و آن چشم ها! برویر آرام شد و به چشم ها خیره شد. همیشه میتوانست جوانی را در آنها ببیند. چشمکی زد. گاهی پیش میآمد که به خودش، خود واقعیاش که در آن چشمان خانه داشت، در آینه چشمک میزد و با او خوش و بش میکرد.
📖 #وقتی_نیچه_گریست
وقتی قدرت عشق، بر عشق قدرت غلبه کند، جهان به آرامش میرسد.
📖 #باشگاه_پنج_صبحیها
لحظهای که بیشتر از همیشه احساس میکنید باید تسلیم شوید، دقیقا همان زمانیست که باید خودتان را مجبور کنید تا رو به جلو حرکت کنید.
📖 #باشگاه_پنج_صبحیها
«خوشم میآد که آدم برای تماس با بقیه باید توی یه نقطه بمونه. اینجوری آدم مجبور میشه همونقدر که شایستهست به هرمکالمه توجه کنه.»
📖 #پژواک
کاری که به سرانجام رسیده بهتر از کار عالی اما ناقص است.
📖 #باشگاه_پنج_صبحیها
دوری بهش گفت: «میدونی وقتی زندگی ناامیدت میکنه باید چیکار کنی؟... به شنا کردن ادامه بده. به شنا کردن ادامه بده. به شنا کردن ادامه بده، شنا کن، شنا کن.»
📖 #با_ما_تمام_میشود