eitaa logo
قنوت قلم
435 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
446 ویدیو
14 فایل
اینجا گوشه دنجی است برای دل نوشته ها و زمزمه های گاه و بی گاه قلم و قلبم، هرآنچه از تجربه ها و دانسته هایم که رزق آسمانی‌ام باشد و میهمان خانه دل‌ هرکسی بشود که رزقش این کلمات بوده و بماند به یادگار... #مهدی_طوقانی 👇👇 @MAHDI_T_114
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از هرچیز: گزارش یک روز عجیب! روز عجيبي بود. چند دقيقه بعد قرار بود رفتنش مثل بمب صدا کند و فکر نبودنش تن تهران را به لرزه درآورد. از نماز جماعت ظهر و عصر بر مي‌گشت. نرفته بود سمت ناهار خوري که برود به "بچه هايش" سر بزند. هميشه همين طور بود. به همه‌ي پير و جوان هايي که با او کار مي کردند مي گفت "بچه ها" و تا بچه هايش غذا نخورده بودند چيزي از گلويش پايين نمي رفت. روز حساسي بود آن روز. بچه هاي حسن آقا دل توي دلشان نبود. دلِ حسن آقا از همه شان بدتر. از آن روزهايي بود که وقتي در اوج پيگيري و هماهنگي هاي نهايي از کنار هم رد مي شدند، صداي تپش قلب همديگر را مي شنيدند ولي به روي خودشان نمي آوردند. از آن روزهايي که همه با چشم حرف مي زدند و دهان، جز به دعا و ذکر، باز نمي شد. از آن روزهايي که حسن آقا به مادرش زنگ مي‌زد که برايشان دعاي اساسي کند. از آن روزهايي که براي رسيدنش ماه‌ها شب و روز زحمت مي‌کشيدند و خون دل مي‌خوردند. ناهماهنگي ها را تحمل مي‌کردند و کمبود امکانات را از رو مي‌بردند. خلاصه اينکه آن روز از آن روزهاي پراضطراب "تست" بود. حسن آقا از نماز جماعت ظهر و عصر بر مي‌گشت. بچه هايش همه جا پخش بودند. بعضي دور و بر دستگاهِ آماده‌ي تست بودند، بعضي هنوز از نماز فارغ نشده بودند و بعضي هم ناهار خوري بودند. هوا صاف بود و مردم تهران داشتند در امنيت زندگي شان را مي کردند. کسي نمي دانست توي دل حسن آقا چه خبر است . پادگان مدرس در تب و تاب بود و آرزوها در سر حسن آقا پيچ و تاب مي خوردند. بالا و پايين مي شدند و قد مي‌کشيدند. آنقدر بلند که احساس مي کرد جسمش تنگشان شده و چيزي نمانده که منفجر بشود. آسمان ولي صاف بود و خورشيد ظهر اواخر آبان رمق نداشت و حسن آقا داشت از نماز جماعت ظهر و عصر برمي گشت. چند روز قبل تمام اطلاعات مربوط به اين کار و مراحل بعدش را نوشته و تحويل شخص اميني داده بود. ديروز بچه‌ها را برده بود طبيعت و همراهشان ناهار خورده بود، بعد از نماز جمعه مادر را بغل کرده و مثل هميشه دستش را بوسيده بود. صبح بعد از نماز به عادت هميشه زيارت عاشورايش را خوانده بود و چند دقيقه بعد قرار بود رفتنش مثل بمب صدا کند و فکر نبودنش تن تهران را به لرزه درآورد. خلاصه، گفتم که روز عجيبي بود. دعوتید به قنوت قلم👇🖋 @ghonooteghalam