دعایم مشتی دانه بود که در دستم ریختم تا پرنده ای بیاید و بخورد؛
و به خدا بگوید این دانه که خوردم از دست کسی بود که دعایی داشت...
و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟
بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید:
بیا این استجابت را ببر و بگذار در دستش؛ به پاس همان اندکی...