eitaa logo
#منتظران گل نرگس(۷)
179 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
6هزار ویدیو
291 فایل
آگاهی به روز ودرست
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم...😭😰😭😭 دیگر حسی به بدنم نمانده بود،.. انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم مردانه گریه میکند.. _کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!😭 و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد... پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید.. و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد.. و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه ناله ای بزند، جان داد...🌷😭😰😱 دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد.. و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود...😭😭 🌷خون پاک سیدحسن 🌷کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد _حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟👿👹 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را من کند.. و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد _جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!😡👿 سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد _این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!😡👿 با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید _خود کافرشه!👿🗣 و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد _این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟ و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید.. و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد _ 🔥ابوجعده🔥 خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن! 👿😡 و به خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.. ماشینشان از دیدم ناپدید شد.. و تازه دیدم 🌷سر سیدحسن🌷 را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم...😭😭😭😭 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی🌹 دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد... هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد.. که پیکر بی جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه😭 خیس شده و هنوز بدنش میلرزید... یک چشمش به پیکر بی سر سیدحسن🌷 مانده.. و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن قربانی شد که دستانم را میبوسید.. و زیر لب برایم نوحه میخواند. 😭هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنهاقلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.😭😭😰😰😰 مصیبت مظلومیت سیدحسن🌷 آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد.. که صدای توقف اتومبیلی🚙 تنم را لرزاند... اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند.. که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم _بلند شید، باید بریم!😭😭 که قامتی مقابل پایمان زانو زد. مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود... صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.😭 مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد،.. رو به پسرش ضجه میزد😭😩 و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم.. که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید... نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده😨 و ندیده تصور میکرد چه دیده ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد،.. نمیدانم پیکر سیدحسن🌷 را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد.. و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای این همه تنهایی اش آتش گرفت... عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا حرم بی صدا گریه میکرد.. مقابل حرم که رسیدیم.. دیدم زنان و کودکان داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از تروریست ها نبود...😥😢 که نفسم برگشت... دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند،.. نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده اند،.. ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بی سر پسرشان🌷😭 نداشت.. که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق هق گریه بلند شد. شانه هایش میلرزید.. و میدانستم رفیقش فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم.😭😓 مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداری ام میداد _اون حاضر شد شه تا دست نیفته، آروم باش دخترم! از شدت گریه نفس مصطفی😭 به شماره افتاده بود.و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد _شما پیاده شید برید تو صحن، من میام! میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانواده اش تحویل دهد.. که چلچراغ اشکم شکست و ناله ام میان گریه گم شد😭😓 _ببخشید منو...😓😓😭😭 و همین اندازه نفسم یاری کرد.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ همین اندازه نفسم یاری کرد.. وخواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد _میتونید پیاده شید؟ صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر خجالت می کشیدم کسی نگرانم باشد.. که بی هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم... خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم.. که گنبد و گلدسته های بلند حرم حضرت سکینه(س) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم..💚😭 کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم.. و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت... چشمانش از شدت گریه.. مثل دو لاله پر از خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست.. و با پریشانی از مادرش پرسید _مامان جاییت دردمیکنه؟