eitaa logo
گلچین شعر
13.6هزار دنبال‌کننده
635 عکس
239 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده شده‌ام بی‌رمق و غم‌زده و تا خورده اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟ بس که آب و نمک از سفره‌ی دریا خورده عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟ برسانید به یوسف که سرافراز شدی هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده برسانید از او صرف نظر خواهم کرد نرساند اگر از آن لب حلوا خورده @golchine_sher
طنین عشق به مافوق کهکشان می رفت صدای شورِ بشر تا به لامکان می رفت نفس نفس پر و بال فرشتگان می رفت خبر به دست ملائک به آسمان می رفت تمام عرش ز شوق شنیدش پا شد خبر رسید به بالا..،حسین بابا شد به رودخانه تمنای وصل دریا داد به جبرئیل کمی فرصت تماشا داد به دست مریم اربابمان،مسیحا داد خدا ودیعه ی خود را به ام لیلا داد عروس فاطمه با یک ‌گُلَش بهار آورد برای دلبر کُون و مکان نگار آورد گلاب های جهان مست عطر شب‌بویند هزار شانه‌به‌سر لابه‌لای گیسویند تمام بیشه به دنبال ناز آهویند به شیرزاده به غیر از علی چه می گویند؟! حسین در بغل خویش لای‌لایش کرد برای بار نخستین علی صدایش کرد ستاره تا که نگاهی به قرص ماه انداخت نماز بندگی عرش را به راه انداخت هزار یوسف دلداده را به چاه انداخت تمام آینه ها را به اشتباه انداخت دو تیغ ابروی اکبر به مرتضی رفته چِقَدر خُلقاً و خَلقاً به مصطفی رفته خبر دهید به خُم ها شراب ناب آمد به چشمه‌سار بگوئید روح آب آمد به گوش شب برسانید آفتاب آمد کریم زاده ای از نسل بوتراب آمد نبی که نیست ولیکن نبوتش علنی است اصول تربیت او حسینی و حسنی است از آن زمان که گِلم را به عشق اَفشُردند مرا به دست کسی غیر یار نسپردند تمام شهر ز خوانش طعام می بُردند هزار جُون سر سفره اش نمک خوردند فقیرهای درش گرم سروری هستند غلام های حسین از دم اکبری هستند به آفتاب بگو خلوتی اجاره کند به ذره گر نظر لطف،ماه‌پاره کند اگر به خاک سر کوی خود اشاره کند به آسمان رود و عرش را نظاره کند هنوز برکه ی ما عکس ماه را دارد گدای پشت درش حکم شاه را دارد شکوه کوه حرا شانه های شهزاده عبای سبز محمد عبای شهزاده قیامتی است نماز عشای شهزاده بلال ها همه مات صدای شهزاده علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت نسیم با سر زلفش همیشه درگیر است غلاف آهنی اش جایگاه شمشیر است لب تشهدی اش پرتگاه تکبیر است درست مثل اباالفضل این پسر،شیر است همیشه شانه به شانه کنار عباس است به نام حضرت زهرا چقدر حساس است عقاب از نفس کرکسی نمی ترسد و باغ یاس ز خار و خَسی نمی ترسد رقیه در بغلش از کسی نمی ترسد ز درد و غصه و دلواپسی نمی ترسد رشید اهل حرم،رهبر سپاه حسین پناه فاطمیات است جان‌پناه حسین بنا بر این شده مثل عمو علم بزند تمام لشکر کفار را بهم بزند و قبل از آنکه دمِ رفتن از حرم بزند کمی برای پدر جانِ خود قدم بزند چِقَدر با قد و بالاش عشق می کرده حسین وقت تماشاش عشق می کرده مخدّرات برایش نقاب آوردند برای نور جبینش حجاب آوردند حنای سرخ به قصد خضاب آوردند برای باز شکاری عقاب آوردند تمام خیمه در این لحظه اضطراب گرفت پدر برای علی‌اکبرش رکاب گرفت دلاورانه به کشتار خصم تیغ گشود به ضربه ای سر و دست از عدوی پست ربود به کوری همه ی آن حرامیان حسود حسین با رجز او به وجد آمده بود شبیه صاعقه بر فرق کفر می بارد علی علیِ علی‌اکبر آفرین دارد چه می شود که کسی ناگهان کمین بخورد چه می شود که پری تیرِ سهمگین بخورد چه می شود اگر ابروی ماه چین بخورد خدا نیاورد این مصطفی زمین بخورد... قد بزرگ عشیره دم حرم تا شد خبر رسید که شهزاده ارباًاربا شد لهوفِ ماه گرفتار پنجه ی شب شد ورق ورق همه ی دشت از او لبالب شد رشید خیمه لگدمال سم مرکب شد چگونه پیکر او در عبا مرتب شد؟! نپرس اینکه چه آمد به روز اکبر او هنوز مثل معماست شکل پیکر او @golchine_sher
