر نمىگذارد. اين قرآن است كه بعضىها با آن به خسارت مىرسند. بهرهبردارى از قرآن به مقدار جريان تو و رويش و فلاح تو، كم و زياد مىشود.
💠اجتماع انسانى در اين قرن، گرفتار جهالت و رذالت است. و اين دو كلمه، خيلى وسيعتر از بىسوادى و يا هرزهگرىها و عربدهجويىهاى شبانه است.
مرادم از جهالت، نادانى و نبود شناخت و درك صحيح از هستى و از هستآفرين و از انسان و از سرمايههاى او، از تجارت او، از سود و زيان اين تجارت است، كه حتى فيلسوفان اين قرن گرفتارش هستند.
و مرادم از رذالت، همان معناى وسيعى است كه از اين جهل و نادانى سر مىزند و تا استعمارهاى كهنه و نو و نوتر را و جنگهاى جهانى و منطقهاى را در برمىگيرد و حتى كليسا و پارلمان؛ اين دو مكان مقدس هم، از پايگاههاى آن مىشود، نه فقط كلوپهاى نمناك و كثيف و خسته.
وقتى كه انسان از درون پوك شد و يا وقتى كه انسانها را از درون پوك كردند و خالى كردند و شناختهايش را به تشكيك و ترديد بستند و معارفش را تا حد دايرةالمعارف پايين آوردند و جهالت را در تمام كاسههاى ذهنش و فكرش و عقلش تخمير نمودند، ديگر معيارى انسانى باقى نمىماند و هر چه هست بايد در سطح غريزه حل و فصل شود؛ آن هم غريزه سركش و كورى كه فكر و علم را غلام حلقه به گوش خود كرده و در دو جبهه غضب و شهوت، به بىنهايت، راه باز كرده است.
و در اين سطح، جز استثمار و استعمار و جز تبعيض، جز جنگ، جز خون، جز فقر و جز قحطى چيزى نمىرويد. و در اين فضا، جز مُرغْواىِ جنگ، جز ناله «من كاسهام خالى است»، جز ترانه باروت صدايى شنيده نمىشود.
در اين سطح، غريزه طمع و حرص، ماشين را، علم را، فكر را به چرخ مىاندازد و همين كه ماشين، بىحساب، فقط از روى غريزه به كار افتاد و يا از روى جبر اقتصادى و بحران بيكارى به چرخ افتاد- همان بحرانى كه از كارتلها و تراستها سر در مىآورد و همان تراست و كارتلى كه به اصل غريزه و حرص و طمع باز مىگردد- مسأله توليد و در نتيجه، مسأله مصرف را طرح مىكند و بازار فروش را مىطلبد؛ فروش فرآوردههاى تسليحاتى و تجمّلاتى! و در نتيجه،مسأله مدپرستى و مسأله جنگ و يا تب جنگ پيش مىآيد.
و در مناطق دور از جنگ، باز طمع و غريزه، راههاى ديگر را مىگشايد؛ وام با بهره كم و اقتصاد يك پايه براى تهيّه مصرف و سرمايهگذارى براى سود بيشتر را در نظر مىگيرد. و همين غريزه كور با چشم بسته، تبعيضها و طبقات مرفّهِ مرفّه و فقيرِ فقير را پايه مىگذارد و در نتيجه، باز استثمار و بهرهكشى و يا كشمكش و مبارزه رخ مىنمايد و پرده از رخسار برمىدارد.
و در اين ميان، روشنفكر انقلابى و مصلح هم وقتى به فكر اصلاح مىافتد، افكارش از آنطرف آب مىخورد و روش و راهش از آنسو مشخص مىشود. و در نتيجه به راهى مىرود كه از منافع آنها سر در مىآورد و در جايى مىنشيند كه آنها آرزويش را داشتهاند و برايش مشخص كردهاند و زد و بندهايى را شروع مىكند كه آنها خوابش را ديده بودهاند و به وسيله فيلسوفها و انديشمندهاى انسان دوست خود، تعبيرش كرده بودهاند.
