eitaa logo
گلچین شعر
13.6هزار دنبال‌کننده
636 عکس
240 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
دید در دریائی از خون پیکر شش ماهه را در ره عشق آزمود آن باور شش ماهه را تا به قوم تیره دل گردد حقیقت آشکار بُرد بالا روی دستش اصغر شش ماهه را خنده جای گریه در آغوش بابا می نمود تا نبیند دیده ای چشم تر شش ماهه را بال و پر بر هم زدن چون مرغ بسمل غرق خون دیدنی تر می کند بال و پر شش ماهه را گشت پرپر ، عطرش اما رفت تا باغ ولا کوفیان کی دیده اند آن شهپر شش ماهه را؟ سرخ شد قنداقه و جسمش چو جامی سر کشید رنگ از خونش خدا زد ساغر شش ماهه را کرده ( شایق) نیمه های شب هوای کربلا تا که از شش گوشه بوسد اصغر شش ماهه را @golchine_sher
ای دریغا در حصار خویشتن ، زندانی ام چون بنای کُهنه ای در حالتِ ویرانی ام گر چه خاموشم ولی در سینه ام فریادهاست همچو اُقیانوس از اعماقِ خود طوفانی ام! هیچکس از راز پنهانم نباشد با خبر رهروی در سایه ی دنیای خود پنهانی ام خطِّ پیری گر چه بر پیشانی ام افتاده است در حریمِ دل ، ولی در فکر آبادانی ام زندگی طی شد بدون حاصل ای عمر عزیز توشه ی راهی ندارم تا کجا می رانی ام؟ تا حقیقت گُم نگردد زیر پای دیو و دد روز و شب دنبال نور مکتبی انسانی ام جادّه های عاشقی را طی نمودم در غبار! شادم اما با تمامِ بی سر و سامانی ام اصلِ خود را گُم نکردم در غریب آبادِ دهر اهلِ تبریزم ولی از ریشه یک ایرانی ام بعد از عمری، فلسفه آیینه ای دستم نداد در طریقت عابرِ بیراهه ی حیرانی ام همچو ( شایق) دل به خورشید ولایت بسته ام سرخوشم تا بهره مند از مکتبِ قرانی ام @golchine_sher
قلبِ سالارِ بنی آدم دریغا پُر غم است عرش و فرشِ عالمِ امکان سراسر ماتم است آهِ جانسوزِ عزا تا نُه فلک پیچیده است زین مصیبت صبحِ عالم تیره چون شامِ غم است مهر و ماه و مشتری خون گرید از سوز جگر آه و افغان از زمین تا بامِ عرشِ اعظم است در عزای کشتگانِ تشنه لب در کربلا قُدسیان بر سر زنان در هر کجای عالم است ناگهان از صدر زین خورشید دین شد سرنگون زین مصیبت تا به محشر قامتِ گردون خم است در عزای او ملائک نوحه خوانی می کنند خون بگرید آسمان در این عزا گویا کم است بعد از آن ظهرِ عطش با اینکه در کرب و بلا علقمه جاری ولیکن داغدار آدم است در عزای سرور دین ، سیّدِ خُلدِ برین کار دنیا تا قیامت ای دریغا درهم است ( شایق) امشب در عزای حضرتِ مولای عشق اشک هایش تا سحر جاری همانند یَم است @golchine_sher
صبحِ غزلم در شبِ گیسوی تو گُم شد مهتاب در آشفتگی موی تو گُم شد وقتی که نسیمِ سحر از کوی تو آمد عطرِ گل من در عطشِ بوی تو گم شد در برکه ی شب ماهِ رخت مست چو افتاد خورشید فغان کرد و سرِ کوی تو گم شد ای بوی تو آویشنِ فنجانِ زمستان مهتابِ شبم در خَمِ ابروی تو گم شد ای روحِ غزل ، موجِ ترانه ، گلِ لبخند عالم همه در بانگِ هیاهوی تو گم شد بارانِ بهاری شده چشمانِ تو ( شایق) وقتی که ز باغم گلِ شبوی تو گم شد @golchine_sher
