eitaa logo
💜دخترونه ➬
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
224 فایل
من یک دختـ♕ـر هستمツ 💞(: من نه عــاشــق هستم ... ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن من خودم هستم ویک حس غریب که به صد عشق وهوس می ارزد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿 ◖💔🥀◗ ؏ـڪـٰاس‌‌مِـیشَوَم‌اگَـر شُماٰبِخَـندۍ‌بَـرآیَم:)!' · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• 🧚🏻‍♀♥️ • ☁️ . · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
ᥫ᭡ + چارلز دیکنز (نویسنده معروف انگلیسی) : اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشالا قسمت همه🥺💔 +هیچ کی غیر از تو منو نمی‌فهمه!... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ وقتی مسیحی هم حاضر نیست تو تعزیه حرمله خوان بشه!❤️‍🩹 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 4 هرچه می‌گذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانیال، افکارم را به اغوش می‌کشید. من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کنی از خدای دانیال خوشم آمد و دانیال این را خوب فهمید. گاهی به طوری مخفیانه نماز خواندن‌های برادرم را تماشا میکردم و گویی این گونه روح طوفان‌زده‌ام آرام میشد؛ حداقل از نوشیدنی‌های دیوانه کننده بیشتر جواب میداد. حالا دیگر با دقتی بیشتر، محو هیجان‌های برادرم میشدم، و چقدر شبیه بود به مادر؛ چشم‌ها و حرف‌هایش. آرامش خانه به دور از بدمستی‌های شبانه و سیاست‌زده پدر، برایم ملموس‌تر شده بود. حالا دیگر از مذهبی‌ها بدم نمی‌آمد. دوست‌شان نداشتم اما نفرتی هم در کار نبود. آن‌ها می‌توانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس و این کامم را شیرین میکرد. دیگر با اشتیاق به خاطرات روزمره‌ی دانیال با دوست مسلمانش گوش میدادم. مذهبی‌ها شیطنت‌هم بلد بودند، خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگی‌شان بود؛ حتی سلفی های بامزه و پرشکلک هم میگرفتند. این‌ها تلالویی از امید در وجودم تزریق میکرد. مدتی از مسلمان شدن دانیال و عادت من به خدایش می‌گذشت. پدر بازهم در مستی، رجوی را صدا میزد و سر تعظیم به مریم بی هویتش فرود می‌آورد. برایم هیچ اهمیتی نداشت، چون دیگر احساس پوچی و پاشیدگی کوچ کرده بود از تن افکارم. بیچاره سارای خوش‌خیال! نمیدانست روزگار، چه ماری در آستین پر شعبده‌اش مخفی کرده تا به جان آرامشش بیاندازد. زندگی روالی نسبی داشت و من برای داشتن بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذارانی هایم را دنبال میکردم. صورت نقاشی شده در ته‌ریش طلایی رنگ برادر، برایم از هرچیزی دلنشین‌تر بود. گاهی صدای خنده، مانند بوی‌غذا در خانه‌ماهم می‌پیچید. این برای شروع، خوب می‌نمود. کم‌کم داشت از خدای دانیال خوشم می‌آمد و طعم ملس خوشمزگی‌های دنیا، قصد جلوس بر کام دلم را داشت که ناگهان همه چیز خراب شد. خدای مادر و دانیال، همه چیز را ویران کرد. موشی به جان دیوار های نیمچه آرامش زندگی‌مان افتاد... و آن خدا، نفرت مرده را در وجودم زنده کرد. دانیال به مرور عجیب شد. کم حرف میزد، نمیخندید، جدی و سخت برخورد می‌کرد. در مقابل دیوانگی‌های پدر، هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد. زود می‌رفت، دیر می‌آمد. توجهی به مادر نداشت، من هم برایش غریبه‌تر از هر غریبه‌ای به نظر می‌آمدم. نگرانی، داشت کلافه‌ام میکرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗باݪا‌بلندِ‌بابا...💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهزاده اگر اه کشد شاه بمیرد🥺🥲💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
Saeid Yadollahi - Javanane Banihashem (320).mp3
7.76M
- جوانان بنی هاشم بیایید...💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یکی اینجا دلش تنگه(:💔 اونجا رو نمیدونم.. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
صدا ۰۱۴.m4a
11.62M
نفر 4⃣ 1.6 K · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ فقط اونجایی که علی اصغر روی دست امام حسین پرپر شد، میگن بزرگترین داغ بود ... اون لحظه امام گفت: اون چیزی که این مصیبت رو بر من آسون می‌کنه اینه که تو می‌بینی، خدا! "چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى‏‎ آید" · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ قرآن تمام ، نور و زندگی است🌱 بخوان آیه به آیه از هستۍ!❥ · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
