‼️ مانع بودن مواد آرایشی برای سجده
🔷 س ۶۶۶۸: آیا استفاده از مواد آرایشی روی پیشانی، مانعی برای سجده محسوب میشود؟
✅ ج: اگر مواد آرایشی به مقداری روی پوست را بپوشاند که پوستِ پیشانی با مُهر تماس پیدا نکند،
سجده صحیح نیست و نماز باطل است و تشخیص آن بر عهدۀ مکلف میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ هشدار علامه حسن زاده آملی از حسرتی که حتی جهنم از روی آن خجالت میکشد!
♥🍃
🧕#حجاب نماد دارد :
نماد پاکی و حیا و عفت
نماد اصالت
نماد وفاداری به شوهر
نماد افتخار پدر
نماد عزت برادر
نماد وفاداری به اسلام
نماد وفاداری به شهدا
نماد لبیک گفتن به خدا
نماد لبیک گفتن به #امام_زمان
نماد مسلمانی
نماد زن زندگی واقعی
نماد فریب نخوردن در #جنگ_نرم
نماد اندیشه زیبا
نماد مهربانی و پاکی باطن
نماد مادری مهربان برای فرزند بودن
#زن_عفت_افتخار
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ دخترای مذهبی دوست دارن با چه جور آدمی با چه شغلی ازدواج کنن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
به فضای مجازی اعتماد نکنید
🔺دیگر نمیشود به همین راحتی به کلیپهای فضای مجازی استناد کرد.....
🔹قطعا پس از این برای به انحراف کشیدن ذهن مردم ازین ترفند استفاده میکنند و با استفاده از هوش مصنوعی چهره های انقلابی و خواص را تخریب خواهند کرد.
🔹باید به جامعه آگاهی داد که در دنیای امروز نباید به هیچ فیلم مشکوکی استناد کرد.
📷 توئیت جالب حاج مهدی سلحشور
رهبر حکیم انقلاب فرمودند کشف حجاب حرام شرعی و سیاسی است و دشمن با برنامه وارد شده و شما هم با برنامه وارد شوید.
آیا لایحه عفاف و حجاب پاسخگوی این حجم از حملات دشمن است؟ پس کجاست آن نگاه جامع نگر و بازدارنده؟
آقایان مسئول می دانم انتخابات نزدیک است اما ثمره خون شهیدان را باید پاسداشت و نگذاشت فریب خوردگان هویت این مردم را به غارت ببرند.
#شرمنده_شهیدان_نشویم
#شهدا
#حجاب
@girl_313
📷 زائران «زن» و «اهل سنت» حج تمتع سال 1402
🔹بر اساس آمار رسمی، تعداد حجاج ایرانی که امسال به سفر حج مشرف می شوند، 87 هزار و 550 نفر است. در این تصویر اینفوگرافی، آنچه جالب توجه است، تعداد «زائران اهل سنت» و «زائران زن» است.
🔹از میان تعداد زائران ایرانی حج تمتع 1402 نزدیک به54 درصد زائران را زنان تشکیل می دهند و این در نوع خود جالب توجه است؛ خصوصا برای آنان که در پاییز گذشته، شعار «زن، زندگی، آزادی» و نه به #حجاب اجباری سر می دادند و معتقد بودند که جمهوری اسلامی زنان را در خانه حبس کرده است! این آمار نشان می دهد که زنان بیشتر از مردان در صحنه حضور دارند و زنان از آزادی کامل برخوردار هستند.
🔹نکته جالب توجه دیگر، تعداد زائران اهل سنت است که 12 درصد از زائران کشور را زائران سنی از شهرهای کردستان، سیستان و بلوچستان و ... تشکیل داده اند. این مطلب نشان دهنده آزادی اهل سنت و مذاهب اسلامی در ایران است و نشان می دهد اهل سنت از حقوقی برابر با شیعیان برخوردار هستند.
