eitaa logo
گلـبرگ ســرخ
959 دنبال‌کننده
2هزار عکس
840 ویدیو
5 فایل
«ڪانـال گلـبرگ ســرخ» 🕊️🌹هـدیـہ بـہ شـهداے استـان مـرڪزے کانال نائب الشهید @nayeboshahid 📱ارتبـاط بـا ادمیـن: @Khademshohadiran حرفاتون، نظراتتون، پیشنهاداتتون رو اینجا بهمون بگید.😊 📎لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17025832207590
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀امام باقر علیه السلام: مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ دودَةِ القَزْ؛ كُلَّمَا ازْدادَتْ مِنَ القَزْ عَلَى نَفْسِها لَفّا كانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّا. حــريـص بـہ دنـیا هـمانـند ڪـرم ابـریشـم اسـت ڪـہ هـر چــہ بـیشـتر دور خـود مـے تـَند، خـارج شـدن از پیلـہ بـر او سخـت تـر مـے شـود، تـا آن ڪـہ از غصــہ مـے میـرد. 📝کافی، ج ۲، ص ٣١٦ 🖤شـهادت غمـبار بـاقـرالعلـوم، حضـرت امـام محـمد بـاقـر علـیـہ الـسلام تسـلیت بـاد.🖤 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید ولی اللّه کریمی 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۰۴/۰۶ محل تولد: آقداش - خنداب 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۰۵ محل شهادت: منطقه‌ی سردشت 💎نشانی: مفقودالجسد 📜برشی از زندگینامه شهید: او برای درس شجاعت و ایستادگی و معرفت به دانشگاه جبهه رفت تا در این دانشگاه بر علم و دانش و معرفتش بیفزاید. به عضویت بسیج درآمد و با دیدن آموزش‌های نظامی به جبهه غرب اعزام شد. حدود 4 ماه در جبهه فعالیت کرد. جنگ بود و آتش و دود و خمپاره، جنگ بود و حس شیرین شهادت و جنگ بود و جوانانی که یکی پس از دیگری در راه دفاع از ناموس و شرف و عزت وطن خود راهی جبهه‌ها می‌شدند و او به دنبال گمشده‌ای بود و آرزویی که داشت که در پنجم تیرماه سال 1362 در منطقه عملیاتی سردشت هنگام درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت ترکش به آن رسید. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
قسمت اول در پنجمین روز از پنجمین ماه سال ۱۳۶۵ عقربه‌ها، ساعت ۹:۴۵ صبح را نشان می‌داد. در محل کارم پشت میز قهوه‌ای نشسته بودم، دلم پَر می‌زد برای جبهه و جنگ، اما باید من، این سوی خط در اتاق تعاون می‌ماندم. دل توی دلم نبود، برای لحظه‌ای زمین لرزید. صدای مهیبی همه جای شهر را فرا گرفت. باز دوباره حمله هوایی، باز دوباره بمباران، صدای موشک، ویرانی و شهید. معلوم بود که نقاطی از شهر بمباران شده است. فقط خدا خدا می‌کردم خانه‌های مردم، این بار سهم موشک‌ها نشده باشد. سوار موتور شدم. سراسیمه خود را به محل بمباران رساندم. پنج کارخانه‌ی شهرم ویران شده بود، اما گویی تمام شهر زیر آوار بود. برای لحظه‌ای چشمانم فقط تاریکی و دود دید. گوشهایم صدای همهمه‌ی مردمی را می‌شنید که نگران و چشم انتظار خبری از عزیزانشان بودند. کسی به من اجازه‌ی ورود به محوطه‌ی کارخانه را نمی‌داد. هر چه تلاش کردم راه به جای نَبُردم، دیگر نمی‌توانستم بمانم. به اداره تعاون برگشتم. اما هوش و حواسم هنوز با قربانیان بمباران بود. تلفن زنگ خورد. آن سوی خط کسی از من می‌خواست تا خود را به گلزار شهدا برسانم. رفتم شاید کاری از من بربیاید. به گلزار شهدا رسیدم. بوی خون همه جا را فرا گرفته بود. دور تا دورم پیکرهای