🌹غنچهها🌹
صحبت های معلم انگار بر سینه آرمیتا سنگینی میکرد ، پس حرف های مادرش چی بود؟ چرا مادرش دوست نداشت اون
خانم معلم : بله بچه ها ، کسی که قانون اون شرکت رو رعایت نکنه، اخراج میشه
دیگه حقوق نداره ، بی پول میشه ، از ترقی تو اون شرکت جا میمونه ، از عیدی ها وپاداش ها و بیمه شدن محروم میشه
حالا اگه در حد وسیعتر زندگی ، ما قانون و احکام خداوند رو رعایت نکنیم ، خودمون محروم میشیم ، از توفیقات و پاداش های الهی جا میمونیم
زنگ خورد و آرمیتا در هیاهوی بچه ها از مدرسه خارج شد ، مادر دنبالش اومده بود ، آرمیتا داخل ماشین شد وکنار مادر نشست ، یک چیزی تو دلش بود که میترسید بگه ، کمی که گذشت و به نزدیکی خونه رسیدن، آرمیتا آروم گفت : مامان
مادر : جانم
آرمیتا : مامان جون منو دوست داری؟
مادر : اندازه تموم دنیا دوستت دارم
آرمیتا خوش حال شد و مادرشو بغل کرد
آرمیتا : مامان
مادر: جانم
ناگهان بغض آرمیتا شکست و زد زیر گریه و محکمتر مادرشو بغل کرد
مادر درحالیکه تعجب کرده بود و دلشوره گرفته بود گفت : آرمیتا ، مامان جون ، چته؟ کسی اذیتت کرده ؟ چرا اینجوری میکنی ؟!
آرمیتا : مامان من دوستت دارم
مامان سر آرمیتا رو به بغل گرفت و بوسید و گفت منم دوستت دارم عشقم و بعد از ماشین پیاده شدن
مادر صورت آرمیتا رو شست و به طرف مبل رفتن و در حالیکه کنار هم مینشستن
، مادر گفت : آرمیتا ، چیزی شده
آرمیتا میخواست بگه مامان من دوستت دارم میترسم نماز نخونی بری جهنم ، ولی ترسید ، می ترسید از اول بحث بشه و مادر عصبانی بشه ، برای همین بغضش رو فرو خورد وچیزی نگفت ، در عوض گفت : امروز تومدرسه خیلی دلم برات تنگ شد
مادر : الهی بگردم ، من هر روز که میری مدرسه دلم تنگ میشه ، آخه من به غیر از تو دخمل دیگه ای ندارم که
مادر وآرمیتا با هم نهار خوردن و هر کدوم رفتن اتاقشون برای استراحت
کمی که گذشت آرمیتا یواشکی از اتاق در اومد و از لای در به مادرش نگاه کرد
(۶)
مادر خواب بود ، پاور چین به سمت شیر آب رفت و آهسته وضو گرفت ، به اتاق که برگشت هرچی گشت چادر جشن تکلیفشو پیدا نکرد ، اروم مقنعه مدرسه اش رو سر کرد و نماز خوند ، وقتی نمازش تموم شد ، بجای مادرش هم نماز خوند و همینطور بجای پدرش ، بعد از نماز احساس کرد صدای پایی رو شنید ، سریع مهر کوچیکی که سر کلاس برای کاردستی باگل درست کرده بودن رو قایم کرد و روی تخت ولو شد
ارمیتا یک ساعت بعد از خواب بیدار شد و بعد از نوشتن تکالیف و دیدن کارتون مورد علاقه اش ، هر از چند گاهی دم پنجره میرفت تا شاید صدای اذان مغرب رو بشنوه
بعد از شنیدن اذان دنبال فرصتی میگشت تا یواشکی نماز بخونه ولی مادر حواسش بهش بود. زمان گذشت و پدر اومد بعد از کلی سرو کله زدن با بابا و خوردن شام ، فرصت خوبی بود تا از زمان هم صحبتی پدر و مادرش استفاده کنه و یواشکی نماز بخونه
مثل ظهر هم برای خودش و هم برای پدر و مادرش نماز خوند و دقیقا مثل ظهر صدای پایی رو از پشت سرش شنید که سریع به سالن پذیرایی می رفت
(۷)
ادامه داره...
