#پروف 🌸🌿
◖💔🥀◗
؏ـڪـٰاسمِـیشَوَماگَـر
شُماٰبِخَـندۍبَـرآیَم:)!'
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• 🧚🏻♀♥️ •
☁️ . #تم
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#والپیپر ᥫ᭡
+ چارلز دیکنز (نویسنده معروف انگلیسی) : اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواستههای دنیایی بود، من نمیفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم مینماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.
#حسین_معنی_آزادی
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی
ایشالا قسمت همه🥺💔
+هیچ کی غیر از تو منو نمیفهمه!...
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ وقتی مسیحی هم حاضر نیست تو تعزیه حرمله خوان بشه!❤️🩹
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#رمان
چایت را من شیرین میکنم
پارت 4
هرچه میگذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانیال، افکارم را به اغوش میکشید. من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کنی از خدای دانیال خوشم آمد و دانیال این را خوب فهمید. گاهی به طوری مخفیانه نماز خواندنهای برادرم را تماشا میکردم و گویی این گونه روح طوفانزدهام آرام میشد؛ حداقل از نوشیدنیهای دیوانه کننده بیشتر جواب میداد. حالا دیگر با دقتی بیشتر، محو هیجانهای برادرم میشدم، و چقدر شبیه بود به مادر؛ چشمها و حرفهایش.
آرامش خانه به دور از بدمستیهای شبانه و سیاستزده پدر، برایم ملموستر شده بود. حالا دیگر از مذهبیها بدم نمیآمد. دوستشان نداشتم اما نفرتی هم در کار نبود. آنها میتوانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس و این کامم را شیرین میکرد. دیگر با اشتیاق به خاطرات روزمرهی دانیال با دوست مسلمانش گوش میدادم. مذهبیها شیطنتهم بلد بودند، خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگیشان بود؛ حتی سلفی های بامزه و پرشکلک هم میگرفتند. اینها تلالویی از امید در وجودم تزریق میکرد.
مدتی از مسلمان شدن دانیال و عادت من به خدایش میگذشت. پدر بازهم در مستی، رجوی را صدا میزد و سر تعظیم به مریم بی هویتش فرود میآورد. برایم هیچ اهمیتی نداشت، چون دیگر احساس پوچی و پاشیدگی کوچ کرده بود از تن افکارم. بیچاره سارای خوشخیال! نمیدانست روزگار، چه ماری در آستین پر شعبدهاش مخفی کرده تا به جان آرامشش بیاندازد. زندگی روالی نسبی داشت و من برای داشتن بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذارانی هایم را دنبال میکردم. صورت نقاشی شده در تهریش طلایی رنگ برادر، برایم از هرچیزی دلنشینتر بود. گاهی صدای خنده، مانند بویغذا در خانهماهم میپیچید. این برای شروع، خوب مینمود. کمکم داشت از خدای دانیال خوشم میآمد و طعم ملس خوشمزگیهای دنیا، قصد جلوس بر کام دلم را داشت که ناگهان همه چیز خراب شد. خدای مادر و دانیال، همه چیز را ویران کرد. موشی به جان دیوار های نیمچه آرامش زندگیمان افتاد... و آن خدا، نفرت مرده را در وجودم زنده کرد.
دانیال به مرور عجیب شد. کم حرف میزد، نمیخندید، جدی و سخت برخورد میکرد. در مقابل دیوانگیهای پدر، هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. زود میرفت، دیر میآمد. توجهی به مادر نداشت، من هم برایش غریبهتر از هر غریبهای به نظر میآمدم. نگرانی، داشت کلافهام میکرد. چه اتفاقی افتاده بود؟
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
◗باݪابلندِبابا...💔
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی
شهزاده اگر اه کشد
شاه بمیرد🥺🥲💔
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
Saeid Yadollahi - Javanane Banihashem (320).mp3
7.76M
- جوانان بنی هاشم بیایید...💔
#نواےعاشقے
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یکی اینجا دلش تنگه(:💔
اونجا رو نمیدونم..
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