eitaa logo
💜دخترونه ➬
2.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
224 فایل
من یک دختـ♕ـر هستمツ 💞(: من نه عــاشــق هستم ... ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن من خودم هستم ویک حس غریب که به صد عشق وهوس می ارزد
مشاهده در ایتا
دانلود
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست دارم نه از الان... که از وقتی به دنیا اومدم 🥺♥️ · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+اربابــــــ! - جانم؟! +خستہ‌ام...🥲 " فروا الی الحسین فروا الی الله" به سمت حسین فرار کن، به سمت خدا! · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
32.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محسن چاوشی امروز یه آهنگ داده بیرون:)) · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+مهاتما گاندی (رهبر آزادی خواه و استقلال هند) : " من زندگی امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را بدقت خوانده‌ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده‌ام و برمن روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سر مشق امام حسین پیروی کند. " · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+He was just an infant!🥺 Aliasghar بلندترین فریاد قیام امام حسین؏ علی اصغر خیلی گریه دارد اما، بیشتر از او برای حسینِ در آن صحنه می‌شود گریست💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیر زندگیمو روضه هات عوض کرد... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 2 آن روزها همه چیز خاکستری و سرد به نظر میرسید، حتی چله تابستان. پدرم سال‌ها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت؛ به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد. فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجز خوانی‌هایش. بیچاره مادر که هیچ همدمی نداشت. در این بین، دانیال همیشه هوایم را داشت... هر روز و هر لحظه، درست وقتی که خدای مادر،بی‌خیالش میشد زیر کتک ها و کمربند‌های پدر. خدای مادر، بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادرم بود و وقتی صدای جیغ‌های دلخراش مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد،محکم گوش‌هایم را میگرفت و اشک‌هایم را می‌بوسید.کاش خداش مادر‌ هم، کمی مثل دانیال، مهربانی بلد بود. دانیال، در، پنجره، آسمان، و تمام دنیایم را تشکیل می‌داد.کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا کنار یکدیگر، آن هم گاهی ، شاید صبحانه یا نهار. چون شب ها اصلا پدری وجود نداشت تا خانواده کامل باشد. در روزهای کودکی، گاهی از خود می‌پرسیدم:« یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟ حتی خانواده‌ی تام؟ یا مثلا معلم مدرسه مان،خانم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟ پدر لیزا چطور؟ او هم مبارز و دیوانه است؟» و بی هیچ جوابی، دلم می‌سوخت برای دنیایی که خدایش جرعه‌ای مهربانی نداشت. کودکی و نوجوانی‌ام رفت و من جز از برادر، عشق هیچ کس را به جان نخریدم. بیچاره مادر چه کشید در غربت آن خانه و من بی‌میل بودم نسبت به محبت هایش و او صبوری میکرد. چند سال بعد از بیست سالگی‌ام، دنیا لرزید. زلزله‌ای زندگی‌ام را سوزاند؛ زندگی همه‌ی ما را. من، دانیال، مادر ، و پدر سازمان‌زده‌ام. آتشی که خیلی زود مرا به بازی قمار برای نفس کشیدن هل داد. آن روزها، دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند؛ کتاب‌هایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود.به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد.به مهمانی و کلوپ نمی‌آمد و حتی گاهی با لحنی پرمهر مرا هم منصرف میکرد. برادر مهربان من، مهربان‌تر شده بود. ولی گاهی حرف هایش، شبیه به تفکرات مادر میشد و این مرا می‌ترساند من از مذهبی‌ها تنفر داشتم. مادرم ترسو بود و خدایی ترسو‌تر داشت.اما دانیال خلاصه میشد در جسارت. حرف زور دیوانه‌اش میکرد، فریاد می‌کشید ، کتک کاری راه می‌انداخت ولی نمیترسید. اسطوره‌ی من نباید شبیه مادر و خدایش میشد! دانیال، باید برادرم باقی می‌ماند. باید حفظش میکردم؛ به هر روش ممکن. خودم را مشتاق حرف‌هایش نشان میدادم و اون میگفت؛ از باید‌ها و نبایدها، از درست و غلط های تعریف شده، از هنجارها و ناهنجار‌ها. حالا دیگر مادر کنار گود می‌ایستاد و دانیال می‌جنگید با پدر، با یک شر شیطان مسلک. در ثانیه های آن روزهایم چقدر انزجار موج میزد و من باید نفس به نفس زندگی‌شان میکردم؛ من بیزار از پدر و سیاست نم کشیده‌اش. دانیال مدام افسانه‌هایی شیرین میگفت از خدای مادر...که رئوف است، که چنین و چنان میکند، که... و من متنفر‌تر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی‌ها و خوشگذرانی‌های دوستانه ام گرفت. این خدا کارش را خوب بلد بود. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
حاج حسن کاشانیســرتــونــقــش‌فــلــک.mp3
زمان: حجم: 2.27M
نفر 1⃣ 1.3K · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city