بر زمین مانده بودند. نگاهم به مردمانی افتاد که از هر سو شهیدی را با خود به گلزار می آوردند. یکی را با آمبولانس، یکی را با مینی بوس و یکی را با موتور. همه‌ی مردم شهر دست به دست هم داده بودند تا پیکر شهدای کارخانه‌ها بر زمین نماند. اما جلوی درب آرامستان پُر از خانواده‌های بود که می‌خواستند عزیزانش را ببینند. پدرها، مادرها، خواهرها، برادرها، همسران و‌ فرزندانی که می‌خواستند، آخرین دیدار را در ذهن خود حک کنند. اما مگر می‌شد!؟ مگر امکان داشت چهره شهدایشان را ببینند. آخر آن روز، شبیه هیچ روزی نبود. آخر آن روز، پنج کارخانه‌ی بزرگ شهر به همراه کارگرانش در آتش سوخته بود. به داخل محوطه برگشتم. با اینکه سالها در واحد تعاون، در منطقه جنوب کار کرده بودم، اما این صحنه برایم خیلی عجیب بود که در شهر و مرکز ایران با این حجم از بی رحمی موشک‌ها مواجهه شوم؛ این همه اجساد تکه پاره، بدون دست، بدون پا. شاید برای لحظه ای ترسیدم، شوکه شدم. نمی‌دانم. اما هر چه بود بر خود مسلط شدم، باید آرام می‌شدم و رسالتم را به پایان می‌رساندم. خود را به درب آرامستان رساندم. با خانواده‌ها صحبت کردم. دلداریشان دادم. دلم نمی‌خواست پدری، مادری، شاید هم فرزندی، عزیز خود را آن‌گونه که من دیده بودم ببیند. دلم می‌خواست آخرین دیدار، برای خانواده‌ها فقط غم از دست دادن باشد، نه دیدن پیکرهای که تنها جرمشان سرپا نگه داشتن کارخانه های شهر بود. برگشتم. شهدا دور تا دورم چیده شده بودند. امکانات خیلی کم بود، حتی سردخانه‌ای نبود که بخواهیم شهدا را در آنجا نگه داریم. باید همه‌ی کارها را به سرعت انجام می‌دادیم، باید تمام شهدا را غسل و کفن می‌کردیم. اولین شهید را که دیدم دَست نداشت. بُغض گلویم را فشرد. قطره اشکی آرام بر گُونه‌ام سُر خورد. نه! باید دوام می آوردم این تازه اول کار بود. اولین شهید را در کفن پیچیدم. به سراغ شهید بعدی رفتم. دیدن هر پیکر، داغ دلم را تازه تر می‌کرد. اما باید صبور می‌بودم. روز از نیمه گذشت بود و همچنان در کنار شهدایی که در کفن می‌پیچیدم، تکه‌های به جای مانده از شهدا را نیز کناری می‌گذاشتم و اشک می‌ریختم. هر چقدر چشم می‌چرخاندم شهیدی بود و پیکری و چشمان منتظر خانواده‌ای. آن شب تا صبح من و دوستانم نخوابیدیم. صبح همه‌ی شهدا را آراسته و معطر تحویل خانواده‌هایشان دادیم. در اراک مرسوم بود که شهدای گرانقدر را از میدان شهدا به سمت گلزار شهدا تشییع می‌کردند. اما این بار فرق داشت. این بار تعداد زیاد شهدا و جمعیت داغدار که در آرامستان دور هم جمع شده بودند، این دلهره را برای مسئولین به همراه داشت که مبادا دوباره هواپیماهای بعثی به این جمعیت حمله کنند و دوباره شهیدی به شهدای ما اضافه شود. پس آرام و با بغضی در گلو‌، شهدا را از کنار غسالخانه به طرف گلزار تشییع ‌کردیم. گویی زمان مرا برد به مرداد سال ۱۳۶۱ که ۷۲ دسته گل را به یاد شهدای مفقودالاثر رمضان از جلوی مسجد آقا ضیاء الدین به سمت گلزار شهدا تشییع کردیم. اما، این تشییع کجا و آن تشییع کجا. مراسم تمام شد آرام، بی صدا، مظلومانه. اما حالا من مانده بودم و تکه‌های پیکرهای قربانیان کارخانه‌ها. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۱روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
هدایت شده از پنجِ پنج