گاهي به اسمان نگاه كن😍
حتماً نگاه كن🤗
واسه گردنت خوبه ارتروز نميگيري
اخه سرت همش تو گوشيته😬😂
867.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)🖐
به ضریح نگاه کن و خودشو بخوا 😊
خودش یعنی همه چیز ❤️🌸
این کلاس ها از امروز شروع میشوند👇
🔰کلاستون رو انتخاب کنید👇
🍀صفر تا صد روانخوانی قرآن(بدون محدودیت سنی)👇
https://survey.porsline.ir/s/jZ7A1yM
🍀انگلیسی بزرگسالان(بالای ۱۴ سال)👇
https://survey.porsline.ir/s/GAq6esd
🍀قصه گویی و قصه نویسی (بالای ۱۴ سال)👇
https://survey.porsline.ir/s/j1JvhvZ
🌹غنچهها🌹
مادر خواب بود ، پاور چین به سمت شیر آب رفت و آهسته وضو گرفت ، به اتاق که برگشت هرچی گشت چادر جشن تکل
مادر: پاک بچرو دیوونه کردن ، یک نماز دو دقه ای رو یک ساعت کش میده ، والا ی نماز دو ، سه رکتی رو نزدیک به بیست رکت میخونه ، ظهرم اینکارو کرد
پدر ، خوب بلند شو برو مدرسه صحبت کن ، بپرس چرا دارن افراط میکنن ، این چه نمازیه به بچه یاد دادن
فردای اون روز مادر بعد از رسوندن آرمیتا به دفتر مدرسه رفت
مادر : خانم این چه وضعشه ، شما دارید دانش آموز تربیت میکنید یا مرتاض؟!
مدیر مدرسه : چطور مگه ،چیزی شده؟
مادر : والا دختر من ساعت ها داره نماز میخونه ، هر نمازش بیست رکعته ، والا نه من و نه پدرش اهل نمازو اینجور حرفا نیستیم، ترجیح میدیم بچمون با اداب و فرهنگ خانوادش بزرگ بشه ، والا دورکعتشم زوره چه برسه به بیست رکعت
مدیر : والا تا اونجا که من مطلعم معلمشون در حد دو رکعتی بهشون آموزش داده ، حالا چرا آرمیتا داره اینجوری نماز میخونه من تعجب میکنم
میخواهید من ازش میپرسم ، تا مطلع بشیم چرا داره اینطوری نماز میخونه
مادر : من نمیدونم ، اعتقاد معلمشون چجوریه ولی فکر میکنم افراطیه !
ایشون حق ندارن از حد کتاب درسی بیشتر آموزش بدن ، ایشون اصلا درس مهم ریاضی رو ول کرده ، و گیر داده همش به هدیه آسمانی و قران و احکام
مدیر : نه عزیز من ، این برنامه همیشگی ما هست که برای پایه سوم به مدت دو هفته بعد از جشن تکلیف متمرکز رو درس قران و نماز و احکام اولیه میشیم ، تا هم بچه ها اشنا بشن و هم سوالات ذهنیشون جواب داده بشه ، بعد از دوهفته برمیگردیم روال عادی
(۸)
مادر لطفا زودتر برگردید روال عادی چون واقعا دختر من دیوانه وار داره اذیتم میکنه ، یبار میگه حجاب یبار میگه چرا نماز نمیخونی ، چرا ناخون میکاری چرا چرا چرا...
هم آسایشو از خودش گرفته ، هم از ما ، ببینید من همینم ، ظاهر و باطن ، اینکه نماز نمیخونم و ظاهرم اینه ، بین منو خدای خودمه ، من ظرفیتم همینه ، نمیتوتم دم به دقه ارایشمو پاک کنمو وضو بگیرم ، ولی شما یکاری کردید این بچه همش به من گیر میده ، دارید منو از چشمش میندازید
مدیر : ببینید بعضی بچه ها بهره هوشی بالایی دارن و خیلی ، تیز بین و ریز بین و همه جوانب نگرن ، وقتی وارد یک تغییر میشن هزاران سوال تو ذهنشون میاد ، که اگه جواب داده نشه به بیراه میرن
الان بچه های پایه سوم ، در گیر یادگیری همینا هستن ،که اونطور که فهمیدم آرمیتا خیلی ذهن فعالی داره و خیلی اهل سوال پرسیدنه ، بالاخره ما وظیفه داریم نماز خوندنو به بچه یاد بدیم اینکه اون نمازو واجبات دینشو یاد میگیره ولی در خانواده چنین چیزی رو نمیبینه دچار دوگانگی میشه و دلشوره میگیره
مادر : خانم عزیز ، حالا شما یاد دادی ، چرا افراطیش میکنی ، چرا این بچه باید بیست رکعت بخونه
مدیر : بزارید من با معلمش صحبت کنم ببینم ، باقی بچه ها هم همینطورن ، یا اموزشش طوری بوده که شبهه ایجاد کرده که بچه ها باید تعداد زیاد نماز بخونن
مادر : لطفا سریعتر اینکارو کنید ، چون واقعا من نگران سلامتی بچم هستم
(۹)
ادامه دارد...