فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ܟ۬ߺܥߊࡅ࡙ߺߊ ܝܝ݅ܝߺܭܝࡅߺ߳ࡉ🦋𖠗
@golchintap
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃توسل روز سه شنبه 🍃
🌷یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا
زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ
اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا
تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً
عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
💫یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا
الْباقِرُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ
عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً
عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🌷یا اَبا عَبْدِ اللهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا
الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ
عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا
وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً
عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای پولدارا کلا فرق داره...🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برا رفیق بدخوابت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عسل به تنهایی ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار زیبای دارنو، نوشهر، مازندران
مجموعه هفت آبشار دارنو (این فیلم مربوط به آبشار دوم و سوم هست)، مسیر دسترسی به آبشار سوم سخت و آبشارهای چهارم تا هفتم سختتر هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از آزمون رانندگی در چین اینجوری برگزار میشه
مهارتهای متعدد تست میشه و چند کارشناس نمره میدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲۰ سال پیش در چنین روزی (۱۷ دسامبر ۱۹۰۳) اولین پرواز انسان توسط اُرویل و ویلبر رایت انجام شد.
هرچند برادران رایت اولین کسانی نبودند که ماشینهای پرنده را آزمایش کردند، اما آنها اولین کسانی بودند که موفق به ساخت یک هواپیمای قابل کنترل و پایدار شدند که بتواند با قدرت خود بلند شود، پرواز کند و فرود بیاید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: ویدیویی از ازدواج پیرترین عروس و داماد اصفهانی که پس از 73 سال به هم رسیده بودند، در فضای مجازی منتشر شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درون مجسمه ابوالهول چه خبر است؟
برخی کارشناسان معتقدند کتابخانهای اسرار آمیز درون آن نهفته است!
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
چرا داستان میخوانیم؟
انسان در داستان زندگی میکند مانند ماهی که در آب. داستانها به جهان انسانها شکل دادهاند: هویت هر انسان یک داستان است، سکونت گاه او تاریخی در قالب روایت دارد و فرهنگش مجموعهای از روایتهاست. انسان از طريق داستان با جهان زمانمندش مواجه میشود و زندگیاش چیزی نیست جز داستانی که قسمت بزرگی از آن را خودش روایت میکند. در نتیجه:
۱- هر داستانی از تکنیکها ساخته میشود و یادگیری هر تکنیک تازه برابر است با به دست آوردن توانایی برای روایت داستانی تازه و توان روایت داستان تازه برابر است با یک زندگی تازه. یک انسان هر چه بهتر داستان بگوید و ذهن داستان پردازتری داشته باشد میتواند زندگی گستردهتر و عمیقتری بسازد و بالقوگیهای بیشتری را در زندگیاش بالفعل کند.
۲- داستانها بستر امکان تجربهاند. خواننده زمانی که باورش را تعلیق میکند و در داستان غرق میشود، رویدادها و ارتباطات درون داستان را بهتر و عمیق تر تجربه میکند. این خصیصهی داستان موقعیتی را فراهم میآورد که در آن، خواننده با رویدادهایی مواجه میشود که تجربهشان در جهان واقعی پرهزینه، خطرناک یا غیرممکن است. از این نظر، داستان مانند یک «شبیه ساز» عمل میکند که تجربهی موقعیتهای خطرناک در آن عملی و کم هزینه است. انسانها از طریق داستانها میتوانند تجربهی موقعیتهای خطرناک، پیچیده یا شگفت را به دیگران آموزش دهند و نسلهای بعد را برای مواجهه با خطرات زندگی آماده کنند.
٣- نحوهی ارائهی ایدهها و اندیشهها در داستانها با متون علمی و فلسفی متفاوت است. داستانها بیمسئولیت، آزاد و چندصداییاند. خواننده مجبور نیست هیچ ایدهی مشخصی را بپذیرد یا باور کند. هیچ حقیقت یکه و یگانهای وجود ندارد و داستان، آزمایشگاهی است که در آن، خواننده میتواند تفکرات و ایدههای مختلف را در کنار هم بیازماید و محک بزند. داستانها ابزار بسیار مهمی برای آموزش دموکراسی و چندصدایی در یک جامعهاند.