قسمت دوم آرام و بی صدا به گوشه‌ای رفتم. باید به دور از چشم خانواده‌های داغدار، رسالتی سنگین‌تر را به دوش می‌کشیدم. با همفکری دوستان تصمیم گرفتیم در مزار شهدا، در بین شهدای بمباران قبری را آماده کنیم و تکه‌های به جا مانده از شهدایی که قابل شناسایی نبودند را دفن کنیم. قبری کَندم، با احترام تکه‌های پیکر مطهر شهدا را که در کفنی پیچیده بودم برداشتم. بغض داشت خفه‌ام می کرد‌. مگر چقدر توان داشتم؟! از دیروز مدام شهید دیده بودم‌؛ حالا هم این تکه‌های پیکر، این سخت‌ترین کار عمرم بود. گاهی به قبر نگاه می‌کردم؛ گاهی به کفنی که کنارم بود. برای آخرین بار یک دل سیر گریستم. اشک می‌ریختم برای تکه‌ پیکرهایی که تا دیروز جانی داشتند و امروز قطعه قطعه شده و کنار صدها دست و پای دیگر جا گرفته بودند؛ اشک برای این شهدای مظلوم. اشک برای بی‌رحمی جنگ، جنگِ نابرابرِ موشک‌ها. گاهی گریستم وُ گاهی بر سَر و روی خود زدم. اما، به هر جان کندنی که بود کار را تمام کردم. گویی باری را که بر شانه ام سنگینی می‌کرد بر زمین گذاشتم. آن روز تمام شد هرچند سخت و تلخ. اما باید امروز و سی و اندی سال بعد این خاطره روایت می‌شد تا مردمان این شهر بدانند شهر چگونه شهر ماند. دخترکان این شهر بدانند زن، زندگی، آزادی را به بهای قبری دادند که کسی ندانست پیکر چند شهید را در خود جای داده بود. آری شهر! این چنین شهر ماند، اما ای کاش ارزان و رایگان نفروشیم. پاورقی: روز پنج مرداد سال 1365 روزی که حمله هوایی توسط عراق اتفاق افتاد و پنج کارخانه اراک ( آلومینیوم سازی، هپکو، ماشین سازی، آذرآب، واگن پارس ) بمباران شدند. در این روز 87 نفر از شهروندان اراکی شهید و بیش از 390 نفر جانباز می‌شوند. ✍اعظم چهرقانی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۱روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید احد رفیعی 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۰۱/۰۱ محل تولد: مانیزان، خنداب 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۰۶ محل شهادت: روستای بیوران_سردشت 💎نشانی: مفقودالجسد 📜برشی از زندگینامه شهید: زمان جنگ فرا رسیده بود او نیز احساس تکلیف کرد و به سوی جبهه رهسپار و به عنوان بسیجی و نیروی قرارگاه رمضان به جبهه اعزام شد و در یک عملیات شناسایی شرکت کرد. پس از یک ماه حضور عاشقانه در جبهه‌های نبرد، سرانجام در ششمین روز از تیرماه سال 1362 در منطقه‎ی سردشت آذربایجان غربی‌ هنگام درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت تیر به شهادت رسید. پیکر مطهرش در منطقه عملیاتی مفقود شد. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
چشم‌های منتظر قاب عکس را برای هزارمین بار پاک کرد و بوسید. زل زد به چشم‌هایش. برق نگاهش را به خاطر آورد. آن روز که گفت: می‌خواهم در عملیات رمضان شرکت کنم. چادر سر انداخت. قاب عکس را سفت به آغوش کشید. باید به مراسم تشیع می‌رسید. در سیل جمعیت نفس عمیقی کشید. خدا کند شهید بعدی پسر من باشد! 👌فرشته عسگری 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۰روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
