یه سوپرمارکت هست کنار حوزه که ما همیشه موقع برگشتن از حوزه با دوستم ازش خرید می کردیم؛ یه فروشنده ی مسن داشت که بعد یه مدت روال دستش اومده بود. هر خریدی که می کردیم خودش به صورت پیش فرض دوتا بستنی میذاشت روشون و هزینه ی خریدامونو حساب و کتاب می کرد بعدش...
کاری ندارما، ولی برای دلخوشی هم که شده، آدم باید توی زندگیش داشته باشه کسی رو که همین قدر جزئیم که شده بلدش باشه و قلق خوشیاش دستش باشه...
حتی شده باشه به اندازه ی همون دوتا بستنی زعفرونی وسط چله ی زمستون ...
#روزمرگی #دلنوشته #حوزه
♥⃤➜【 @ghosha -قشاع-
︵‿︵‿︵‿୨♡୧‿︵‿︵‿
May 11
ما توی توی حوزه یه درس داریم به اسم درس صرف و نحو که عربی یاد میگیریم حالا چی میخوام بگم !؟
اینکه تو عربی، واژه ای هست به نام الوُجُوم، به معنایِ درد و اندوهی که صاحبش را لال میکند، ساکت میکند، خفه میکند...
از بین بچه های کلاس عزیزی تعریف میکرد مادرِ رفیقمان که فوت شد، گریه نکرد، حتی به اندازه ی یک قطره اشک.
به ظاهر آرام بود و سه روز بعدش، شنیدیم سکته کرده، خون داخل رگهای مغزش لخته شده و رفته توی کما...
با خودم فکر کردم این روزها، دنیا پر است از آدم هائی که آرامند، ساکتند، اشک نمیریزند، گلایه نمیکنند حتی، اما از رفتنِ کسی، از نبودنِ کسی، از غصه ای، غمی، دردی، چیزی، خفه شده اند، لال شده اند، سکته ی مغزی کرده اند، خون توی جانشان لخته شده و رفته اند توی کما، تمام شده اند، خفه شده اند، مُرده اند، اما هنوز زنده اند به ظاهر و هر روز، بی صدا، کنارمان راه میروند و نفس می کشند و لبخند میزنند...
وقتی کسی فریاد میزند، یعنی هنوز چیزی برای از دست دادن دارد، ولی امان از کسی که ناچار شده باشد به سکوت، چاره ای نداشته باشد به غیر از سکوت...
خلاصه کنم، تا دیر نشده، حواسمان به آدم های ساکتِ زندگیمان باشد !
#حرف_دل #دلنوشته_های_من
♥⃤➜【 @ghosha -قشاع-
︵‿︵‿︵‿୨♡୧‿︵‿︵‿