دلت خوش باد خوبِ من کسی در باد ، می آید ز مشرق مثلِ خورشیدی به عشق آباد ، می آید چه احساسِ قشنگی در خیالم شکل می گیرد به وقتی که بُتِ اعظم فرو افتاد می آید در آدینه به وقتی که شکوفا می شود دل ها طرب انگیز تر از هر شاخه ی شمشاد می آید و روشن می شود هر صخره ای در مقدمش آری به کوهِ بیستون عاشق تر از فرهاد می آید ز خورشید رُخش وقتی منوّر می شود عالم برای محوِ آثارِ شبِ بیداد می آید @golchine_sher
آمدی لبریز شد شهر از هوای عاشقی گشته پُر غوغا دوباره کوچه های عاشقی اضطراب جانِ مشتاقان به آرامش رسید آمدی وقتی که تو از کربلای عاشقی زخم هایت جامه همرنگِ شفق پوشیده است خوش نشسته بر سرا پایت ردای عاشقی مثل تو هرکس که باشد عاشق ایران زمین بگذرد آسان ز جانش در منای عاشقی تربت پاکت که دارد عطر و بوی کربلا هست ما را تا ابد دارالشفای عاشقی آمدی سرمستمان کردی به هنگام ورود در چمنزار شهادت با نوای عاشقی گوشه ی چشمی به ما کن ای شهید راه حق ما همه جا مانده ایم از جبهه های عاشقی همچو ( شایق) جان فدای سرزمین عاشقان تا بماند جاودانه در سرای عاشقی @golchine_sher
غریبی آشناتر از حسن نیست ز پا افتاده چون او در وطن نیست! ز بسکه جسمِ او شد ، شرحه شرحه گمان می رفت شاید در کفن نیست! عجین با غم شده نامِ عزیزش از او شادی میانِ انجمن نیست به گلزار شهادت ، بهتر از او گلی روییده در باغِ عدن نیست فغان از مردمِ بیگانه با حق که در دلهایشان جز اهرِمن نیست مدینه شهر پیغمبر پس از او دریغا که به جز بیتُ الحَزن نیست چنان از هر طرف شد تیر باران برای تیر جایی در بدن نیست! خوشم در زندگی مانند ( شایق) مرا در دل به جز عشقِ حسن نیست @golchine_sher
( باید غبارِ صحنِ تو را توتیا کنند) تا در حریمِ حُرمتِ تو عقده وا کنند اینجا ملایکند زمین بوسِ آستان باید ز عمقِ دل همه او را صدا کنند اینجا شکوه بحرِ کرم موج می زند زوّار لازم است که خود را گدا کنند در صحن صحنِ پاکِ حرم غلغله بپاست باید که یاد صحنه ی روز جزا کنند سرهای قُدسیان همه در محضرش خم است اینجا بخواه تا ز تو حاجت روا کنند وقتی گرفت دختری از پا فلج شفا باید که عاشقان همه غوغا بپا کنند خطِّ مقدّم است همینجا ظهور را باید برای حضرت مهدی( عج) دعا کنند @golchine_sher
آن که در نور سحر حلِِّ معمّا می کرد بوسه از خالِ لبِ دوست ، تمنّا می کرد نامِ زیبای تو را بر ورق دفتر دل دیدم استادِ ازل یکسره انشا می کرد ماه رخسار تو بر گلشن دل می تابید غنچه ی خالِ لبت را چمن آرا می کرد بر لبِ طورِ دلم صحبتِ سیمای تو بود جلوه ات معجزه در سینه ی سینا می کرد گر چه از حسرتِ آن زلف دوتا می مُردم زنده ام باز همان زلفِ چلیپا می کرد دل هجران زده ام در طلب دلبرِ خود ( آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد) همچو( شایق) زده ام مُهرِ خموشی بر لب عشق بود آنچه که اسرار، هویدا می کرد @golchine_sher
