❤یاحسین(ع)❤:
بنويس: "آب"، جار بزن: "نان" تمام شد!
آن واژه های تلخ دبستان تمام شد!
بابا، درخت، داس، ڪبوتر، قفس، سکوت
آقا اجازه! ديڪته هامان تمام شد
بنويس: گرگ آمد و خط خورد خنده ها
ديگر دروغگويی "چوپان" تمام شد!
آقا اجازه! خون شهيدان چه می شود؟
آموزگار : هيس! پسر جان! تمام شد...!
ديروزمان به دغدغه آب و نان گذشت
امروز هم رسيد به پايان، تمام شد
اما دلم خوش است ڪه تقدير تلخمان
با فالهای قهوه و فنجان تمام شد
مانند مشق های شبم بی خيال شعر
اين شعر هم ڪنار خيابان تمام شد....
#حق_الدوله
@gholchin5 👈باماباشید
❤یاحسین(ع)❤:
@gholchin5
شعر بسیار زیبا :👌
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ” ﺁ ” ﺭﺍ
ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ
ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ، ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ
ﺗﺎ مراعات کنم ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ
ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺟﻬﻞ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ
ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﺣﻘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ
گفت ” ﺁ ” ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﮐﻼﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ که: ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ
ﭘﺲ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﺭا؟
@gholchin5
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل،به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
#فاضل_نظری
اگر تو نبودی من بی دلیل ترین اتفاق زمین بودم
تو هستی و من محکم ترین بهانه ی خلقت شدم
تک گل واشده ای گفت صبا را عشق است
بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است
گل و بلبل بنشسته به کنار
سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است
می نالم از جدائی ، ای نازنین کجائی
سوزم ز هجرت ای بهترین کجائی
در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده
در حسرت گل هستم ای باغبان کجائی
در دهکده تو خبر از بوی ریا نیست!
چون نیست ریا هیچکس انگشت نما نیست
ما طالب مهریم و دل ازعاطفه لبریز
دل صاف تر از تو به خدا هیچ کجانیست
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
سخن را ز پر گفتن آفت بود
به كوتاه گفتن لطافت بود
چو بسيار نوشى تو آب زلال
سرانجام افتى به رنج و ملال
درخت قناعت گر آرد برى
نباشد به جز عزّت و سرورى
طمع مر تو را ذلّت آرد به بار
به دنيا و عقبى شوى شرمسار