هم اینکه پنجره باز است،زندگی جاریست بهار و موسم ناز است، زندگی جاریست هوای کوچه ی احساس از شما لبریز بهانه ای به نیاز است، زندگی جاریست خدا به پنجره هامان، پرنده بخشیده پرنده ای به نمازاست،زندگی جاریست تمام خلوت دنیا نثار چشمانت هم اینکه یار بساز است،زندگی جاریست خدای آینه ها راز و رمز میداند هم اینکه در پی راز است ،زندگی جاریست دوباره لحظه ی پرواز، آسمان آبیست هم اینکه پنجره باز است،زندگی جاریست @golchine_sher
دفتر ها تمام می‌شوند کتاب ها خوانده میشوند مداد ها ریز وتمام می‌شوند پاک‌کن ها پاک می‌کنند و پاک می‌شوند این عشق است که تمامی ندارد دیر وزود دارد سوخت و سوز ندارد @golchine_sher
چگونه مهر نورزد دلم به ساحت تو! تویی که مهر به هر مهربان می‌آموزی @golchine_sher
بی مِهـری تـو کـار مـرا ساخته است یک‌ عمر مرا به‌زحمت انداخته است رفتی و نشـد حـال دلـم هیچ ردیف بعد از تـو دلم قـافیه را باخته است @golchine_sher
تنت رنگین، سرت رنگین کمان است لبت گلواژه ی سرخ اذان است هزاران ندبه از چشم تو جاری ست دو دست تو مفاتیح الجنان است @golchine_sher
ﺭﺍزِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫُﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید ﺍَﺳﺮﺍﺭِ ﻟﺐِ ﻳﺎﺭ ؛ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ؛ ﺭﺍﻩِ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ؛ ﻗﺼﻪ ی  ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ی ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ ﺍﻯ ﺍﻫﻞِ ﻧَﻈَﺮ! ﺑﺮ ﺳَﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ،ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮔﺮ ﺳَﺮ ﺑﺮﻭﺩ ؛ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ، ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩَﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫُﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ به ﻋﺎﻟﻢ ؛ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ؛ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ            @golchine_sher
خوشا به حال هر آنکس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو @golchine_sher
دلبری کردن بلد هستی، بیا دل مال تو وقت سرمای زمستان دست هایم شال تو @golchine_sher
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی رويا شوی اميد محال خودم شوی لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت آوردمت دليل زوال خودم شوی يا در دلم شناور يا بر تنم روان ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی هر روز بيشتر به تو نزديک می شوم چيزی نمانده است که مال خودم شوی حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار تا قطره قطره گريه به حال خودم شوی عاشق نمی شوی سر اين شرط بسته ام نه حاضرم ببازم و مال خودم شوی @golchine_sher
هرجا که پلکِ اهلِ نظر تر شد از غزل؛ دیدم که لفظ، غربت و مضمون، "حسینِ" توست ... @golchine_sher
نسيم از گيسوانت رد شد و باران تو را بوسيد طبيعت سهم خود را از تماشاى تو می‌گيرد... @golchine_sher
