eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
709 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر عصایت را میان ساحران انداختی رفتی! شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی اگر خیری رساندی بی‌گمان نشناختی، گویا گلی بر سنگ قبری بی‌نشان انداختی رفتی برایت ارزش كشتن ندارم، دیده‌ام هرجا كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی @golchine_sher
گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است آنان که بی کَسند به یک در زدن خوشند @golchine_sher
تو سرگرمِ بَهاری! من دل‌آشوبِ زمستانم چه سودم شانه! وقتی اول و آخر پریشانم..؟ همان‌بهتر که‌مشت از گوهرِ دریا تُهی باشد چه بسیار و چه کم، هر قدر بردارم پَشیمانم..! اجل شد همدمِ شب‌های تنهاییم و فهمیدم "تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم..." شبیه ارگِ بعد از پنجمِ دی، دل‌خوشِ اینم که دیگر بعد از این چیزی نخواهد کرد ویرانم..! زمان یعنی همین خط‌ها که می‌افتد به پیشانی همین خط‌ها که افتاده‌ست بر دیوارِ زندانم ندانستن‌گناهش‌چیست؟بعداز تو!که‌من‌ بودی کسی اسمِ مرا پرسید، می‌گویم نمی‌دانم..! @golchine_sher
می‌گویم اما درد دل سربسته‌تر بهتر بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر وقتی که چای چشم پررنگ تو دم باشد مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر در مکتب چشمت گرفتم «کاردانی» را ابروی تو هرقدر ناپیوسته‌تر بهتر سخت است فتح کشوری که متحد باشد موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید موی تو وا باشد دهانم بسته‌تر بهتر @golchine_sher
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست از تو ای‌یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ‌کس در ماجرای عشق بی‌تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق! آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آن‌قَدَر ها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست @golchine_sher
نَمی از جذبه‌ی چشم تو به دریا برسد عمر این قوم بعید است به فردا برسد از منِ سوخته‌دل روی بگردان، بگذار بخشی از پیرهنت هم به زلیخا برسد منِ بی‌مایه کجا؟ یوسف حُسن تو کجا؟ راضی‌ام از تو به من سهمِ تماشا برسد نعمت همدم و هم‌صحبت عیسی بودن گاه لطفی‌ست که شاید به یهودا برسد بعد از آن روز که موی تو رها شد در باد گردنت -گرد جنونی- که به هرجا برسد @golchine_sher
خدا را شكر، آهی هست، گاهی همدمی دارم در اين هنگامه‌ی بی همدمی، شادم غمی دارم... مخواه از من كه با اشكی بريزم هيبت خود را كه روی شانه‌های خسته‌ام ارگِ بَمی دارم هوای بی کسی بعد از تو آن‌سان آدمم كرده كه در هر خانه‌ای پا می‌گذارم مَحرمی دارم! برای سيب دادن دستِ مردم، شاخه خم كردم شما دست كجی دارید و من دست خَمی دارم كويری با تفاخر گفت: دريا بوده ام روزی... تو اما قطره‌ای! گفتم: اقلاً من نَمی‌دارم! چيَم جز «اشک و آه و خشم و غربت؟» پس رهايم كن كه با اين «آب و باد و خاک و آتش»، عالمی دارم! @golchine_sher
چیزی که از من خواستی، جز دل بریدن نیست چیزی مخواه از من که در اندازه‌ی من نیست… دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست… پیراهنم روزی گواهی می‌دهد پاکم ای عشق! خیلی وقت‌ها پاکی به دامن نیست در عشق باید پر تحمل بود و دوراندیش پروانه گشتن چاره‌اش جز پیله کردن نیست @golchine_sher
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو! تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو @golchine_sher
نگاهی نامسلمان، ناگهان انداختی، رفتی ندیدی سوختم، آتش به جان انداختی رفتی! به شک افتاده بین پنج و شش رکعت‌ شمار ما تو باز اهل‌ یقین را در گمان انداختی رفتی… نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاکستر عصایت را میان ساحران انداختی، رفتی! شبیه چای خود را پیشکش کردم، تو با سردی مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی… اگر خیری رساندی بی‌گمان نشناختی، گویا گلی بر سنگ قبری بی‌نشان انداختی، رفتی برایت ارزش کشتن ندارم، دیده‌ام هر جا که رویارو شدم با تو، کمان انداختی، رفتی @golchine_sher
بريز، مشكل ما جز شراب چاره ندارد... تو هم بيا بزن اى شيخ، استخاره ندارد سياهْ مست منم؛ محتسب! تو عقل كه دارى شرابخانه كه باشد، شرابخواره ندارد؟ كسى رواست بخندد به چاک پيرهن من كه در وراى قبايش لباس پاره ندارد كسى رواست بيايد به سنگسار من اينک كه پشت پرده، زنانى گناهكاره ندارد به بزم كشتن من آمده است سنگدلانه همان كه اشک مرا طاقت نظاره ندارد مرا كه كشت، خدايا! دوباره زنده مگردان كه مُرده طاقت جان كندن دوباره ندارد... نه شوكران، نه شكر، ساقى از شراب پُرم كن بريز، مشكل ما جز شراب چاره ندارد... @golchine_sher
قدم بزن همه ی شهر را به پای خودت و گریه کن وسط کافه ها برای خودت تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت ! شبیه نوح اگر هیچکس به دين تو نیست تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست بزن اگر که زدی، تکیه بر عصای خودت بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن تویی که گم شده ای بین عکس های خودت … @golchine_sher
