بـه سلامتـیه اونـایی
کـه اگـه قـدشـون کـوتاس
قـد دلشـون تـا کـهکشـونـاس
بـه سلامتـیه اونـایی
کـه اگـه پـول نـدارن امـا
بجـاش یـه دنیـا معـرفـت دارن
بـه سلامتـیه اونـایی
کـه سـواد نـدارن امـا تـا حرف
میـزنی میـفهمـن چـی میـگـی
بـه سلامتـیه اونـایی
کـه خـودشـون سلامـت نیستـن
امـا وقتـی درد کشیـدنـت
رو مـیبیـنن بغـض میکنـن ...
بـه سلامتـیه اونـایی
کـه خمیـده شـدن امـا
هنـوز هـم بـرات تکیـه گاهـن ...
مجنون از راهی میگذشت جمعی در حال نماز خواندن بودند. مجنون از لا به لای نمازگزاران رد شد. نمازگزاران بدون اتمام نماز به مجنون هجوم برده و او را کافر و بی دین خواندند. مجنون گفت : مگر چه کردم؟! گفتند : مگر کوری که از لای صف نماز گزاران میگذری.
مجنون گفت : من چنان در فکر لیلا غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نماز گزار را هم ندیدم ، شما چطور مدعی عشق و بندگی خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید و نمازتان را برهم زدم؟!