۴- جهان داستان میتواند به جهان خواننده اضافه شود و جهان او را گستردهتر کند. هر داستان تازه، یک یا چند زندگی تازه در جهانی است که احتمالا مختصات و مشخصات آن با جهان خواننده متفاوت است. در نتیجه هر داستان تازه نویدبخش امکانات تازه ای برای زندگی خواننده است. انسانها از طريق داستانهای تازه جهان خود را گستردهتر میکنند و به زندگیشان وسعت میبخشند. هر مشخصهی تازهای در جهان یک داستان (هر چقدر هم که غیرواقعی) میتواند یک امکان تازه در جهان خواننده باشد.
#کتابخانه بابل
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه انقد قشنگ و احساسی باشه تا وقتی که دزیره رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه زندگیمو تغییر بده تا وقتی که کتابخانهٔ نیمهشب رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب فانتزی بتونه انقد جذاب و خفن باشه تا وقتی که نارنینا رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه تا این حد روی زندگیم تأثیر بذاره تا اینکه مغازه جادویی رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه انقد منحصر به فرد و جالب باشه تا اینکه ۱۹۸۴ رو خوندم.
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گِل بازی هم میکنید از توش یه هنری دربیارین مثل این👌😍
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
🌿🌿🌿_______________________________
داستان عاشقانه دختری با یک گل سرخ
"جان بلانکارد" از روی نیمکت برخاست؛ لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد.
او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت. دختری با یک گل سرخ...!
از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته ی کلمات کتاب ... بلکه شیفته ی یادداشتهایی با مداد، که در حاشیه ی صفحات آن به چشم میخورد.
دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت.
در صفحه ی اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد:
"دوشیزه هالیس می نل"
با اندکی جست و جو و صرف وقت توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. "جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یکسال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند.
هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاکِ قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.
جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت "میس هالیس" روبه رو شد.
به نظر هالیس اگر "جان" قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد.
ولی سرانجام روز بازگشت "جان " فرا رسید
آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند:
۷ بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک.
هالیس نوشته بود:
" تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت ."
بنابراین راس ساعت ۷ بعد از ظهر "جان" به دنبال دختری میگشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود.
ادامه ی ماجرا را از زبان خود "جان" بشنوید:
زن جوانی داشت به سمت من میآمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلاییاش در حلقههای زیبا، کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود.
چشمان آبی رنگش به رنگ آبی دریا بود و در لباس صورتی روشنش به شکوفه های بهاری می مانست که جان گرفته باشد.
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد.
اندکی به او نزدیک شدم. لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت: "ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟"
بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم و در این حال "میس هالیس" را دیدم.
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود
زنی حدودا 50 ساله ...!
با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود.
اندکی چاق بود و مُچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند.
دختر صورتی پوش از من دور میشد و من احساس کردم که بر سر یک دو راهی قرارگرفته ام. از طرفی شوق و تمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر صورتی پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعیِ کلمه مسحور کرده بود؛ به ماندن دعوتم می کرد.
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید. و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید.
دیگر به خود تردید راه ندادم. با کتاب جلد چرمی آبی رنگی که در دست داشتم و در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد جلو رفتم. از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود.
اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود.
دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم.
به نشانه ی احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم.
من "جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید.
از ملاقات شما بسیار خوشحالم
ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟
چهره ی آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمیشوم!!
ولی آن خانم جوان که لباس صورتی به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت؛ از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست.
او گفت که این فقط یک امتحان است!
𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋
@golchintap
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
آدم باید کتابهایی بخواند که
گازش میگیرند و نیشش میزنند
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک
مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند
پس چرا میخوانمیش؟
که به قول معروف حالمان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند
ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متاثرمان کند
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم، دور از همهی آدمها مثل یک خودکشی
کتاب باید مثل تبری باشد
برای دریای یخزدهی درونمان
📕 #نامه_به_پدر
✍🏻 #فرانتس_کافکا
@golchintap
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶عشق ینی روزای طلایی
یه شب خوبه دوتایی
🎙گرشارضایی
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@golchintap
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