#ایران_قوی
#ایران
به کانال دختر باید خانوم باشد بپیوندید 👇
@girl_313
🎊🎊🎊
📢مهمان ویژه ما باشید اومدیم با یه عالمه کارهای قشنگ 😍😍
🔹️کارت عقد و عروسی زیبا و خاص👰🤵
🔹️کارت ویزیت های جذاب
🔹️لیزر غیر فلزات وفلزات
✈ارسال سریع بهتمام نقاط ایران
💥 عضو شو چون نگاه کردنش هم خوشگله👇
🆔️https://eitaa.com/joinchat/4176544012C41940d97ef
#شهید_محسن_درودی
🌷🌷🌷🌷🌷
💠چشم به درد نخور!...💠
چشماش مجروح شدو منتقلش کردند تهـران ؛
محسن بعد از معاینه دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید: براچی این سوال رو
می پرسی پسر جون؟
محسن گفت:
چشمی که برا امامحسین(علیه السلام) گریه نکنه
بدرد من نمیخوره ....
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#قسمت_۴۶
سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
- چی می نویسی📝 که اینقدر غرق شدی؟ ...
ـ بقیه حرف های امروزه ... تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم ...
نشست کنارم و دفترم 📘رو برداشت ... سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند ... و چهره اش رفت توی هم ...
ـ مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین ... به این چیزها هم توجه نکن ...
خیلی جا خوردم ...
ـ چرا؟ ... حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ...
ـ دوستی با خدا معنا نداره ... وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است ... همون قدر که دوستت از تو انتظار داره ... تو هم ازش انتظار داری ... نمیشه گفت بده بستونه ... اما صد در صد دو طرفه است ... ساده ترینش حرف زدنه ... الان من دارم با تو حرف میزنم ... تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی👂 ... سوال داشته باشی می پرسی ... من رو می بینی و جواب می شنوی ... تو الان سنت کمه ... بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی ... از این رابطه ضربه می خوری ... رابطه خدا با انسان ...با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه ... رابطه بنده و معبوده ... کلا جنسش فرق داره ... دو روز دیگه ... توی اولین مشکلات زندگیت ... با خدا مثل رفیق حرف میزنی ... اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی ... و نمی بینیش ... شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه🤔 ... اصلا تو رو می بینه یا نه ... این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی ... به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه ... به همون میزان سقوطت سخت تره ...
حرف هاش تموم شد ... همین طور که کنارم نشسته بود ... غرق فکر شدم😇 ...
ـ ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم ... با خدا رفاقتی زندگی کردم ... و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته ... و کمکم کرده ...
زل زد توی صورتم ...
ـ خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ ... از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ ... از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ ... شاید به صرف قدرت تلقین ... چنین حس و فکری برات ایجاد شده ... مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه ...
دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد ... تفریح داییم فلسفه خوندن بود... و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم👌...
حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود ... گیج گیج شده بودم ... و بیش از اندازه دل شکسته ... حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن ... توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتم... جاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه ... جایی که مونده باشم و ...
شک تمام وجودم رو پر کرده بود ...
ـ نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ ... نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست ... نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ ... نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟ ... نکنه ... شاید ...
همه چیزم رفت روی هوا ... عین یه بمب ... دنیام زیر و رو شده بود ... و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی ... به بدترین شکل ... کم آورده بود ...
با خودم درگیر شده بودم ... همه چیز برای من یه حس بود... حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت... و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود ...
تلاش و اساس 7 سال از زندگیم، داشت نابود می شد😢 ... و من در میانه جنگی گیر کرده بودم ... که هر لحظه قدرتم کمتر می شد ... هر چه زمان جلوتر می رفت ... عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد ... شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت ... و عقلم روی همه چیز خط می کشید ...
کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد ... سکوت مطلق ... سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت ... و من حس عجیبی داشتم ... چیزی در بین وجودم قطع شده بود ... دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم ... و اون حضور رو درک نمی کردم ...
حس خلأ ... سرما ... و درد ... به حدی حال و روزم ویران شده بود که ...