خواستم پرواز چون عنقا کنم امّا نشد اجتناب از جذبه ی دنیا کنم امّا نشد در حصار زندگانی با تقلّای زیاد خواستم بندِ قفس را وا کنم اما نشد در هیاهوی خیابان خویش را گم کرده ام هر چه کردم خویش را پیدا کنم اما نشد صبحدم برخواستم از خوابِ خوش وقتِ دعا مجلسی با قُدسیان بر پا کنم اما نشد سعی کردم آنچه فرمان می دهد سردار عشق عاشقانه اندکی اجرا کنم اما نشد رفته بودم همچو ( شایق) در هوای روی یار جان فدای دلبرِ رعنا کنم اما نشد @golchine_sher
اگر چه کرده بس نامردمی ، مردانِ اسراییل دهد طوفانِ اقصی مژده ی پایانِ اسراییل نباشد ذرّه ای ایمان به قلبِ این یهودی ها یقین دارم که دارد لکّه ها وجدانِ اسراییل شکوه عشق و ایمانِ بزرگِ مردمِ غزّه کند طوفان به هر اقصا و هر میدانِ اسراییل و موشکهای عِزّالدّین که چون سجیّل می باشد اصابت می کند هر لحظه ای بر جانِ اسراییل علیرغمِ حمایت های شیطانِ بزرگ ، امّا ز هم پاشیده می بینم همه بنیانِ اسراییل شکست و ذلّتِ صهیون شده روشن برای خلق که هرگز کم نمی گردد تبِ بحرانِ اسراییل از این ظلمی که دشمن می کند بر مردمِ غزّه به پایان می رسد آخر همه دورانِ اسراییل و از پیکارِ مردم در فلسطین شد نمایان که: ندارد هیچ سودی حمله و جولانِ اسراییل از آن رعدی که که افتاده به جانِ لشکرِ صهیون بسوزد گنبد و آتش زند دامانِ اسراییل چو( شایق) از خدا میخواهم اضمحلال صهیون را که داده پیش از اینها وعده ی پایانِ اسراییل @golchine_sher
در هوای گندم ایمانم نمی دانم چه شد؟ لحظه های نابِِ عرفانم نمی دانم چه شد؟ بوی زلفش نیمه شب تا بر مشامِ جان رسید عطرِ گلهای گلستانم نمی دانم چه شد؟ رود جانم جاری از سرچشمه های عشق بود دشتِ دل، رود شتابانم نمی دانم چه شد؟ تا که از یاد شهیدان لحظه ای غافل شدم در خَمِ بی راهه ، یارانم نمی دانم چه شد؟ وای بر من تا شدم آلوده ی دنیای دون سرنوشتِ پاکِ پایانم نمی دانم چه شد؟ در زمستان نیز بودم همچو سروی سرفراز سایه ی سرو خرامانم نمی دانم چه شد؟ چون پرنده در قفس از یاد گل غافل شدم آنقدر که باغ و بستانم نمی دانم چه شد؟ آنچنان در بند زندان سکندر مانده ام ! ( شایقا) ملکِ سلیمانم نمی دانم چه شد؟ @golchine_sher
کنون یا رب که گم کردم شکوه آسمانم را چسان باید گشایم پیشِ تو قفل دهانم را ؟ ز حال و روز خود از بسکه غافل مانده ام اینک ز خاطر بُرده ام گویی همه نام و نشانم را ز بس جور و جفا دیدم من از یاران خود اینک که جای دوستان ترجیح دادم دشمنانم را گمانم بود از اول ، نمی پاید وفای تو شکستی عهد خود را پس یقین کردم گمانم را چو بلبل از چمن رفتم ز جور باد پاییزی به وقتی که به غارت رفته دیدم آشیانم را در این دریای طوفانی ندیدم رنگ آسایش نشد گوشِ کسی پیدا که دریابد فغانم را ملول و خسته ام در محبسِ تاریکِ این دنیا خوشا بگشایم آخر بند از روح و روانم را چو ققنوسی اگر ( شایق) در آتش شعله ور گشتم که می خواهم بسوزانم میان شعله جانم را @golchine_sher