🍃شهید سیدناصر احمدی 🔸ولادت : ۱۳۳۹/۰۳/۰۱ 🔸شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۱۶ 🔖از دوران نوجوانی در پیروزی انقلاب نقش داشت در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می کرد و نشان داد که برای تحقق این هدف مقدس اهل خطر کردن و ایثار است. در آغاز جنگ تحمیلی دوره مقدس سربازی را در لشکر 92 زرهی اهواز آغاز کرد تا دفاعی جانانه داشته باشد و از میهن اسلامی دفاع کند در حالی که قصد جنگ نداشت. سرانجام در عملیات بیت المقدس شهید می شود. ده روز مانده تا عید غدیرخم😍 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| از گناهانمان توبه کنیم|• 🌱حضرت ‌آقا: بین خودمان و خدا خلوت کنیم و به قصورهایمان، به تقصیرهایمان به خطاهایمان و به گناهانمان که مایه روسیاهی ما، مایه بسته شدن پروبال ما و مانع پرواز ماست، اعتراف نماییم و از آنها توبه کنیم. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
💚شهدای سادات پنجِ پنج 1⃣شهید سیدحمید طیبی 2⃣شهید سیدمحمدرضا سلطانی 3⃣شهید سیدحسن پارسا زاده 4⃣شهید سید غلامرضا شمسی 5⃣شهید سیدعباس حیدری 6⃣شهید سیدجلیل هاشمی 7⃣شهید سیداحمد متولی زاده 8⃣شهید سیدمحسن عیدی 9⃣شهید سیدمرتضی سجادی 💚۹روز مانده به عیدبزرگ غیدخم💚 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۲۹ روز تا..... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
🍃شهید سید مجتبی پژمان 🔸ولادت: ۱۳۴۱/۰۵/۲۰ 🔸شهادت: ۱۳۵۹/۰۹/۱۹ واللّه دنیا بی ارزش است. این قدر دنبال مال دنیا نروید. ایثار داشته باشید. هريك از اعمال شما اگر غلط باشد به اسم اسلام تمام خواهد شد. شما اگر صالح نباشید اسلام را بد نام نموده اید. این خواست برادر شهیدتان است که بیشتر به اسلام فکر کنید. ببینید در اطراف شما چه می‌گذرد. این قدر بی تفاوت نباشید. 💔آدرس مزار: اراک، گلزار شهدا قطعه -۲ ردیف ١٣ شماره ٤ نُه روز مانده تا عید غدیر خم😍 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید قاسم باقی زاده 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۰۵/۰۱ محل تولد: ابراهیم آباد - اراک 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۰۸ محل شهادت: شیاکوه - گیلانغرب 💎نشانی: ابراهیم آباد - اراک 📜برشی از وصیتنامه شهید: خدایا انقلاب اسلامی ‌ایران را از انحراف حفظ بفرما و آن را به صاحبش حضرت مهدی(عج) بسپار. خدایا عمر امام(ره) امت را طولانی بفرما و به امت اسلام توفیق شناخت امام زمان(عج) و نائبش خمینی(ره) را عطا فرما. ناراحتی و نگرانی من از اختلافی است كه در بین بیشتر این نهادهائی كه من همه آن ها را در خط انقلاب می‌دانم و كم و بیش تابع هوای نفس شده‌اند، پیدا شده امیدوارم به نفس خود مسلط شوند برای اللّه كار كنند و اختلاف را كنار بگذارند. 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید. و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 نکند دشمن دوباره برگردد علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام وضعیت قرمز است. این مدت انگار با این صدا و ترس‌های بعدش خو گرفته‌ام.