eitaa logo
💜دخترونه ➬
2.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
224 فایل
من یک دختـ♕ـر هستمツ 💞(: من نه عــاشــق هستم ... ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن من خودم هستم ویک حس غریب که به صد عشق وهوس می ارزد
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا شکرت بابت اینکه حواست هست تو دلم چی میگذره 🌸🌿 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
🤍🐼 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
مثل مسلم باش در اوج تنهایی دیوانه حسین · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
26.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی این خیلی قشنگ بود 🥲 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ از بچگی شادی فروختم غم خریدم:/ باپول تو جیبی هام برات پرچم خریدم🥺 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ آنطون بارای مسیحی: اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری برپا می‌نمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا می‌خواندیم. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتــَــش زدی در عـــــــــود مــاᥫ᭡ نَظـــــــــاره کـُـــن در دود مـــا · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤@Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خیمه قحط آب است همه دلها کباب است علی اصغر به دامان رباب است 💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 3 هرچه بیشتر می‌گذشت ، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدید مسلمانش میگفت، که خوب و مهربان و عاقل است، که در های جدیدی به رویش باز کرده، که این همه سال مادر می‌گفت و ما نمیفهمیدیم، که چه گنجی در خانه داشتیم و خواب بودیم. و من فقط نگاهش میکردم. شبیه یک مجسمه، بی هیچ حس و حالی. حتی یک روز، عکسی از آن دوست در مبایلش نشانم داد. پسری کاملا آریایی، با چشم و ابرویی مشکی و موهایی سیاه، که کنار گندمزار طلایی دانیال، ذوق کش‌ات میکرد. با لباسی اسپرت و لبخندی پر مهر؛ یک مذهبی به‌روز. از دیدن تصویر پسری که خدایم را رام خدایش کرده بود، شعله شعله خشم و حسادت در وجودم زبانه میکشید. زمان ثانیه به ثانیه می‌دوید. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود. حالا دیگر مادر یک هم‌تیمی قوی، به نام دانیال داشت و پدر توانی برای مبارزه و کتک زدن، در خود نمی‌دید. اتش‌بسی نسبی در خانه برقرار شد. باید با شرایط جدید کنار می‌آمدم. دیگر آش همین بود و کاسه‌هم. علی رغم میل دانیال،خودم به تنهایی به مهمانی‌ها و دورهمی‌های دوستانمان می‌رفتم، و این دیوانه‌ام میکرد. باید عادت میکردم به برادری که دیگر خدا داشت. حالا دیگر دانیال، مانند مادر نماز می‌خواند، به طور احمقانه‌ای با دختران به‌قول خودش نامحرم، ارتباط برقرار نمیکرد، در‌ مورد حلال بودن غذاهایش دقت میکرد و... همه اینها از نگاه من، ابلهانه به‌نظر می‌رسید. قرار گرفتن در چارچوبی به نام اسلام، آن هم در عصری که هزاران سال از ظهورش می‌گذشت، عقب افتاده ترین شکل ممکن بود. دانیال مدام از حرف‌هاو کتاب های اهداییِ‌ دوستش برایم می‌گفت و من با بی‌تفاوتی، به صورت بورش نگاه میکردم. چشمانی سبز و زلف‌هایی طلایی که میراث مادر محسوب میشد. راستی چقدر برادر آن‌روزهایم زیبا به نظر می‌رسید و لبخند هایش زیباتر. اصلا انگار پرده‌ای از حریر، دلبری‌هایش را دلرباتر میکرد. گاهی خنده‌ام میگرفت، از آن همه هیجان کودکانه، وقتی از دوستش حرف میزد. همان پسر تقریبا سبزه‌ای که به رسم مسلمان‌زاده ها، ته‌ریشی تیره رنگ بر صورت مردانه اما، پرحیله و فریبش داشت. نمیدانم چرا، اما خدایی که دانیال آن‌روزها حرفش را میزد، زیاد هم بد نبود. شاید کمی میشد در موردش فکر کرد. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفر 3⃣ 1.5 K · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا بدجوری خستم... منو به کی میسپری؟ خودتو میخوام قربونت برم:) · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
