فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ وقتی مسیحی هم حاضر نیست تو تعزیه حرمله خوان بشه!❤️🩹
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#رمان
چایت را من شیرین میکنم
پارت 4
هرچه میگذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانیال، افکارم را به اغوش میکشید. من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کنی از خدای دانیال خوشم آمد و دانیال این را خوب فهمید. گاهی به طوری مخفیانه نماز خواندنهای برادرم را تماشا میکردم و گویی این گونه روح طوفانزدهام آرام میشد؛ حداقل از نوشیدنیهای دیوانه کننده بیشتر جواب میداد. حالا دیگر با دقتی بیشتر، محو هیجانهای برادرم میشدم، و چقدر شبیه بود به مادر؛ چشمها و حرفهایش.
آرامش خانه به دور از بدمستیهای شبانه و سیاستزده پدر، برایم ملموستر شده بود. حالا دیگر از مذهبیها بدم نمیآمد. دوستشان نداشتم اما نفرتی هم در کار نبود. آنها میتوانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس و این کامم را شیرین میکرد. دیگر با اشتیاق به خاطرات روزمرهی دانیال با دوست مسلمانش گوش میدادم. مذهبیها شیطنتهم بلد بودند، خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگیشان بود؛ حتی سلفی های بامزه و پرشکلک هم میگرفتند. اینها تلالویی از امید در وجودم تزریق میکرد.
مدتی از مسلمان شدن دانیال و عادت من به خدایش میگذشت. پدر بازهم در مستی، رجوی را صدا میزد و سر تعظیم به مریم بی هویتش فرود میآورد. برایم هیچ اهمیتی نداشت، چون دیگر احساس پوچی و پاشیدگی کوچ کرده بود از تن افکارم. بیچاره سارای خوشخیال! نمیدانست روزگار، چه ماری در آستین پر شعبدهاش مخفی کرده تا به جان آرامشش بیاندازد. زندگی روالی نسبی داشت و من برای داشتن بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذارانی هایم را دنبال میکردم. صورت نقاشی شده در تهریش طلایی رنگ برادر، برایم از هرچیزی دلنشینتر بود. گاهی صدای خنده، مانند بویغذا در خانهماهم میپیچید. این برای شروع، خوب مینمود. کمکم داشت از خدای دانیال خوشم میآمد و طعم ملس خوشمزگیهای دنیا، قصد جلوس بر کام دلم را داشت که ناگهان همه چیز خراب شد. خدای مادر و دانیال، همه چیز را ویران کرد. موشی به جان دیوار های نیمچه آرامش زندگیمان افتاد... و آن خدا، نفرت مرده را در وجودم زنده کرد.
دانیال به مرور عجیب شد. کم حرف میزد، نمیخندید، جدی و سخت برخورد میکرد. در مقابل دیوانگیهای پدر، هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. زود میرفت، دیر میآمد. توجهی به مادر نداشت، من هم برایش غریبهتر از هر غریبهای به نظر میآمدم. نگرانی، داشت کلافهام میکرد. چه اتفاقی افتاده بود؟
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗باݪابلندِبابا...💔
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی
شهزاده اگر اه کشد
شاه بمیرد🥺🥲💔
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
Saeid Yadollahi - Javanane Banihashem (320).mp3
7.76M
- جوانان بنی هاشم بیایید...💔
#نواےعاشقے
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یکی اینجا دلش تنگه(:💔
اونجا رو نمیدونم..
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
صدا ۰۱۴.m4a
11.62M
#چالش
نفر 4⃣
1.6 K
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
+ فقط اونجایی که علی اصغر روی دست امام حسین پرپر شد، میگن بزرگترین داغ بود ...
اون لحظه امام گفت: اون چیزی که این مصیبت رو بر من آسون میکنه اینه که تو میبینی، خدا!
"چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى آید"
#از_خدا
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#پروف
+ قرآن تمام ، نور و زندگی است🌱
بخوان آیه به آیه از هستۍ!❥
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#والپیپر𖥸
پروفسور ادوارد گرانویل براون مشهور به ادوارد براون، پزشک و مستشرق بزرگ انگلیسی و استادیار زبان فارسی در دانشگاه کمبریج :
«آیا اقلیتی پیدا میشود که حدیث کربلا را بشنود؛ اما آشفته و محزون نگردد، حتی غیر مسلمانان نیز نمیتوانند پاکی روحی را که این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند».
#حسین_معنی_آزادی
.
.
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🖤✨)
.