😥 و همه دل نگرانی این مادر، بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد _این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره! چشمانم از این همه به زیر افتاد.. و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت... در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش محبت می چکد که بی اراده پیشش درددل کردم _من باعث شدم...😓😢 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید سیده سکینه شما رو به من برگردوند! نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود.. و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ رو به من و به هوای حضرت سکینه(س) عاشقانه زمزمه کرد _یک ساله با بچه ها از میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم... از شدت تپش قلب، قفسه سینه اش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد _وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی رسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم 😭"سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من ، این دختر رو کردم! رو جلو شیعه هاتون بخر!😞😢 و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد،.. 😭 خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت حرم چرخید و همچنان با اشک هایش با حضرت درددل میکرد... شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید...😭😞 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، (س)💚😢 بوده است،.. اما نام ابوجعده🔥😥 را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا😧 هم دارند که آهسته شروع کردم _اونا از رو یه عکس منو شناختن!😥😨 و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند.. که به سمتم چرخید وسراسیمه پرسید _چه عکسی؟ وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد.. و نمیدانستم این عکس همان بین مصطفی و ابوالفضل است... 😑 که به سرعت از جا بلند شد،.. موبایلش📱 را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود😥 که بلافاصله... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که بلافاصله به من زنگ زد... به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی ام در گوشش نپیچد😭🤐 و او برایم جان به لب شده بود.. که اکثر محله های شهر به دست تکفیری ها افتاده بود، راه ورود و خروج داریا بسته شده..😑😧و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود... مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود.. و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.😥 هنوز نمیدانستم... چه عکسی در موبایل آن تکفیری📱 بوده و آنها به خوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد _زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید 💚زینبیه💚پیش خودم! من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم 6 ماه تو داریا قایمت کنم،😥ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد!امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا. و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت.. که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید.. و فقط دورم میچرخید. مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده.. و از درد و ترس خوابش نمیبرد.😥😣😣 رگبار گلوله همچنان شنیده میشد... و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود😥😑 که اگر میشد.. صحن این حرم قتلگاه خانواده هایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و حضرت سکینه (س) شده بودند...😶😥 آب و غذای زیادی در کار نبود.. و از نیمه های شب، زمزمه در حرم بلند شد...😥😢 نزدیک سحر🌃 صدای تیراندازی کمتر شده بود،.. تکیه به دیوار حرم،... تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.😣😥 چشمم به پرچم سبز حرم😍💚😢 در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند... که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید..😴تا لحظه ای که از ✨آوای اذان حرم✨ پلکم گشوده شد... هنوز میترسیدم... که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند.. که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.😞 خواست به سمتم بچرخد... و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم.. صدایش را بلندتر کرد _خواهرم! نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد _خواهرم، نمازه! مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند... از همان ، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود.. که آشفته از کنارم بلند شد.. و مادرش را برای نماز صدا زد. تا وضوخانه دنبالمان آمد،.. با چشمانش دورم میگشت.. مبادا غریبه ای تعقیبم کند👤 و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 کینه‌ای به قدمت تاریخ! | چرا صهیونیست‌ها دشمن همیشگی ایرانیان هستند؟ 🍃🌹🍃 🔻صهیونیست‌ها روز دوشنبه (پنجم فروردین) را با عنوان جشن پوریم برگزار می‌کنند. آدمک‌های مختلفی که نماد ایرانیان هستند از خانه‌های صهیونیست‌ها آویزان می‌شوند در حالی‌که اعدام شده‌اند. 🔸صهیونیست‌ها در این روز به مناسبت کشتار وسیع ایرانیان و سردار ایرانی دست به رقص و پایکوبی می‌زنند. البته از رسانه‌ای شدن این مراسم هم ابایی ندارند و حتی در استودیوی تلویزیون هم این مراسم را اجرا می‌کنند. 🔹بسیاری تلاش دارند که دشمنی رژیم منحوس صهیونیستی را به چند دهه اخیر فروبکاهند اما بررسی تاریخ نشان می‌دهد که چه در پیش از اسلام و چه پس از آن، این فرقه دشمنی آشکاری به ایرانیان داشته‌اند و همیشه با نفوذ و ترور تلاش داشتند تا در نابودی این آب و خاک نقش ایفا کنند. 🔺اکنون می‌توان با قاطعیت گفت که پشت تمامی گروه‌های تجزیه‌طلب، رژیم صهیونیستی قرار دارد. کسانی‌که کشتن ایرانیان و سرداران ایرانی را در چند هزار سال پیش جشن می‌گیرند آیا می‌توانند دشمن ایران و ایرانی نباشند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 سخنان عجیب الموغ كوهين، نماینده پارلمان اسرائیل در شبکه ۱۴ اسرائیل! 🍃🌹🍃 🔹 رمضان، بهترین زمان برای کشتار فلسطینیان است زیرا همه آن‌ها روزه‌دار و خسته‌اند! 🔸ما باید در ماه رمضان استخوان‌های فلسطینیان را خرد کنیم؛ نباید به آن‌ها رحم کرد!