🌸🌿 ◖💔🥀◗ ؏ـڪـٰاس‌‌مِـیشَوَم‌اگَـر شُماٰبِخَـندۍ‌بَـرآیَم:)!' · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• 🧚🏻‍♀♥️ • ☁️ . · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
ᥫ᭡ + چارلز دیکنز (نویسنده معروف انگلیسی) : اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشالا قسمت همه🥺💔 +هیچ کی غیر از تو منو نمی‌فهمه!... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ وقتی مسیحی هم حاضر نیست تو تعزیه حرمله خوان بشه!❤️‍🩹 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 4 هرچه می‌گذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانیال، افکارم را به اغوش می‌کشید. من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کنی از خدای دانیال خوشم آمد و دانیال این را خوب فهمید. گاهی به طوری مخفیانه نماز خواندن‌های برادرم را تماشا میکردم و گویی این گونه روح طوفان‌زده‌ام آرام میشد؛ حداقل از نوشیدنی‌های دیوانه کننده بیشتر جواب میداد. حالا دیگر با دقتی بیشتر، محو هیجان‌های برادرم میشدم، و چقدر شبیه بود به مادر؛ چشم‌ها و حرف‌هایش. آرامش خانه به دور از بدمستی‌های شبانه و سیاست‌زده پدر، برایم ملموس‌تر شده بود. حالا دیگر از مذهبی‌ها بدم نمی‌آمد. دوست‌شان نداشتم اما نفرتی هم در کار نبود. آن‌ها می‌توانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس و این کامم را شیرین میکرد. دیگر با اشتیاق به خاطرات روزمره‌ی دانیال با دوست مسلمانش گوش میدادم. مذهبی‌ها شیطنت‌هم بلد بودند، خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگی‌شان بود؛ حتی سلفی های بامزه و پرشکلک هم میگرفتند. این‌ها تلالویی از امید در وجودم تزریق میکرد. مدتی از مسلمان شدن دانیال و عادت من به خدایش می‌گذشت. پدر بازهم در مستی، رجوی را صدا میزد و سر تعظیم به مریم بی هویتش فرود می‌آورد. برایم هیچ اهمیتی نداشت، چون دیگر احساس پوچی و پاشیدگی کوچ کرده بود از تن افکارم. بیچاره سارای خوش‌خیال! نمیدانست روزگار، چه ماری در آستین پر شعبده‌اش مخفی کرده تا به جان آرامشش بیاندازد. زندگی روالی نسبی داشت و من برای داشتن بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذارانی هایم را دنبال میکردم. صورت نقاشی شده در ته‌ریش طلایی رنگ برادر، برایم از هرچیزی دلنشین‌تر بود. گاهی صدای خنده، مانند بوی‌غذا در خانه‌ماهم می‌پیچید. این برای شروع، خوب می‌نمود. کم‌کم داشت از خدای دانیال خوشم می‌آمد و طعم ملس خوشمزگی‌های دنیا، قصد جلوس بر کام دلم را داشت که ناگهان همه چیز خراب شد. خدای مادر و دانیال، همه چیز را ویران کرد. موشی به جان دیوار های نیمچه آرامش زندگی‌مان افتاد... و آن خدا، نفرت مرده را در وجودم زنده کرد. دانیال به مرور عجیب شد. کم حرف میزد، نمیخندید، جدی و سخت برخورد می‌کرد. در مقابل دیوانگی‌های پدر، هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد. زود می‌رفت، دیر می‌آمد. توجهی به مادر نداشت، من هم برایش غریبه‌تر از هر غریبه‌ای به نظر می‌آمدم. نگرانی، داشت کلافه‌ام میکرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗باݪا‌بلندِ‌بابا...💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهزاده اگر اه کشد شاه بمیرد🥺🥲💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
Saeid Yadollahi - Javanane Banihashem (320).mp3
7.76M
- جوانان بنی هاشم بیایید...💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یکی اینجا دلش تنگه(:💔 اونجا رو نمیدونم.. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city