سخنان ارزشمند آلبرت انیشتین🔖
• مهمترین مسئله این است که از سؤال پرسیدن دست برندارید. کنجکاوی دلیل بودن است.
• کسی که نگرشش ضعیف باشد، شخصیتش ضعیف میشود.
• حقیقت بر پایه تجربه استوار است.
• تنها منبع دانش؛ تجربه است
• همه نابغه هستند. اما اگر از یک ماهی انتظار داشته باشید از یک درخت بالا برود. تمام عمر فکر میکند که یک احمق ناتوان است
• غیرقابل درک ترین چیز درباره این جهان این است که قابل فهم است.
• اگر A در زندگی موفق باشد. سپس A برابراست با X + Y + Z. کار X است، بازی Y است و Z یعنی بسته نگهداشتن دهان و انجام دادن کارهاست.
• همه چیز باید بسیار ساده انجام شود. اما سادگی، ساده نیست!
• از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. مهم این است که دست از پرسش برنداری.
• کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمیگیرد.
• من فکر میکنم، و فکر میکنم برای ماهها و سالها بعد. اگر 99 بار نتیجه فکر من غلط شود بار صدم حتماً درست خواهد بود.
• احترام ناخودآگاه به قدرت، بزرگترین دشمن حقیقت است.
• فقط زندگی که برای کمک به دیگران صرف شود ارزشمند است.
• تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید.
• برای بهتر کردن سؤالات، فرصتهای جدید و حل مشکلات قدیمی، نیاز به وجود خلاقیت و پیشرفت واقعی در علم دارید.
• به طبیعت نگاه کنید. سپس همه چیز را بهتر درک خواهید کرد.
• صلح با قدرت حفظ نمیشود. بلکه با درک کردن است که به دست میآید
• زندگی مانند راندن یک دوچرخه است. برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید باید به حرکت ادامه دهید.
آلبرت انیشتین
• کم هستند افرادی که با چشم خود میبینند و با مغزشان فکر میکنند!
• شجاعت یعنی حرکت در جهت مخالف.
• دو راه در زندگی وجود دارد: شما میتوانید طوری زندگی کنید که هیچ معجزهای در آن نباشد یا طوری زندگی کنید که گویی همه چیز یک معجزه است
• روح بزرگ همیشه با مخالفتهای خشونت آمیز مواجه میشود. مردی که از تعصبات اجتناب میکند میتواند نظرات خود را صادقانه و شجاعانه بیان کند.
• تفاوت بین یک فرد نابغه و احمق این است که انسان نابغه برای خودش محدودیت میگذارد.
• اطلاعات، دانش نیست.
• هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل نمیشود.
• هنگامی که شما یادگیری را متوقف میکنید. شروع به مردن میکنید.
• تخیل مهمتر از دانش است. برای دانش محدودیت وجود دارد در حالی که تخیل تمام جهان را دربر میگیرد و هر پیشرفتی از تخیل متولد میشود
• سعی نکنید یک انسان موفق باشید. بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید.
• علامت واقعی هوشمند بودن دانستن نیست. بلکه قابلیت تجسم و تخیل کردن است.
• من استعداد خاصی ندارم. فقط علاقه و کنجکاوی فراوانی دارم.
• خشم تنها در ذهن احمقها لانه میکند.
• تنها راه فرار از اثر مخرب ستایش شدن. شروع کار و چالش جدید است.
• هر انسان بخشی از کل است که جهان نامیده میشود.
• یک مرد باید به دنبال این باشد که کیست نه اینکه به دنبال چیزی باشد که فکر میکند باید باشد.
• دو چیز بینهایت است. جهان و حماقت انسان؛ البته من درباره جهان کاملاً مطمئن نیستم.
• راز خلاقیت، شناخت منابع پنهان شماست
• من هرگز فکرم را درگیر آینده نمیکنم. چون خودش به زودی میآید
• ارزش یک انسان به آن چیزی است که میدهد نه به آن چیزی که دریافت میکند.
• هنگامی که محدودیتهای خود را بپذیریم. حتماً از آن فراتر خواهیم رفت.
• در میان مشکلها فرصت وجود دارد.
• جهان ما فرایند تفکرات ماست. پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم.
• بدون حرکت. هیچ اتفاقی نمیافتد.
• یک میز، صندلی، ظرف میوه و ویولن. چه چیز دیگری برای خوشحالی انسان نیاز است؟
• فرد هوشمند مشکل را حل میکند. فرد عاقل از مشکل دوری میکند.
• یک نابغه واقعی دائم میگوید که چیزی نمیداند.
✍️#آلبرت_انیشتین
@golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 معماری مسحور کننده جزیره هاینان، چین 😍
هر آنچه در مورد
زندگی آموختم را میتوانم
در سه کلمه
خلاصه کنم
🪀زندگی
🪀ادامه
🪀دارد.....
#انگیزشی
# طنز
کرمعلی سی سال قبل ازدواج کرده بود و از زندگیش خیلی خوشحال و از همسرش خیلی خیلی راضی بود
روزی از روزها سگی زنشو گاز گرفت و براثر گازگرفتگی زنش مریض شد و بعداز مدتی فوت کرد
کرمعلی خیلی مغموم ودلشکسته شد و هیچوقت از منزلش خارج نمیشد و کلا در انزوا فرو رفت
بچه های کرمعلی به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند
اما پیرمرد قبول نکرد و به عشق اولش پایبند بود
ازطرف بچه ها اصرار و از طرف کرمعلی انکار
بعدازمدتی اصرار فرزندان نتیجه دادو پیرمرد قبول کرد که ازدواج کند
بچه ها هم گشتند و یه دختر بیست ساله و خوشگل برای پدرشان انتخاب کردند
جشن مفصلی هم گرفتند و عروس خانوم رو به خونه پیرمرد قصه ما بردند
عروس خانوم از،همه لحاظ خیلی به کرمعلی میرسید وتلاش میکرد پیرمرد راخوشحال کند
چند روز که گذشت پیرمرد خوشحال وسرمست از ازدواجش بچه هاشو صدا زد وگفت به شکرانه ازدواجش پنج گوسفند را قربانی کنند و دو گوسفند رابین فقرا .. یک گوسفند رابین خواهر وبرادراش ویک گوسفند رابرای شام خودش وهمسرجوانش بیاورند
بچه ها گفتند پدرجان گوسفند پنجم را چیکار کنیم
کرمعلی گفت گوسفند پنجم را برای سگی که مادرتان را گاز گرفته ببرید
خدا خیرش بدهد انگار اون مصلحت منو بهتر از خودم میدونست 😄😂
┏━━✨✨✨━━┓
❄️ @golchintap ❄️
┗━━✨✨✨━━┛
آدمهای شناسنامه دار را دوست دارم
آنها که برای خودشان، وقتشان و چشمشان
ارزش قائلند
آنها که با هر کسی معاشرت نمیکنند
هر جایی نمیروند
هر کتابی نمیخوانند
آنها که بوی ناب اصالت میدهند.
📝
نور و نان
این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد.
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است.
آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پر بود.
از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز.
میکائیل به خدا گفت:
خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !
خداوند به میکائیل گفت:
آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است.
تو مامور آن هستی که نان بیاوری.
اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.
میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت.
و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. ت
نها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است.
پس در جستجوی نور برآمد.
در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود
خداوند به جبرئیل گفت:
سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.
و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد. و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت. و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.
سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می کند.
آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.
میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، نور از نان بهتر است.
👤عرفان نظرآهاری