من ازت متنفر نیستم، فقط ازت نا امید شدم چون به هرچیزی که میگفتی نمیشی، تبدیل شدی و هر کاری که گفتی نمیکنی رو کردی.
یه قسمتی از کتاب “یادداشت های شهر شلوغ” هست که میگه: من عاشق تنهایی ام ولی تنهایی رو اینجوری دوست دارم که توی اتاقم تنها باشم و صدای آدما از هال خونه شنیده بشه.
یعنی هر وقت دلم خواست برم معاشرت کنم باهاشون و باز برگردم به تنهایی خودم.
فقط اینو برات فرستادم که بهت بگم من نیازی ندارم که هروز هزارتا نوتیف برام بیاد همون یه نوتیفی که از تو میگیرم تو هر تایمی که باشه روزمو انقدر قشنگ میکنه که باعث میشه تا شب پر انرژی باشم و حالم خوب باشه.
دلم میخواد بغلت کنم. تو آغوشم بگیرمت. و بگم دمت گرم.
داری هرروز نزدیک تر میشی به اهدافت، به جایگاهت، به لیاقتت.
آره. دلم میخواد با تمام وجودم عاشق تو باشم.
و اولویتم تو باشی، نه دیگران.
دلم میخواد بغلت کنم و باهم تا خود صبح میون گریههای شوقمون قهقه بزنیم و بهت بگم مرسی که کنارم بودی.
حتی تو تاریک ترین لحظهها.
ازت تشکر میکنم بابت قدرتت، شجاعتت، خواستنت.
دمت گرم که خواستی و بلند شدی و از کنج تنهایی خودت بیرون اومدی.
و آدمک شاد درون منو نجات دادی از دست دیو دو سر ترسها و نشدنها.
من عزیزم. ممنونم که خودت رو نجات دادی.
قول میدم همیشه کنارت باشم و ازت مراقبت کنم.
یه قانونی هست که میگه:
گاهی هر چقدر برای چیزی بیشتر پافشاری کنید و بیشتر سمتش برید و درگیریش بشید اون بیشتر ازتون دور میشه.
پس رها کن بره شاید رسیدن در رها کردن باشه؛ به قول نادر ابراهیمی که میگه: "بگذار آنچه از دست رفتنی است، از دست بِرود.
وگرنه تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.”
-پریا.
من دیگه پی ام نمیدم بهت.
چون احساس میکنم مزاحمم، چون مشخصه دلت نمیخواد باهام حرف بزنی، چون سرد جوابمو میدی، چون میزنی تو ذوقم، چون انقدر دیر جواب میدی حسش میپره، چون من میگم اگر خودش بخواد میده، چون من دیگه خسته شدم انقدر پیله کردم رو تو، چون کاش میفهمیدی اینارو.
اگه کنترل رفتار و حرفهات تو عصبانیتت دست خودت نیست، منم کنترل قلبم دست خودم نیست. نمیتونم بهش حالی کنم الان عصبیای و حرفات واقعی نیست، نمیتونم بش بگم حرفاتو باور نکنه و نشکنه. میفهمی چی میگم؟
تو میتونی بری یه لیوان آب بخوری، سکوت کنی، نفس عمیق بکشی، چند دقیقه ازم دور بشی، تا عصبانیتت فروکش کنه ولی من قلبم که بشکنه دیگه شکسته. کاریشم نمیشه کرد. میتونی با ببخشید گفتن، تیکه های قلبمو به هم بچسبونی و چیزایی که ازت دیدمو از یادم ببری؟ البته که نمی تونی.
تلپاتی یعنی دو تا ذهن بدون صحبت کردن باهم ارتباط برقرار کنن
شما باهم دیگه تلپاتی دارید اگه:
-وقتی دو نفر همزمان بدون اینکه به هم نگاه کنن عینا رفتارای مشابه هم رو انجام میدن.
-وقتی بی دلیل نگرانشی و بعد متوجه میشی براش اتفاقی افتاده.
-وقتی به یه موضوعی فکر میکنی و یکم بعد راجب همون موضوع باهات صحبت میکنه.
-وقتی درد ها و احساسات همدیگرو حس میکنید.
-وقتی همزمان باهم یه کلمه ی رو میگید.
-وقتی به هم دیگه نگاه میکنید و از نگاهاتون متوجه حرفای همدیگه میشید.
-اینم بگم هرچی به هم نزدیک تر باشید و حستون به هم خالص و زیاد باشه احتمال تلپاتی بیشتره.
بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست
اما...
آنچه در قسمت چپ سینه شان میتپد دل نیست،
اقیانوس محبت است.
بعضی ها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست،
اما...
سخن که می گویند، در جادوی کلامشان غرق میشوی
بعضیها قد و قامتشان معمولیست
اما...
حضورشان، تپش قلب میآورد
بعضی ها خیلی معمولی هستند اما...
همین معمولی بودنشان، از آنها جذابیتی خاص می سازد..
یچیزی میگمو میرم :
آدمهارو منتظر نذارید، هیچکسی بعد از یک انتظار طولانی اون آدمِ سابقی که میشناختید نیست...!