معشوق، دل‌شكن‌تر و من درد‌پيشه‌تر او سنگ‌تر زِ سنگ و من از شيشه شيشه‌تر ... @golchine_sher
تابستان گرم خنده‌هایت از دیده رفتی از دلم امّا نه! گفتی بیا و... هر بار بهار را با خودت بیاور بهار در راه است و... پاییزِ من! و تو در میانِ آغوشِ دستانِ زمستانیِ خاک آرام گرفته‌ای... یاد تابستان گرم خنده‌هایت بخیر! @golchine_sher
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت تا هاله ای به دور زحل اختراع شد آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت نزدیک ظهر بود … غزل اختراع شد آدم که سعی کرد کمی منضبط شود مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» اینگونه بود ها…! که بغل اختراع شد @golchine_sher
دستت کجاست؟! از چه، خالی ست آستینت؟! بس پاسخ شگفتی ست لبخند دلنشینت آن شب به خاک افتاد اما از آسمانها... ماه و ستاره چیدی با دست اینچنینت بین تو و اباالفضل رازی مگوست انگار   سر بند "یاحسین" است وقتی که برجبینت  دست تو بر لب مرز جا مانده تا که دشمن هرگز طمع نورزد بر خاک سر زمینت از مذهبت چه پرسم؟! از دین تو چه گویم عشق است مذهب تو  دلدادگی ست دینت با هر نسیم تردید دنیای ما به هم ریخت اما تو ایستادی با کوهی از یقینت معلوم بود از اول پر می کشی از این خاک مین بود و تیر و ترکش وقتی که همنشینت آه ای مسافر من، در این سفر در این راه دستت پر است، هر چند خالی ست آستینت @golchine_sher
تویی که در دل من ردّ پا گذاشته‌ای مرا به دستِ کدام آشنا گذاشته‌ای؟ شبیه آن چمدانم که غرقِ دلتنگی‌است تـو باز کـولـهٔ غم را بـنا گذاشته‌ای؟ کنار این همه شب‌های بی فروغ ببین که قلب نازک من را کجا گذاشته‌ای هنوز برقِ نگاهت درونِ چشمم هست نگاه کن که چه ردّی به جا گذاشته‌ای! اگر چه رفته‌ای اما هنوز منتظرم بیا که دستِ مرا در حنا گذاشته‌ای! @golchine_sher
جمعه ها از پی هم آمد و افسوس که هیچ از حضور تو در این شهر نباشد خبری چند جمعه دگر از داغ بسوزیم بگو ؟ تا که از کوچه ی ما هم گذرد رهگذری! @golchine_sher
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید: خانه را ول کن! بگو من کِی، کجا باشم؟ @golchine_sher
خنده می بینی ولی از گریه ی دل غافلی خانه ی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب @golchine_sher
تا آمدنت داغ به دل چند بمانم در حسرت یک غنچه ی لبخند بمانم این دست خودم نیست دلم گفته که باید از دور به رویای تو پابند بمانم @golchine_sher
تمام کرده خدا در لبت ملاحت را دمیده ‌است درآن لب‌به‌لب لطافت را شکرتر از شکری و گلاب‌تر ز گلاب خودت بیا! که کند آب کار شربت را پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشق‌تر اضافه کرده‌ای اکنون به عشق، عادت را سپید شانه‌ی تو صبح محشر است و باز به شانه ریخته‌ای موبه‌مو قیامت را هوای خانه غزل‌بیز و من غزل‌بازم تو نیز کرده غزل‌ریز قدّ و قامت را غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد اگر نگیری از این بی‌قرار فرصت را @golchine_sher
شب می‌رسد از راه تا چشم می‌بندی خورشید رویاهات، دور از نگاهِ بد @golchine_sher
سر می‌کشم در آینه، حیرانم از خودم برمن چه رفته است که پنهانم از خودم؟ خودرا مرور می‌کنم و فکر می‌کنم من جز "حدیثِ رنج" چه می‌دانم از خودم؟ عمری‌ست هرچه می‌کشم از خویش می‌کشم باید دوباره روی بگردانم از خودم باید دگر به خویش بگویم که "عاشقم"! تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم؟ شاید دگر نبینی‌ام اما برای توست این آخرین ترانه که می‌خوانم از خودم.. @golchine_sher