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙✨️🌙✨️🌙✨️🌙✨️ اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ، الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ 🔮دعای روز هفدهم ماه رمضان🔮
🍃🌹🍃 🌱🌸راهکارهای زندگی موفق در جزء هفدهم قرآن کریم ۱. سوره ی انبیاء ، آیه ۲ نصیحت های خدا را به بازی نگیرید. ۲. سوره ی انبیاء ، آیه ۳۵ بدانید که همه ی شما طعم مرگ را می‌چشید. ۳. سوره ی انبیاء ، آیه ۳۵ همه ی شما از طریق بد و خوب آزمایش می‌شوید. ۴. سوره ی انبیاء ، آیه ۷۳ انسان بدون نماز و پرداخت زکات، به درجه ی بندگی خدا نمی‌رسد. ۵. سوره ی انبیاء ، آیه ۸۰ باید قدردان دانشمندان نظامی و هسته ای باشیم ۶. سوره ی انبیاء ، آیه ۸۷ -۸۸ ذکر یونسیه ( لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین) نسخه ای برای نجات همه ی مؤمنین ۷. سوره ی انبیاء ، آیه ۹۰ برای انجام کارهای نیک، از یکدیگر سبقت بگیرید ۸. سوره ی انبیاء ، آیه ۹۰ با خدا از روی رغبت و میل سخن بگویید ۹. سوره ی حج ، آیه ۳۹ اگر به شما جنگی تحمیل شد، اجازه ی جهاد دارید ۱۰. سوره ی حج، آیه ۳۶ از حیوانی که ذبح می کنید به نیازمند هم بدهید ۱۱. سوره ی حج ، آیه ۳۰ از سخنان باطل دوری کنید ۱۲. سوره ی حج ، آیه ۲۹ برای ادای حج ابتدا از آلودگی ها پاک شوید و به نذرهای خود وفا کنید ، سپس طواف را به جای آورید 🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 مخالفت اکثریت مردم آمریکا با سیاست‌های این کشور در جنگ غزه؛ معترضان سخنرانی بایدن را قطع کردند 🍃🌹🍃 🔻نظرسنجی جدید مؤسسه گالوپ نشان می‌دهد اکثریت آمریکایی‌ها با عملیات نظامی اسرائیل در غزه مخالفند و تنها ۳۶ درصد آمریکایی‌ها از این جنگ حمایت می‌کنند. 🔹آمار جدید در حالی است که پیش‌تر در ماه اول جنگ غزه، حمایت از این جنگ در میان آمریکایی‌ها ۵۰ درصد بود که نشان می‌دهدحمایت از این جنگ در آمریکا رو به کاهش است. 🔸شب گذشته معترضان به سیاست‌های آمریکا در جنگ غزه و حمایت این کشور از اسرائیل، سخنرانی جو بایدن در کارولینای شمالی را قطع کردند. 🔹همچنین روز چهارشنبه آنل شلاین از کارکنان وزارت خارجه آمریکا به نشانه مخالفت با سیاست‌های دولت بایدن در حمایت از اسرائیل، استعفا داد. 🔸پیش از او، جاش پاول از مدیران دفتر سیاسی نظامی وزارت خارجه و طارق حبش، از کارکنان وزارت آموزش در اعتراض به سیاست دولت آمریکا در حمایت از اسرائیل استعفا داده بودند. 🔺همچنین صد نفر از کارکنان وزارت خارجه آمریکا نیز در اقدامی کم‌سابقه نامه‌ای اعتراضی به سیاست‌های دولت بایدن در جنگ غزه منتشر کردند. 🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas