eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
29.8هزار ویدیو
164 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
من بیزارم از آدم‌های یک پا در هوا! آدم‌هایی که نه آفتابی‌اند تا محبت‌شان را به رویت بتابند و نه بارانی‌اند تا برکت حضورشان را روی سرت ببارند... بیزارم از آدمهای همیشه ابری و طلبکار... که همیشه و در هر شرایطی بدهکارِ عمرشان می‌شوی.... حوصله‌‌ام را سر می‌برند و زبان محبتم را لال می‌کنند! دست خودم نیست... من اصلا دیگر آدمِ تحمل کردن نیستم... من دیگر دست و دلم به دوست داشتن‌شان نمی‌رود و خودم را از دایره‌ی حضورشان بیرون می‌کشم. آرامش من ارزش دارد... من خودم را نه طلبکار و نه بدهکار هیچ کسی نمی‌دانم...!
یک دانه کبریت را روشن کن و کف دستت بگذار... می‌سوزاند نه؟ ده بار دیگر هم که امتحان کنی فقط بیشتر می‌سوزی، همین! بعضی از چیزها ذاتشان خطرناک است و هزار سال هم که بگذرد تغییر نمی‌کنند، مثل کبریت که می سوزاند، یا چاقو که تیز است و بُرنده و هر چقدر هم در استفاده از آنها احتیاط کنی یک لحظه بی‌ توجهی‌ات کافیست تا زخمی‌ات کنند. راستش بعضی از آدمها هم اینگونه هستند. یک بار، دو بار، سه بار که یک نفر را امتحان کردی و دیدی دلت را سوزاند و احساست را زخمی کرد برای همیشه کنارش بگذار زیرا فرصت دادن به آنهایی که ذاتشان خطرناک است وقت تلف کردن است، مثلِ: "بازی با آتش...""!!
افتخار نکن که به اندازه موهای سرت رفیق داری. وقتی محتاج شدی میفهمی کچلی!!! 🥲🥲
بد هیچکس رو نخواین.. چراغ هر کس خاموش بشه چراغ شما پر نور تر نمیشه 🌟
بیمه یعنی داشتن آرامش در کوران حوادث ، خادمان شما در بیمه سامان آماده خدمات رسانی به شما هستند. "روز بیمه بر خانواده بزرگ بیمه سامان مبارک باد" " بیمه عمر و سرمایه گذاری سامان، بیمه مطمئن برای هر ایرانی🌺🌺🌺
وقتی به یه جاده‌ دوراهی رسیدی که یه طرفش احساس بود، یه طرفش منطق؛ حتما سمت منطق حرکت کن.... چون ته ته جاده‌ منطق یه احساس قشنگ منتظرت وایساده. اما ته اون جاده‌ احساس، یه منطقِ ترسناک وایستاده که مجبورت می‌کنه قید احساست رو بزنی. 🌹🌹🌹🌹🌹
📝 شما فکر کنید با رفقایی که سی سال است می‌شناسید نشسته‌اید در کافه چای می‌خورید و گپ می‌زنید. فرض کنید با من دیروز آشنا شده‌اید. من وارد کافه می‌شوم. شما به من تعارف می‌کنید سر میز‌تان بنشینم. من هم می‌نشینم. شما محبت می‌کنید یک چای هم جلوی من می‌گذارید. از این لحظه شما با رفقا به گپ زدن ادامه می‌دهید. من گوش می‌کنم ولی هرگز نمی‌توانم به گفتگوی شما ورود کامل کنم. شما در مورد آدم‌ها و اتفاقاتی حرف می‌زنید که من نمی‌شناسم. خاطرات مشترکی دارید که من نشنیده‌ام. شوخی‌هایی می‌کنید که من سر در نمی‌آورم. من سر میز شما می‌نشینم، چای شما را می‌خورم، ولی هرگز جزئی از کل شما نمی‌شوم. هرگز سر میز شما جا نمی‌افتم. مهاجرت هم چنین است. حکایت نشستن سر میزی به اسم غربت که نه آدم‌ها و اتفاقات گذشته‌ش را درست می‌شناسی و نه خاطرات مشترکی با آدم‌هایش داری. پس چایش را می‌خوری ولی هرگز جا نمی‌افتی. 👤 امیرعلی بنی اسدی
