eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️ پذیرایی تبرکی به جرعه چای روضه دل بستیم☕️❤️ و گاهی هم ذوق دخترانه دخیل می‌شد و پذیرایی ساده دخترانه فراهم می‌کردیم و به نیت تبرکی از عزاداران حضرت مادر پذیرایی می‌شد. 5⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
روضه های خانگی در منزل خادمین حسینیه، خانواده های محترم شهدای مدافع حرم غیر ایرانی و بهشت کریمه برپا شد🌹 روضه برگزار کردیم در خانه‌های با صفایی که پیش‌تر، اِذن روضه‌خوانی را از مادر سادات گرفته بودند. خانه‌هایی که اغلب، مُزَیّن و معطر به نام، یاد و خاطرات شهدا بوده‌اند. روضه‌ خواندیم از سختی‌های مادر و در و دیوار با ما بارید و منبرانه‌هایمان را با موضوعات روز بر پا کردیم تا شاید به اندازه‌ی وسعمان، در گشایشِ گِرهِ ذهنیِ کسی موثر باشیم... خانه و دعوت مهمامانانِ حضرت مادر با خانواده ها و منبرانه، روضه‌خوانی و پخش غذای تبرکی و نذری از حسینیه انقلاب... و هر چه کردیم به عشق ولی نعمت‌مان حضرت صاحب الزمان بود و بس... به امید قبولی در بارگاه حق... 🤲🏻🍃 6⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
🖋حال و هوای در منزل خانواده‌های عزیز بهشت کریمه و شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون امروز هم دست در دست مادرم از کوچه‌های تو در تو و باریک که یک جوی آب از میانشان می‌گذشت، عبور کردیم تا به یک کوچه‌ی بن‌بست رسیدیم که در انتهای آن یک خانه‌ی کوچک قدیمی با دری آهنی و نیمه باز منتظرمان بود. بالای در خانه یک پارچه‌ی مشکی به دیوار کوبیده شده بود. روی پارچه چیزی نوشته نشده بود و فقط سیاهی بود و سیاهی. دلم را غم گرفت. آخر سیاهیِ پارچه به تاریکیِ خانه‌های بدون مادر می‌مانست. از در گذشتیم و از تک پله‌ی کوچک جلوی خانه، داخل شدیم. حیاط چقدر عزادار بود. انگار دیوارها و پرچم‌ها یکدیگر را محکم در آغوش گرفته، سر روی شانه‌ی هم گذاشته بودند و هق‌هق می‌کردند. داخل شدیم و از روی فرش‌های قدیمی عبور کردیم و گوشه‌ای از مجلس، جا گرفتیم. یک صندلی چوبی ساده که با یک پارچه‌ی مشکی پوشانده شده بود، درست کنارمان قرار داشت. مقابلش هم یک میز کوچک قدیمی بود که بخار لیوان آب‌جوشی که روی آن قرار داشت، به بالا می‌رفت. داغ بود و منتظرِ روضه‌خوانِ مجلس می‌سوخت. به پشتی تکیه دادم و زانوهایم را در آغوش گرفتم‌. سَرَم را روی دست‌هایم گذاشتم و خانه را از زیر چشم‌هایم عبور دادم. چشم‌هایم مثل دو تا طفل بازیگوش، جای جای خانه میدویدند و این حجم از سادگی، کنجکاوی‌شان را کم نکرده بود. انگار چشم‌هایم از سِیر کردن در آن همه پیچیدگی و تجملات زندگی خسته شده بود و داشت خودش را برای روزهای مبادا، از سادگی‌ها و واقعیت‌ها پُر میکرد. در میان همین جست‌جوها، چشم‌هایم روی یک قاب عکس چوبی، ایستاد. پسر جوانی از پشت شیشه‌ی ترک‌دار قاب به من لبخند می‌زد. ریش‌هایش تُنُک و موهایش مُجَعّد بود. کم سن و سال می‌نمود. لبخندش مرا یاد برادرم رضا انداخت. ناخودآگاه من هم لبخند زدم. پسر توی قاب پیشانی‌اش را با یک سربند پوشانده بود. دقت که کردم، همان سربند، بیرونِ قاب رو طاقچه قرار داشت. رویش چه نوشته بود؟ دقت کردم. نوشته بود یا زهرا (سلام‌اللّه‌علیها)❤. در احوالات خودم بودم که صدای سلام‌های پی‌در پی زنان و دختران در مجلس، مرا به جمع آورد. خانم روضه‌خوان به ما اضافه شد و روی صندلی نشسته بود. قرار بود باز هم دور همدیگر جمع بشویم و برای مادری که ندیده‌ایم اما وصفش را بهتر از دیدن، شنیده‌ایم، روضه بخوانیم. خانم گلویش را با آب‌جوش تر کرد. بسم‌اللّه گفت و روضه را خط ب خط سر گرفت. برگه‌های کاغذ شعر بین انگشتانش تاب می‌خوردند و صدای گریه و "آه مادر" در خانه می‌پیچید. شانه‌ها تکان می‌خورد و دست‌ها به صورت، سینه و پا کوبیده می‌شد. کسی در لابه‌لای جمعیت گلاب می‌پاشید و دختری سینی چای به دست در میان جمعیت قدم می‌زد. مادرم با گونه‌هایی تر، چادر مقابل صورتش را کنار زد و به سمت من برگشت. همانطور که روسری‌ مشکی‌ام را روی سرم مرتب می‌کرد با لبخند گفت: بلند شو فاطمه جان! امروز تو قند پخش کن. ذوق کردم، لبخند زدم و گونه‌هایم دوباره چال افتاد. بلند شدم که به سمت آشپزخانه بروم، مادرم دستم را گرفت و گفت: قربونت برم مامان، یادت نره به نیت ظهور آقا قند پخش کنی و لب‌هایش را کنار گوشم تکان داد و به آرامی گفت: آقا یه جایی توی مجلس نشستن. دارن نگاهمون میکنن. یادت نره. باشه مامان؟ نگاهی به اطراف انداختم و با ناامیدی پرسیدم: اگه آقا اینجا نیومده باشن چی؟ مثلا رفته باشن یه روضه‌ی دیگه‌ای... مادرم چانه‌اش لرزید و گفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... و بعد چادرش را روی صورتش انداخت و شانه‌هایش تکان خورد. از زنی که جلوی آشپزخانه ایستاده بود، کاسه قند را خواستم. زن روی دو زانو، درست مقابل صورتم نشست. گونه‌ام را لمس کرد و گفت: عزیزم میشه شما کفش‌ها رو جفت کنی؟ قند رو کنار سینی چای بین خانم‌ها پخش کردیم. با ناراحتی سری تکان دادم و به سمت در حیاط رفتم. مشغول جفت کردن کفش‌ها بودم که باد وزیدن گرفت. صدای تاب خوردن پرچمی توجه‌ام را جلب کرد. چشمم به یک پرچم سبز که روی دیوار نصب شده بود، افتاد. پرچم توی هوا تاب می‌خورد و باد از همراهی با او خوشحال بود و تندتر می‌وَزید. نزدیک‌تر رفتم. گوشه‌ی پرچم را در دستم گرفتم تا بتوانم جمله‌ی رویش را بخوانم. نوشته بود: در روضه‌ی مادر پسر میزبان است. به روضه‌ی حضرت زهرا (سلام‌اللّه‌علیها) خوش آمدید. بلافاصله حرف مادر در گوشم پیچیدن گرفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... لبخندی عمیق روی صورتم نشست و دوباره مشغول جفت کردن کفش‌ها شدم. اما این‌بار با حالی دیگر...❤ 7⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
26.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| ببینید؛ خیمه‌های باصفا، روضه‌های خانگی 💬 منبرانه گفت و گویی حول کتاب همرزمان حسین (علیه‌السلام) 🖋کتابی از سخنرانی‌های آیت الله خامنه‌ای درباره تاریخ، فعالیت و کنش سیاسی_دینی اهلبیت (علیهم السلام) 📖روضه با عطر کتاب کتاب کشتی پهلو گرفته 🖋به قلم سید مهدی شجاعی ☕️ با طعم شیرین چای روضه + فاطمیه ۱۴۰۱ 8⃣ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
چادر مادر من مثل ضریح حرم است❤️ پیشاپیش ولادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)، مادر مهربان دو عالم و روز زن مبارک باد 🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |ببینید؛ سلام مادر...✨ یک تکه ابر سوی بیابان بیاورید قحطی عشق آمده باران بیاورید الطاف بی‌نهایت پروردگار را در قالب سه آیه قرآن بیاورید تو آمدی که سوره‌ی کوثر بیاوری❤️ 🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
هدایت شده از ریحانه
💐 لوح | مادری برای پدر‌ 🔆 در آستانه ولادت خجسته حضرت فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) ریحانه لوح مادری برای پدر را منتشر می‌کند: 🔸رهبرانقلاب: [حضرت فاطمه سلام الله علیها] از کودکی مادر را از دست میدهد که برای دختری در این سن بسیار دشوار است، او در کنار تحمّل این دشواری، کار بزرگی را انجام میدهد و این دختر است که غمگسار پدر میشود. این غمگساری ادامه پیدا کرد تا در دوران مدینه و در اُحُد و در خندق و در بسیاری جاهای دیگر که آن وقت پیغمبر فرمود: فاطِمَةَ اُمُّ اَبیها‌. مادری کرد برای پیغمبر.‌‌ 🗓 ۱۳۹۹/۱۱/۱۵ 🌱 @Khamenei_Reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب نشسته‌ام بنویسم‌ ترانه‌ها از باغ، از بهار، من از مادرانه‌ها شکرش‌میان‌ این همه سر، سروری شدیم مانند یازده پسرش مادری شدیم...❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا هرچه دارند اهل عالم، از دعای مادر است ❤️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
💠 بی‌‌شک امام هدیه میلاد فاطمه‌ ست در زاد روز این پسر و مادر شمس و قمر قرینه‌ی یکدیگر مادر، بزرگ بانوی دین، زهراست فرزند او، خمینی روح الله است مادر چراغ روشن ایران است فرزند، روشنایی ایران است از مهر مادر و خط این فرزند یارب به ما جدائی از آن مپسند 🔹🔹🔹🔹🔹 @golabbaton95 (ره)
به تار و پود ضریحت دخیل بسته دلم من آمدم که بگویم تمامِ درد و دلم ... حرف بزن با حضرت مادر...❣ 💚💚💚💚💚 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
~《قربانی اول ماه رجب》~ پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) می‌فرمایند: هیچ گاه مال انسان با صدقه کم نخواهد شد، پس عطا کنید و نترسید. 💚 به فضل خدا و لطف حضرات معصومین، قرارِ این ماه هم برقراره تا دوباره با مهربونی‌های بی‌منت شما، بانی یک مهربونی بزرگ‌تر باشیم و نعمات خدا رو به زندگی‌هامون سرازیر کنیم. . 🌻صدقه به نیتِ : ▫️سلامتی آقا صاحب الزمان «عجل‌اللّه‌تعالی فرجه الشریف» و تعجیل در فرج ایشان ▫️سلامتی امام خامنه‌ای «حفظه‌اللّه»🌹 ▫️ دفع بلایا و فتنه‌ها از کشورمون ایران جان🇮🇷 ▫️ برآورده شدن حاجات 🤲🏼 . 🔖به قیمتِ: مرغ محلی: ۲۰٠،۰۰۰ تومان خروس محلی: ۲۵۰،۰۰۰ تومان مرغ ماشینی: ۵٠،۰۰۰ تومان خروس ماشینی: ۸۰،۰۰۰ تومان گوسفند: ۶،۲۰۰،۰۰۰ تومان . 💳 خیرین عزیز، لطفا نذر قربانی‌ خود را به شماره کارت زیر واریز نمایید. 👇🏼 ۶۰۳۷۹۹۱۷۴۸۰۰۰۱۱۸ به نام «سیوانی زاد» . ▪️ اگر مبلغ خاصی رو برای نیت خاصی واریز میکنید حتما به ما اطلاع بدید. . ▪️تعداد و نوع قربانی، به مبالغ واریزی تا اول ماه بستگی دارد. در صورت به حد نصاب نرسیدن، برای تکمیل هزینه قربانی، ذبح به ماه بعد موکول میشود. ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95