eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.6هزار ویدیو
154 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر کانال و گروه جهت انتقاد یا پیشنهاد @bondar1357 @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 براتون دو تا 🌼آرزوی قشنگ دارم 🍁اول سلامتی و کانونی 🌼گرم از عشق و محبت 🍁دوم آرامـش 🌼و دل خـوش 🍁امیدوارم خداوند هر دو را 🌼به شماخوبان عنایت بفرماید دوشنبه تون دل انگیز 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت رو بسپار به خدا❤️😊 و نگرانیها و غصه ها رو فراموش کن☺️🍁 مثل پرندگان رها باش 🕊 شاد و خوشحال زندگی کن🍂😇 با امید و انگیزه🧡🍂
سرماخوردگی 🔮 سر شلغم بزرگی را با چاقو برداريد و داخلش را تا حدي خالي كنيد،٢قاشق عسل بريزيد و رويش يك ليوان قرار داده و یک شب تا صبح جای گرمی قرار دهید. آب شلغم با عسل تركيب شده و حجم مايع داخلش زیاد می شود. اين مايع شفابخش، درمان سرماخوردگي است.
درمان درد کلیه با تخم کرفس کرفس ادرار را افزایش میدهد و سبب تسکین درد کلیه میشود. روغن فرّاری که در آن موجود است ،ضدقارچست و در درمان عفونت کلیه بسیار مفید است. 🍏🍎🍎🍏
📝 گويند؛ صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد . پذيرفت . نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم !هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد! كسى برنخواست . گفت : حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد! باز كسى برنخواست . گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد و براى رفتن نيز آماده نيستيد!!!! 👤
📝 روزی یك یهودی با یك نفر مسیحی و یك مسلمان همسفر شدند. در راه به كاروانسرایی رسیدند و شب را در آنجا ماندند. مردی برای ایشان مقداری نان گرم و حلوا آورد. یهودی و مسیحی آن شب غذا زیاد خورده بودند ولی مسلمان گرسنه بود. آن دو گفتند ما سیر هستیم. امشب صبر می كنیم، غذا را فردا می خوریم. مسلمان گفت: غذا را امشب بخوریم و صبر باشد برای فردا. مسیحی و یهودی گفتند هدف تو از این فلسفه بافی این است كه چون ما سیریم تو این غذا را تنها بخوری. مسلمان گفت: پس بیایید تا آن را تقسیم كنیم هركس سهم خود را بخورد یا نگهدارد. آن دو گفتند این ملك خداست و ما نباید ملك خدا را تقسیم كنیم. مسلمان قبول كرد كه شب را صبر كنند و فردا صبح حلوا را بخورند. فردا كه از خواب بیدار شدند گفتند هر كدام خوابی كه دیشب دیده بگوید. هركس خوابش از همه بهتر باشد. این حلوا را بخورد زیرا او از همه برتر است و جان او از همه جان ها كامل تر است. یهودی گفت: من در خواب دیدم كه حضرت موسی در راه به طرف من آمد و مرا با خود به كوه طور برد. بعد من و موسی و كوه طور تبدیل به نور شدیم. از این نور، نوری دیگر رویید و ما هر سه در آن تابش ناپدید شدیم. بعد دیدم كه كوه سه پاره شد یك پاره به دریا رفت و تمام دریا را شیرین كرد یك پاره به زمین فرو رفت و چشمه ای جوشید كه همه دردهای بیماران را درمان می كند. پاره سوم در كنار كعبه افتاد و به كوه مقدس مسلمانان (عرفات) تبدیل شد. من به هوش آمدم كوه برجا بود ولی زیر پای موسی مانند یخ آب می شد. مسیحی گفت: من خواب دیدم كه عیسی آمد و مرا به آسمان چهارم به خانه خورشید برد. چیزهای شگفتی دیدم كه در هیچ جای جهان مانند ندارد. من از یهودی برترم چون خواب من در آسمان اتفاق افتاد و خواب او در زمین. مسلمان گفت: اما ای دوستان پیامبر من آمد و گفت برخیز كه همراه یهودیان با موسی به كوه طور رفته و مسیحی هم با عیسی به آسمان چهارم. آن دو مرد با فضیلت به مقام عالی رسیدند ولی تو ساده دل و كودن در اینجا مانده ای. برخیز و حلوا را بخور. من هم ناچار دستور پیامبرم را اطاعت كردم و حلوا را خوردم. آیا شما از امر پیامبر خود سركشی می كنید؟ آنها گفتند نه در واقع خواب حقيقي را تو ديده ای نه ما. 📗داستان هاي مثنوي به نثر از دکتر محمود فتوحی