و راستى كه خامها چقدر بايد كفاره بدهند و چقدر بايد بسوزند تا از هر جهت به پختگى برسند و دشمن را در هر لباس بشناسند و دعواى زرگرى و لحاف «ملا نصرالدينى» را جدى نگيرند!
و ما هم همين كه به اصلاح اجتماع مىانديشيم، به فكر حكومت و سلطه مىافتيم و نمىخواهيم توجيه كنيم كه اين سرِ سالمِ حكومتىكه ما مىخواهيم، بر اين اندام فاسد نمىتواند دوام بياورد و آخر سر مجبور است كه بر دامان آن طرفىها قرار بگيرد و از آخور آنها و از توبره آنها تغذيه كند و يا اينكه طرد شود و كنار بيفتد.
ما حساب نمىكنيم كه حكومت با توده؛ حاكم با محكوم بايد مناسبت داشته باشد و اين مناسبت، به وسيله قدرت تحصيل نمىشود. و هنگامى كه مناسبت نبود، عصيان و سركشى سر مىگيرد و عكسالعملها شروع مىشود ... تا اينكه مناسبت تحقق بيابد.
ما همين كه به فكر اصلاح مىافتيم، به رأس و به حكومت مىانديشيم. در حالى كه آنها براى به دست آوردن رأس و تسخير حكومت، به پوك كردن توده و به تخليه مرئوسها پرداختند. و در همان موقعى كه ما حاكم را تعيين مىكرديم و قانونهاى اساسى را رديف مىكرديم، آنها داشتند از درون ما را پوك مىكردند و حربههاى ما را به نيرنگ مىبستند و به زيردستها مقاصد خود را تزريق مىكردند.
و در نتيجه همين كه ما از كارهاى خود فارغ شديم، ديديم آن سرِ آشنا كه ما مىخواستيمش وجود ندارد و آنچه ما مشروعه ناميديمش، خواب بوده است؛ خوابىكه تعبيرى نداشته است.
روحانيت و حوزه: مشكلات و راهكارها، ص: 133
💠آيا وحى و فقه آن چه ضرورتى دارد، تا به اصول فقه و فهم آن بپردازيم؟ آيا وحى ميهمان ناخواندهى حيات بشر نيست؟؛ بشرى كه از انديشه و تعقل برخوردار بوده و راه بلند و دشوار پيشرفت را با همين توشه تا امروز پيموده و با كولهبارى از علم و دانش همراه شده است، چه نيازى به وحى دارد تا به فقه و اصولفقه آن بينديشد؟
مسأله اين است كه خود را در چه حد و اندازهاى ديده و مرزهاى بصيرتمان را تا كجا گسترده باشيم. خود را فرزند دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را پايان اين دنيا، و در نتيجه وحى ميهمانى ناخوانده و مزاحمى كه عيش آدمى را به حزن و اندوه مىكشاند؛ يا خود را عظيمتر از دنيا ديده و مرزهاى بصيرتمان را فراتر از اين دنيا، و در نتيجه عقل و علم و عرفان خود را نارسا يافته و وحى را نيازى ضرورىتر از آب و اكسيژن.
آرى؛ انسان تا هنگامى كه در پوسته دنيا بگنجد و چشماندازى بيش از دنيا و جلوههاى آن نداشتهباشد، مىتواند بماند و به آنچه دارد خشنود باشد و به علم و عقل خود بسنده كند. امّا اگر عظمت خود را و حقارت دنيا را دريابد و يا به تجربه، بنبستهاى لذت و شهوت و قدرت و عدالت را لمس كند، از اين پوسته بيرون خواهد زد و منظرى وسيعتر خواهد يافت و به ماندن و به آنچه هست، خشنود نخواهدبود و ضرورت رفتن را به جان تجربه و کمی علم و نارسايى خرد خود را در آن گستره و با روابط شناخته و ناشناختهى خود مشاهده خواهدكرد.
رفتن، مقصد، راه و راهنما و آدابى را مىطلبد كه راهبردن به آنها از توش و توان بشر بيرون است و همين است كه آدمى به غيب و پنهان عالم پيوند مىخورد و اضطرار به وحى را تجربهمىكند.