سالها چشم انتظارم گر بدانی بهتر است لحظه ها را می شمارم گر بدانی بهتر است داغِ هجرانت به دل مثل شقایق مانده است از فراقت داغدارم گر بدانی بهتر است در هوای دامِ گیسویت نمانده صبر من! مثل مرغی بیقرارم گر بدانی بهتر است نزد مردم اعتباری داشتم از دست رفت حالیا بی اعتبارم گر بدانی بهتر است می کشم بر دوش دل بار ندامت سالها همچو کوهی بردبارم گر بدانی بهتر است در غم غربت اگر چه زندگی طی شد ، ولی عاشق ایل و تبارم گر بدانی بهتر است در ره عشق و صداقت زندگی دادم به باد حیف شد دار و ندارم گر بدانی بهتر است مانده ام مانند ( شایق) سالها در پشتِ در روز و شب چشم انتظارم گر بدانی بهتر است @golchine_sher
به جُز زهرا کسی خیرُالنّسا نیست و خاتونی جُز او روز جزا نیست یگانه دختر پیغمبر افسوس برای لحظه ای از غم جدا نیست فتاده در دلش غم های عالم به غم اینگونه فردی مبتلا نیست به وقتی که علی خانه نشین شد کسی جُز فاطمه مشکل گشا نیست ز دستِ مردمِ بیگانه با حق شب و روزش دریغا جُز بُکا نیست میانِ کوچه ها فریاد می زد که با درد علی کس آشنا نیست به انصار و مهاجر بارها گفت؛: اطاعت از پیمبر در شما نیست! چو ( شایق) بارها می پرسم از خود مدینه قبرِ او پیدا چرا نیست؟! @golchine_sher
دلم شمع است و می سازد ، شبِ ویرانه را روشن برای جمعِ مشتاقان ، فضای خانه را روشن مگو مجنون چرا سر می گذارد دامنِ صحرا که جوشِ ناله خواهد کرد، دلِ دیوانه را روشن و مستانِ شبانگاهی ز تاریکی نمی ترسند چراغِ باده می سازد رهِ میخانه را روشن قدح نوشی به میخانه که رندان را کند سرمست دلِ شب چون چراغی می کند کاشانه را روشن و آن عشقی که مجنون را کشاند جانبِ صحرا به وقتِ شعله ور سازد ، همه ویرانه را روشن چو آن باده که افتاده ز جوششهای پی در پی زلالِ جلوه اش هر شب کند پیمانه را روشن می و میخانه را گر چه دو بار آورده ام ، اما به یک ساغر چو( شایق) می کنم میخانه را روشن @golchine_sher
در هوای گندم ایمانم نمی دانم چه شد؟ لحظه های نابِ عرفانم نمی دانم چه شد؟ بوی زلفش نیمه شب تا بر مشامِ جان رسید عطرِ گلهای گلستانم نمی دانم چه شد ؟ رود جانم جاری از سرچشمه های عشق بود دشتِ دل، رود شتابانم نمی دانم چه شد؟ تا که از یاد شهیدان لحظه ای غافل شدم در خَمِ بی راهه ، یارانم نمی دانم چه شد؟ وای بر من تا شدم آلوده ی دنیای دون سرنوشتِ پاکِ پایانم نمی دانم چه شد؟ در زمستان نیز بودم همچو سروی سرفراز سایه ی سرو خرامانم نمی دانم چه شد؟ چون پرنده در قفس از یاد گل غافل شدم آنقدر که باغ و بستانم نمی دانم چه شد؟ آنچنان در بند زندان سِکندر مانده ام ! ( شایقا) ملکِ سلیمانم نمی دانم چه شد؟ @golchine_sher