.- شمر روی سینه نشست. نعره زد، خنجر کشید. دخترک از وسط جمیعت دست مادر را رها کرد و خودش را به شمر رساند.
با مشت به سر و صورت شمر زد و با گریه گفت: «بابای بد! تو دیگه بابای من نیستی! من دوستت ندارم.»
شمر کلاه و خنجر را زمین انداخت و هایهای گریه کرد. تعزیه بهم ریخت. دختر خوشحال شد. امسال امام حسین شهید نشد:(
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
Mahmood Karimi - Ey Ahle Haram (128).mp3
5.47M
- ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.
#نواےعاشقے
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب دائم این رو ببینید
بخونید
بهش فکر کنید
و گریه کنید
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°عموعَــــبّاس، بـــــےتوقـــݪــ๓ـــبحرممیگیره💔...
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
#رمان
چایت را من شیرین میکنم
پارت 5
چه اتفاقی افتاده بود؟ چه چیزی دانیال، برادری که الهه میخواندمش را هر روز سنگتر از قبل، تحویلم میداد؟ چند مرتبه برای حرف زدن به سراغش رفتم، اما هربار با سردی از اتاقش بیرونم کرد. چندبار مادر به سراغش رفت، اما رفتاری به مراتب بدتر، از خود نشان داد. سرگردان و مبهوت مانده بودیم؛ من و مادر. دیگر نمیخواستیم تنها ته مانده امید به زندگی راهم از دست بدهیم. اما انگار باید به نداشتن عادت میکردیم. دانیال روزبهروز بدتر شد. بداخلاق، کمحرف، بیمنطق. اجازه نمیداد، دستش را بگیرم، مانند دیوانهها فریاد میکشید که تو نامحرمی! و من مانده بودم حیران، از مرزهای بیمعنی، که اسلام برای دوست داشتنیترین تکه هستیام میگذاشت. بیچاره مادر که هاجوواج میماند با دهانی باز، وقتی همتیمیاش از احکامی جدید میگفت. بازهم ذهنم غرغره میکرد که این خدا چقدر بد است، دانیال با هربار بیرون رفتن، منجمد و خشنتر میشد، و این تغییر در چهره زیبایش، به راحتی هویدا بود. حالا دیگر این مرد با آن ریشهای بلند و موها و سبیلهای تراشیده، نه شبیه دانیال من بود و نه مقامی برای خدایی داشت. لحظههای بیدریغ تنهاییام خرج میشد برای تنفری بینهایت از پسری مسلمان، که برادرم را به غارت برد، و من دانهدانه کینه میکاشتم تاروزی انتقام درو کنم. انگار هیچگاه ، دنیا قصد خوشرقصی برای من نداشت؛ منی که حاضر بودم تمام سکههای عمرم را خرج کنم تا لحظهای ساز دنیا، باب دلم کوک شود. بیچاره خانهمان که از وقتی مارا به خود دید، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشتیم. روزهایمان خاکستری بود، اما دیگر، رنگش به سیاهی کلاغهای ولگرد میزد. رفتارهای دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند. این دین و خدا چهچیزی از زندگی ما میخواهند؟ مگر انسان کم بود، که خدا اهالی این کلبه وحشت زده را رها نمیکند؟ مادر یک مسلمان ترسو، پدر یک مسلمان سازمانزده ، و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هول حلیم، توی دیگ فرو رفته بود.
کمتر از گذشته با دانیال روبهرو میشدم، اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهرهی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخوردهای عجیبترش، کنجکاویام را بیشتر میکرد. ولی در این بین، چیزی که مانند خوره ذهنم را میجوید، اختلاف عقاید و کشمکشهایش با مادر مسلمانم بود. هردو مسلمان، با این همه اختلاف؟
-
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چالش
نفر 5⃣
1.3 K
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
+ اما قلبهای شکسته! •(💔🥺)•
عباس ضامن و سرپرست آنها ست...∞
- "یا عبـّـــــاس! نحنُ بحماک"
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مرتضی علی
پسری داشتی چه شد؟!🥲💔
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
Mahmoud Karimi - Peygham Karbala (128).mp3
4.85M
- یا مرتضی علی پسری داشتی چه شد؟
- یا مرتضی علی قمری داشتی چه شد؟
- ام البنین بگو پسری داشتی چه شد ؟
#نواےعاشقے
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟
+ عباس من ! دستهایت کو ؟
- به شوق دیدار شما دست و پا گم کردهام :))
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · ·
↷🖤⌜ @Girls_city ⌟