آن‌سان که یادم داد چشمت دل‌سپردن را یک روز یادم می‌دهد از یاد بردن را! آن‌قدر دارم یادگار از تو که فرزندم با زخم‌های من بیاموزد شمردن را... جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی از اعتبار انداختی سوگندخوردن را! تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد این‌گونه روی زخم مردم پا فشردن را چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر وا کردی ممنونم از چشمت که آسان‌کرد مردن را... @golchine_sher
من تَلخم و خَراب... چه داری برای مَن؟ ساقی، به جز شَراب چه داری برای مَن؟ کافی‌ست وعده‌های دروغین عشق، آه! سیرابَم از سَراب، چه داری برای مَن؟ یا رَب، به غیرِ رَنج چه دیدم زِ روزگار؟! جز وعده‌ی عذاب چه داری برای مَن؟ باید شبیه مَردمِ هم‌عصر خود شَوَم صورتگر...! نِقاب چه داری برای مَن؟ روزی اگر بِپُرسَمت این بود رسمِ عشق؟ ای بی‌وفا! جواب چه داری برای مَن؟ @golchine_sher
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر عصایت را میان ساحران انداختی رفتی! شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی اگر خیری رساندی بی‌گمان نشناختی، گویا گلی بر سنگ قبری بی‌نشان انداختی رفتی برایت ارزش كشتن ندارم، دیده‌ام هرجا كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی @golchine_sher
آن‌سان که یادم داد چشمت دل سپردن را یک روز یادم می‌دهد از یاد بردن را! آنقدر دارم یادگار از تو که فرزندم با زخم‌های من بیاموزد شمردن را... جان رقیبم را قسم خوردی که خوش‌عهدی از اعتبار انداختی سوگند خوردن را! تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد این‌گونه روی زخم مردم پا فشردن را چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر واکردی ممنونم از چشمت که آسان کرد مردن را @golchine_sher
می‌گویم اما درد دل سربسته‌تر بهتر بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر وقتی که چای چشم پررنگ تو دم باشد مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر در مکتب چشمت گرفتم «کاردانی» را ابروی تو هرقدر ناپیوسته‌تر بهتر سخت است فتح کشوری که متحد باشد موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید موی تو وا باشد دهانم بسته‌تر بهتر @golchine_sher
قبول کن دلِ عاشق که روزگارِ تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرارِ تو نیست دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شبِ قمارِ تو نیست... چنان جهانِ تو تاریک و بی ستاره شده است که سایه ی تو هم این روزها کنار تو نیست! چه بر تو رفته که از زخم های سینه اگر هزار تا بنمایی، یک از هزارِ تو نیست... مباش فکر رسیدن که در طریقتِ عشق جز انتظار کشیدن در انتظارِ تو نیست چه سود از آن همه جشنِ تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سرِ مزار تو نیست! @golchine_sher
خدا را شكر، آهی هست، گاهی همدمی دارم در اين هنگامه‌ی بی همدمی، شادم غمی دارم... مخواه از من كه با اشكی بريزم هيبت خود را كه روی شانه‌های خسته‌ام ارگِ بَمی دارم هوای بی کسی بعد از تو آن‌سان آدمم كرده كه در هر خانه‌ای پا می‌گذارم مَحرمی دارم! برای سيب دادن دستِ مردم، شاخه خم كردم شما دست كجی دارید و من دست خَمی دارم كويری با تفاخر گفت: دريا بوده ام روزی... تو اما قطره‌ای! گفتم: اقلاً من نَمی‌دارم! چيَم جز «اشک و آه و خشم و غربت؟» پس رهايم كن كه با اين «آب و باد و خاک و آتش»، عالمی دارم! @golchine_sher
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو! تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو @golchine_sher
آن‌سان که یادم داد چشمت دل‌سپردن را یک روز یادم می‌دهد از یادبردن را! آن‌قدر دارم یادگار از تو که فرزندم با زخم‌های من بیاموزد شمردن را... جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی از اعتبار انداختی سوگندخوردن را! تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد این‌گونه روی زخم مردم پا فشردن را چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر وا کردی ممنونم از چشمت که آسان‌کرد مردن را... @golchine_sher
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق" آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست! هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آنقدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست @golchine_sher
کوه با دیدن چشمان تو وا خواهد رفت رود چون ریخت به دریا به فنا خواهد رفت هرکه رقصیده به ساز تو خرابت شده است به سر ما که خرابیم چه‌ها خواهد رفت؟ دل از این خلق مسوزان که به فریاد آیند داد، دودی‌ست که روزی به هوا خواهد رفت این‌چنینی که به گیسوی تو سرگرم شدم شک ندارم که نمازم به قضا خواهد رفت در پی پرسش بی‌پاسخ این خلق مباش گَله هر روز به دنبال چرا خواهد رفت! به هدف نیست، هر اندازه که ماهر باشی عشق تیری‌ست که آخر به خطا خواهد رفت @golchine_sher
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو! تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو @golchine_sher
آن‌سان که یادم داد چشمت دل‌سپردن را یک روز یادم می‌دهد از یادبردن را! آن‌قدر دارم یادگار از تو که فرزندم با زخم‌های من بیاموزد شمردن را... جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی از اعتبار انداختی سوگندخوردن را! تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد این‌گونه روی زخم مردم پا فشردن را چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر وا کردی ممنونم از چشمت که آسان‌ کرد مُردن را... @golchine_sher