مادر سادات، پناهم بده بر حرمِ گُمشده راهم بده ای که توئی شافعِ روز جزا روز قیامت نظری کن به ما ناب ترین واژه ی سبز غزل عاشق و محتاج توام از ازل فاطمه ای جلوه ی ذات خدا دُختِ نبی همسر مولا ی ما بر همگان شافع محشر تویی جوششِ سرچشمه ی کوثر توئی ( ای حرمت قبله ی حاجات ما) گوش بفرما به مناجات ما چشم علی از غمِ پهلوی تو یکسره گریان شده از روی تو از غم تو داغِ علی تازه شد بندِ دلش پاره ز شیرازه شد رفتی و دنیای علی تیره شد یکسره شبهای علی تیره شد بی تو علی بی کس و تنها شده سینه اش از غصه چو دریا شده بانوی آیینه در آغاز عشق در تو نهاده خدا راز عشق باغ نبی ، گلشنِ حیدر توئی نور خدا در صفِ محشر تویی اُمِّ ابیهای پدر بوده ای مَحرمِ شبهای پدر بوده ای @golchine_sher
به طوفان می کشد دلبر ، دلِ شیدائی ما را که غیر از او نمی فهمد کسی شیدایی ما را هزاران دسته گل پروردم و چیدم سرِ راهت بیا امشب تماشا کن چمن آرایی ما را به ظاهر شاد و خرسندم خلافِ باطنم امّا کسی باور نمی دارد غمِ تنهایی ما را فروغِ حُسنِ دلبر را تماشا کرده ام الحق منوّر کرده است امشب دلِ سینایی ما را میانِ قطره اشکم روی خود را دید با لبخند و گفت: آیینه ات داده نشان ، زیبایی ما را چو شمعی شّسته ام دست از خودم در راهِ جانبازی بیا امشب تماشا کن تو بی پروایی ما را ندیدم بهتر از وامق کسی در عاشقی صادق کجا داند به جُز ( شایق) غمِ عذرایی ما را @golchine_sher
سفر کردم به رویای جوانی ببینم تا نشاطِ زندگانی هر آنچه جستجو کردم ندیدم از آن ایّامِ خوش دیگر نشانی از آن دوران ندیدم هیچ بر جا که شد بر باد چون گنجِ نهانی نشاط و سرخوشی کوچید آن روز که افتادم به دامِ ناتوانی رسیدم عاقبت بر خطِّ پایان عصا در دست و با قدِِّ کمانی چو سروی سایه گستر بودم اما کنون بر سر ندارم سایبانی جوانی رفت چون مرغی سبکبال به دوشم می کشم بارِ گرانی نچیدم غنچه ی مهر و فرو شد به پایم خاری از نامهربانی چو ( شایق) می خورم افسوس بسیار چرا دادم ز کف دور جوانی؟ @golchine_sher
می رسد از هر طرف بر گوشم آهنگِ فنا همچو شعله می کنم جان را ز خاکستر جدا می گشایم بالِ خود را همچو عنقا روز و شب از کران تا بیکرانه سمت و سوی کبریا دل به کسبِ ثروتِ قارونی دنیا مبند در خرابه روی آن خوابیده مار و اژدها هر که باشی عاقبت قدّت کمانی می شود می شوی در پا شدن یکروز محتاجِ عصا آزمندان را خوراکی غیر ِ گند و جیفه نیست بی نیاز است آنکه باشد با قناعت آشنا برفِ پیری همچو ( شایق) بر سرم بنشسته است زین زمستان، کو توانی تا کنم خود را رها؟ @golchine_sher