𖥸 پروفسور ادوارد گرانویل براون مشهور به ادوارد براون، پزشک و مستشرق بزرگ انگلیسی و استادیار زبان فارسی در دانشگاه کمبریج : «آیا اقلیتی پیدا می‌شود که حدیث کربلا را بشنود؛ اما آشفته و محزون نگردد، حتی غیر مسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند». . . · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🖤✨) . .- شمر روی سینه نشست. نعره زد، خنجر کشید. دخترک از وسط جمیعت دست مادر را رها کرد و خودش را به شمر رساند. با مشت به سر و صورت شمر زد و با گریه گفت: «بابای بد! تو دیگه بابای من نیستی! من دوستت ندارم.» شمر کلاه و خنجر را زمین انداخت و های‌های گریه کرد. تعزیه بهم ریخت. دختر خوشحال شد. امسال امام حسین شهید نشد:( · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
Mahmood Karimi - Ey Ahle Haram (128).mp3
5.47M
- ای اهل حرم میر و علمدار نیامد. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب دائم این رو ببینید بخونید بهش فکر کنید و گریه کنید · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°عموعَــــبّاس، بـــــے‌تو‌قـــݪــ๓ـــب‌حرم‌می‌گیره💔... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 5 چه اتفاقی افتاده بود؟ چه چیزی دانیال، برادری که الهه میخواندمش را هر روز سنگ‌تر از قبل، تحویلم میداد؟ چند مرتبه برای حرف زدن به سراغش رفتم، اما هربار با سردی از اتاقش بیرونم کرد. چندبار مادر به سراغش رفت، اما رفتاری به مراتب بدتر، از خود نشان داد. سرگردان و مبهوت مانده بودیم؛ من و مادر. دیگر نمی‌خواستیم تنها ته مانده امید به زندگی راهم از دست بدهیم. اما انگار باید به نداشتن عادت میکردیم. دانیال روزبه‌روز بدتر شد. بداخلاق، کم‌حرف‌، بی‌منطق. اجازه نمی‌داد، دستش را بگیرم، مانند دیوانه‌ها فریاد می‌کشید که تو نامحرمی! و من مانده بودم حیران، از مرزهای بی‌معنی، که اسلام برای دوست داشتنی‌ترین تکه هستی‌ام می‌گذاشت. بیچاره مادر که هاج‌و‌واج می‌ماند با دهانی باز، وقتی هم‌تیمی‌اش از احکامی جدید می‌گفت. بازهم ذهنم غرغره میکرد که این خدا چقدر بد است، دانیال با هربار بیرون رفتن، منجمد و خشن‌تر میشد، و این تغییر در چهره زیبایش، به راحتی هویدا بود. حالا دیگر این مرد با آن ریش‌های بلند و موها و سبیل‌های تراشیده، نه شبیه دانیال من بود و نه مقامی برای خدایی داشت. لحظه‌های بی‌دریغ تنهایی‌ام خرج میشد برای تنفری بی‌نهایت از پسری مسلمان، که برادرم را به غارت برد‌، و من دانه‌دانه کینه می‌کاشتم تاروزی انتقام درو کنم. انگار هیچ‌گاه ، دنیا قصد خوش‌رقصی برای من نداشت؛ منی که حاضر بودم تمام سکه‌های عمرم را خرج کنم تا لحظه‌ای ساز دنیا، باب دلم کوک شود. بیچاره خانه‌مان که از وقتی مارا به خود دید، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشتیم. روزهایمان خاکستری بود، اما دیگر، رنگش به سیاهی کلاغ‌های ولگرد میزد. رفتارهای دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند. این دین و خدا چه‌چیزی از زندگی ما میخواهند؟ مگر انسان کم بود، که خدا اهالی این کلبه وحشت زده را رها نمیکند؟ مادر یک مسلمان ترسو، پدر یک مسلمان سازمان‌زده ، و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هول حلیم، توی دیگ فرو رفته بود. کمتر از گذشته با دانیال رو‌به‌رو میشدم، اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره‌ی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخورد‌های عجیب‌ترش، کنجکاوی‌ام را بیشتر می‌کرد. ولی در این بین، چیزی که مانند خوره ذهنم را می‌جوید، اختلاف عقاید و کشمکش‌هایش با مادر مسلمانم بود. هردو مسلمان، با این همه اختلاف؟ - · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفر 5⃣ 1.3 K · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ اما قلب‌های شکسته! •(💔🥺)• عباس ضامن و سرپرست آن‌ها ست...∞ - "یا عبـّـــــاس! نحنُ بحماک" · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city