📝 همانطور که پیش تر گفتیم، بسیاری از لغات موجود در زبان فارسی از زبان های دیگری به دایره لغات زبان ما اضافه شده‌اند و گاه معنای اصلی خود را نیز از دست داده‌اند، در زیر به چند نمونه دیگر اشاره می کنیم. آکبند :(UK band) که این کلمه نه انگلیسی است و نه فارسی، در گذشته که بندر آبادان مرکز استقرار انگلیسی ها بود و معمولا کشتی های تجاری این کشور در بندر آبادان اجناس خود را تخلیه می کردند، روی بعضی اجناس که خیلی خوب بسته بندی شده بودند، این جمله به چشم می خورد، UK BAND یعنی بسته بندی شده در انگلیس، ولی باربرهای آبادانی آنرا "آکبند "می خواندند، و در نتیجه بعد ها این تلفظ اشتباه رایج شد و به هر جنسی که بسته بندی آن باز نشده باشد، این لفظ اطلاق می شود. شر و ور : از واژه فرانسوی (Charivari) گرفته شده که معنای آن همهمه و سر و صدا است که در زبان فارسی برای سخنان بیهوده و بی معنا مورد استفاده قرار می گیرد. هشلهف : در زمان گذشته که زبان انگلیسی تازه میان مردم رایج شده بود، برای مردم تلفظ برخی کلمات همانند :لفظ (shall have) به معنی" من خواهم داشت "دشوار بود، در نتیجه آنرا به شکل بدی تلفظ می کردند، که چندان گوش نواز و صحیح نبود و به حالت مسخره آنرا هشلهف می گفتند، تا مردم متوجه شوند، باید کلمات زبان بیگانه را تا حد امکان درست تلفظ کنند. اما با گذشت زمان همین کلمه تمسخر آمیز خود معنای مستقل پیدا کرد و به معنای بی مصرف و بی معنی اکنون به کار می رود.
کسی را نیازارید چرا که همهٔ دل‌ها به قدر کافی پر از دردند
ترجیح میدم با کسایی باشم که حرف دهنشون رو میفهمن تا با کسایی که هیچی تو دلشون نیست.
آدم درست باعث میشه فقط و فقط رشد کنید و از زندگی لذت ببرید، اون آدمی که مدام بخاطرش ناراحت، افسرده و عصبی هستید رو رها کنید هیچکس به اندازه خودتون اهمیت نداره.
‏شما‌ رو نمیدونم ولی من نیاز دارم یه روزایی از ماه رو اختصاص بدم به هیچ‌ کاری نکردن، هیچ کسی رو ندیدن، هیچ چیزی نشنیدن و هیچ حرفی نزدن.
هیچوقت به هیچ آدمی نشون ندید که روش حساسید، دست میزاره رو نقطه ضعفتون تا میتونه از طریق نبودنش شما رو نابود میکنه.
وقتی یکی ناراحتتون کرد و دلتون رو شکست زود نگید عیبی نداره چیزی نیست، نذارید شکستن دلتون واسه آدم‌ها عادی بشه اون موقع دیگه چیزی ازتون باقی نمیمونه.
اگه چشمت فقط یه نفر رو میبینه و بهش توجه میکنی و بقیه برات خط میخورن باید بگم سلام تو واقعا آدم جذابی هستی.
شازده کوچولو: غمگین‌تر از اینکه بری تا دلشون برات تنگ بشه چیه؟ روباه: برگردی ببینی نمیشناسنت.
غیرممکنه با کسی باشی که هیچوقت اذیتت نکنه پس با کسی باش که ارزش درد کشیدن رو داشته باشه.
من فقط سکوت کردم و فاصله گرفتم، این تنها کاری بود که وقتی کسی آزارم میداد به خوبی انجامش میدادم.
خوبه برای آدمی که دوستت داره بجنگی ولی اصلا خوب نیست برا اینکه یکی دوست داشته باشه بجنگی، یه فرق خیلی بزرگی بینشون هست.
هر چی بیشتر دیده باشی، کمتر نمایش میدی.
محبت کردن به کسی که دوستت نداره و محبت دیدن از کسی که دوستش نداری، از بدترین حس‌های دنیاست.
گران باش!! گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش... رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر... به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند... خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند! یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛ بی هیچ حرف و سوالی، مسیرت را جدا کنی... خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن... با ارزش باش... بگذار شبیهِ یک گنجینه، دنبالت بگردند، خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن ،گران باش!
♥️🍃 نزديكترین آدم‌ها، غریبه‌ترین افراد می‌شوند و دورترین انسان‌ها از ناکجا می‌آیند و عزیزانت می‌شوند؛ و این چرخه مداوم بیشتر از همیشه بیهودگی روابط انسانی را به تو نشان می‌دهد. ❤️🕊
✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد . حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی از تناقض هاست.
شاید اونی ک داری براش میجنگی تو قسمتِ داستانت نیست،شاید داری برای ی آدمِ اشتباه همه ی توانتو میزاری تا پیروز بشی . . . :) ͲᎻᎬ_ᎬΝᎠ
🌺🍃🌺🍃 خاطره یک دختر دانش آموز👇 خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش،  اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم... این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!! ‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