به طوفان می کشد دلبر ، دلِ دریایی ما را که غیر از او نمی فهمد کسی شیدایی ما را هزاران دسته گل پروردم و چیدم سرِ راهت بیا امشب تماشا کن چمن آرایی ما را به ظاهر شاد و خرسندم خلافِ باطنم امّا کسی باور نمی دارد غمِ تنهایی ما را فروغِ حُسنِ دلبر را تماشا کرده ام بسکه منوّر کرده است امشب دلِ سینایی ما را میانِ قطره اشکم روی خود را دید با لبخند و گفت: آیینه ات داده نشان ، زیبایی ما را چو شمعی شسته ام دست از خودم در راهِ جانبازی بیا امشب تماشا کن تو بی پروایی ما را ندیدم بهتر از وامق کسی در عاشقی صادق کجا داند به جُز ( شایق) غمِ عذرایی ما را @golchine_sher
( فقط حیدر امیرالمومنین است) قَدر قدرت ، خداجو برترین است برای عاشقانِ وادی عشق مبارک منزلِ حصنِ حَصین است نزاید مادر گیتی چو او را علی( ع) اعجاز حق، روی زمین است چه کس در را کَند از جا به جُز او؟ علی( ع) خود اولین و آخرین است علی( ع) را جَز علی( ع) همتا نباشد علی( ع) در آفرینش بهترین است علیرغمِ تلاشِ دشمنانش حقیقت ها همه با او قرین است بنازم قوّتِ بازوی او را فتوحاتش همه فتحُ المبین است علی( ع) در بیشه ی پیکار با خصم یگانه شیرِ ختمُ المرسلین است غدیر خُم به فرمان الهی علی( ع) بر مسلمین حبلُ المتین است نه تنها وصفِ او را کرده احمد( ص) نگهبانِ درش روحُ الامین است بنازم نام زیبای علی( ع) را که بر انگشترِ خلقت ، نگین است مرا باشد چو ( شایق) عشقِ مولا که لطفش شافعِ اهلِ یقین است @golchine_sher
دلخوشی افسوس دیگر قسمتِ این خانه نیست مرغِ سر در زیرِ پَر را شور و شوقِ لانه نیست چون نشانِ کعبه ی مقصود، گُم شد، در غبار وعده ی امروز و فردا هر دو جُز افسانه نیست از چه رو درمانده ی دامِ تعلّق، گشته ایم؟ مرغِ زیرک ، عاقلان در فکرِ آب و دانه نیست دل شکسته، موقع فریاد غم سر دادن است نظمِ این آشفته جان ، دیگر بدستِ شانه نیست در خزانِ زندگی سرمستی از گل ها مجو باده ی چون ارغوان باقی تهِ پیمانه نیست از دل شب تا سحر در شعله های جانگداز همچو شمعی سوختن در طاقتِ پروانه نیست سیلِ اشکِ دردمندان ، می کَند بنیانِ ظلم ظالم امّیدی به آسایش در آن کاشانه نیست هر که دارد نامه ی مُشتاقی دیدار دوست در حریم خلوت کرّوبیان بیگانه نیست شور و شوقِ زندگی ( شایق) ندیدم در جهان گنجِ خوشبختی نهان در خاکِ این ویرانه نیست @golchine_sher
بیچاره آدمی که طغیان نموده باشد حق را زچشمِ مردم پنهان نموده باشد رسوا بسازد آنکس بیهوده نامِ خود را خدمتگذار مردم عنوان نموده باشد در نقشِ یک معالج ظاهر شده ولیکن کی درد مردمان را درمان نموده باشد؟ انسان بی بصیرت کی می رسد به مقصد؟ وقتی که پیروی از شیطان نموده باشد رحمت بر آن کسی که بر مردمانِ خسته سختی زندگی را آسان نموده باشد باشد برای آنکس بالاترین عبادت خنده به روی لبها مهمان نموده باشد بهر رضای خالق همواره جاودانه است نامی که خدمتی بر انسان نموده باشد حتما رسد به مقصد آنکس که در طریقت فرمان زندگی را میزان نموده باشد ( شایق) اگر که خواهد آرامشِ دو عالم باید که چاره ای بر پایان نموده باشد @golchine_sher