همه چیز خط خورده بود ... حس ها ... هادی ها ... نشانه ها ... و اعتماد ... دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم ... یا به چه چیزی اعتماد کنم ...
من ... شکست خورده بودم ...
خوابم برد ... بی توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ...
غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام 🗣کرد ...
ـ مهران ...
و دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ پاشو ... الان نمازت قضا میشه ..
خمار خواب ... چشم هام رو باز کردم ...
چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ...
جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...
و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می شد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۴۵
*═✧❁﷽❁✧═*
مادرم هم به صدا در اومد ...
- حمید ولش کن ... مهران کاری نکرده ... تو رو خدا ... از پول💶 تو جیبیش خریده ... پوستر شهداست 🌷... این کار رو نکن ...
و پدرم با همه توانش ... پوسترها رو گرفته بود توی دستش و می کشید ... که پاره شون کنه ... اما لایه پلاستیکی نمی گذاشت ...
جلوی چشم های گریان و ملتمس من ... چهار تکه شون کرد ... گاز رو روشن کرد و انداخت روی شعله های گاز ...
پاهام شل شد ... محکم افتادم زمین ... و پوستر شهدا جلوی چشمم می سوخت ♨️...
برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد😰 ...
چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ...
یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن🤐 ... حق دیگه ای نداره ...
ـ خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ...
صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ...
ـ مهران ...
به زور لبخند زدم ...
- سلام ✋... صبح بخیر ...
بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش فهمیدم😇 ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ..
ـ چیزی شده؟ ...
نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ...
ـ بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس هات📚 تمرکز کنی ...
برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ...
ـ بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ...
و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم👌 ...
ـ اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ...
شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ...
امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کشید برای مشهد🕌 و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود...
مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد ... خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها ... هر چند به زحمت 15 نفر آدم... توی خونه جا می شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق العاده ای بود ... اون خونه بوی مادربزرگم 👵رو می داد ... و قدم به قدمش خاطره بود ...
بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می داد ... و علی رغم اون همه شلوغی و کار ... مشهد، بهشت من می شد😍 ...
شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم ... وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار ...
- راستی مهران ... رفته بودم حرم ... نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم ... فردا بعد از ظهر سخنرانی داره ...
گل از گلم شکفت ...
ـ جدی؟ ... مطمئنی خودشه؟ ...
ـ نمی دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ...
محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم ... اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 🕰8 بود که رسیدم خونه ...
دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون ... منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم😇 مونده رو بنویسم ... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
📷 در یکی از ایستگاهای تامین امنیت عمومی یک نفر با خودروی سواری به صورت عمدی حمله و در این اقدام وحشیانه یکی از کارکنان فراجا به نام سروان #شهید_محمد_قنبری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
با اقدام به موقع پلیس در صحنه فرد مهاجم بر اثر گلوله پلیس به درک واصل شد
روایت غلط از بنگاه دروغ پراکن bbc - تصویر
#شهید_قنبری
#شهید_امنیت
@girl_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀لایحه #حجاب و عفاف یک تله فرهنگی است!
♦️دکتر مهدی جمشیدی (عضو هیات علمی دانشگاه): #لایحه_حجاب و #عفاف در صورتی که هست، یک باتلاق برای حجاب است چون از جنبههایی فرصت و مجال قانونی برای اعمال خلاف حجاب و عفاف فراهم کرده است.
♦️نمیگویم قصد نویسندگان لایحه این بوده، ولی نتیجه همین شده که گفتم، و تعجب میکنم از اینکه لایحه، از دولت و قوه قضائیه هم گذشته است، انتظار ما بیش از اینها بود.
@girl_313
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_رعد_آیه۴۲
پیش از آنان نیز کسانی طرحها ونقشه ها کشیدند
ولی تمام طرح ها ونقشه ها از آن خداست
او از هر کاری آگاه است و بزودی کفار می دانندسر انجام نیک و بددر سرای دیگر از آن کیست