تمام این سال‌ها از خود دور نمی‌دیدم که هدف یکی از این حملات، خانه کوچک ما باشد و لحظه‌ای بعد همه چیز زیر آوار دفن شود. صبح که بدرقه‌ات کردم و تو مثل هر روز راهی کارخانه شدی، حتی دلشوره‌ای کوچک در دلم چنگ نمی‌انداخت. انگار همه چیز در چله گرم تابستان آرامِ آرام بود. خوب می‌دانستم یک دلت مانده در جبهه های جنوب و در میان بچه‌های عملیات. اما همیشه به من می‌گفتی: رعنا جنگ فقط تفنگ به دست گرفتن نیست. خودت هم خوب می‌دانستی که اگر کار شما و کارخانه های دیگر تعطیل شود، کار جبهه هم کُند پیش می‌رود. همین شده بود خاری در چشم‌های دشمن. فکر می‌کردم این بار اراک هم مثل خرمشهر، آبادان و اهواز خط مقدم جبهه است. چند ساعت بیشتر از رفتنت نگذشته بود، بچه ها هنوز در خنکای صبح تابستانی خواب بودند که زنگ تلفن به صدا درآمد. صدای پشت تلفن قطع و وصل می‌شد. به سختی می‌شنیدم : _رعنا! بابا...اصلا نگران نشی ها...میگن بمب خورده تو کارخونه آلومینیوم...ان‌شاءالله که چیزی نشده... مجروح ها رو می‌برن بیمارستان...خودتو برسون. اینکه جواب پدرت را چه دادم و چطور سفارش بچه ها را به همسایه کردم تا خودم را به آنها برسانم درست در خاطرم نمانده.کل شهر انگار آشفته بود. همه در حال تقلا و دویدن به این طرف و آن طرف بودند. نمی‌دانستم باید در خیل شهدا نامت را جست‌وجو کنم یا در میان انبوه مجروحانی که مرتب به بیمارستان می‌آوردند. اصلا نمی‌دانم آن ساعت ها چطور روی پاهایم بند شده بودم و چطور دلم این قدر طاقت پیدا کرده بود. از تو که خیالم راحت شد، همراه همه مردم، برای تدفین شهدا به بهشت زهرا رفتم. تا به حال چنین تشییعی به چشم خود ندیده بودم. همه چیز آن قدر سریع پیش می‌رفت و شهدا دفن می‌شدند که همه در بهت و حیرت مانده بودند. صلاح نبود که دور هم جمع باشیم و مراسمی برگزار شود. هرچند دلمان می‌خواست قلب خانواده‌های شهدا تسلی یابد. هر آن ممکن بود هواپیماهای دشمن بازگردند و دوباره بمب‌هایشان را بر سر مردم بریزند. امروز ۵ مرداد ۶۵ آفتاب رو به غروب کردن است. خودم هم باورم نمی‌شود که همه این اتفاقات فقط یک روز، صبح تا عصر طول کشیده است. حال که تو گوشه‌ای از این بیمارستان شلوغ دراز کشیده‌ای و سِرُم قطره قطره در رگ‌‌هایت جریان می‌یابد، من همه وجودم انتظار است تا ببینم چه موقع چشم‌هایت را باز می کنی؟! نکند دشمن دوباره بازگردد و به تن‌های مجروح‌تان در بیمارستان هم رحم نکند؟ نه! من دلم روشن است و امیدوار. عاقبت من تو را سر پا و پر صلابت‌تر از گذشته می‌بینیم و همه با‌‌‌‌هم کار جنگ را تمام می‌کنیم... ✍زهرا قربانی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۲۸ روز‌مانده تا ... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسی سردار غلامرضا جعفری، کادر لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب با حضور شهید زین الدین 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
عیـد قـربـان شـده و در عـوض قـربـانـے مـا بـہ قـربـان تـو رفتیـم ابـاعبـداللـہ علیـہ السـلام 💚عید سعید قربان مبارک باد 💚 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
🍃شهید سید احمد تشکری 🔸ولادت: ۱۳۳۶/۰۶/۰۹ 🔸شهادت: ۱۳۶۲/۰۵/۱۴ 🔖از برنامه هایش بود تا با افکار امام (قدس سره) آشنا باشد و بتواند دیگران را با این اجتماعات هم سو سازد. در وصیت خود می گفت سعی کنيد خالص برای خدا باشید و همیشه پیرو و گوش به فرمان رهبر باشید. و هیچ وقت جلوتر و عقب تر از ایشان حرکت نکنیم که هر دو راه به گمراهی می رود. 💔آدرس مزار: اراک، گلزار شهدا، قطعه ۱۰ ردیف ٦ شماره ۲ هشت روز مانده به عیدغدیر خم😍 📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