📝 امروز مامان خانه نبود و من مثل یک زنِ خانه‌دارِ همه‌چیزتمام، شستم و پختم و باز هم پختم. اول خمیر را آماده کردم برای نان سیر، بعد تا خمیر ور بیاید ظرف‌های ناهار را شستم، کیک هویج و دارچین پختم، باقی‌مانده‌ی هویج‌ها را شستم و تمیزشان کردم. خمیر که ور آمد پهنش کردم توی سینی فر و رویش را پوشاندم تا باز هم ور بیاید، سیر و کره را توی تابه تفت دادم، کیک را از توی فر درآوردم. ظرف‌های کثیف به‌جامانده از فرآیند نان‌وکیک‌پزی را شستم، لباس‌های روی جارختی را تا کردم و جا دادم توی کمد، حالا هم بوی نان سیر می‌آید باید بروم و از توی فر درش بیاورم. اما وقتی می‌ایستم و به‌ چشم یک ناظر بیرونی به آشپزخانه‌ی تمیز و وسایلی که همگی سرجایشان قرار گرفته‌اند نگاه می‌کنم؛ بنظرم هیچ کار خاصی انجام نشده! انگار همه‌ی ظرف‌های کثیف و همه‌ی زحمت‌ها در بک‌گراند هاید شده‌اند؛ خروجی هم فقط یک کیک هویج است و یک نان سیر که آن هم چیز چندان چشم‌گیری نیست‌. حالا حرف دوستی را که می‌گفت: "کار خانه به چشم نمی‌آید مگر زمانی که انجام نشود." بهتر درک می‌کنم. با اینکه کمرم از خستگی دارد تیر می‌کشد، از فکر کردن به کارهایی که انجام داده‌ام لذت می‌برم اما به این که فکر می‌کنم زنان خانه‌دار در هاله‌ای نامرئی، در یک چرخه‌ی بی‌توقف، مدام و مدام و مدام این‌ کارها را انجام می‌دهند تن و بدنم می‌لرزد. یاد دیالوگ هدیه تهرانی توی "کاغذ بی‌خط" افتادم؛  آن‌جا که رو به شوهرش می‌گوید: " من روزی ده بار می‌شورم و می‌سابم و می‌پزم. تو می‌تونی ده بار پشت سر هم بگی: می‌شورم و می‌سابم و می‌پزم؟" 👤 زیبا حیدری
📝 از یه عده پرسیدن تا الان از زندگی چی فهمیدید؟! - فهمیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله - فهمیده ام که وقتی گرسنه م نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله - فهمیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله - فهمیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله - فهمیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله - فهمیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله - فهمیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله - فهمیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله - فهمیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله - فهمیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله - فهمیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله - فهمیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله - فهمیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله - فهمـیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله - فهمـیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله _فهمیدم كه عاشق بودن گناه است.31ساله - فهمیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا متاهل است و یا چاق کننده. ۳۱ساله - فهمیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله - فهمیده ام هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله - فهمیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله - فهمیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله - من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله - من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. 49 ساله -من فهميدم كه آدمهارو بايد از رفتارشون شناخت نه حرفاشون،آدمها خيلي خوب فكر ميكنن،خيلي خوب حرف ميزنن ولي اصلاً خوب زندگي نميكنن. ٢٥ساله - فهمیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله شما چی از زندگی فهمیده اید؟!
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صد بار ببینید باز هم کم است ! ‌ ‌ گربه ای که بخاطر ترس از مار از درخت افتاد تو چاه و سگ اومد نجاتش داد واقعا بی نظیره 👌 «ای کاش آدمها هم همینطور بودند» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌🌻🌻🌻