♥️🍃
همیشه یک نفر در زندگی مان هست
که دوست داشتنش عجیب برکت دارد!
دور میشوی دوستش داری
نزدیک میشوی دوستش داری
قهر میکنی باز هم دوستش داری
همیشه یک نفر هست که حتی در اشتباهترین مسیر ممکن هم قدمهای دوست داشتنش را برمیداری!
کلا زنده هستی برای دوست داشتنِ همان یک نفری که خانه محکمی از عشق در قلبت ساخته است🤍
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
جالب است که انسانها دو چشم دارند ،
ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند
اما دو رویی می کنند .
@golchintap
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
درد جامعه ی ما افراد نادان نیست افرادی است که نادانند و فک میکنند خیلی میدانند خیلی باهوشند همه فن حریفند...به قول یکی از بزرگان که میگفت من در دنیا یک چیز میدانم و آن اینست که من هیچ نمیدانم ...ما متاسفانه آدمایی هستیم که آنچه را که دوست داریم بشنویم، میشنویم و هرچه را دوس نداشته باشیم بشنویم، انکار میکنیم توجیه میکنیم تکذیب میکنیم ...یعنی ملت ایران رو چند تا چیز نابود کرده
اول: قضاوت... من و تو کی هستیم که بخوایم قضاوت کنیم قاضی فقط خداست فقط خداست که هم نیمه خالی لیوان رو میبینه هم نیمه ی پر آن را...
دوم:ادعای زیاد ...فقط حرف میزنیم اهل عمل نیستیم. مثلا میگیم اگه من جای اون بودم و اون همه درس میخوندم رتبه ی اول آزمون سراسری میشدم و هزاران مثال دیگه...خب عزیزم چرا جای اون باشی؟؟؟؟جای خودت باش و خودتو بساز
سوم:انسان اشرف مخلوقاته ولی خب ظلوما جهولا هم هست یعنی هرچیزی از هرکسی برمیاد پس لطفا سطح توقعاتمون رو بیاریم پایین الکی از این و اون توقع نداشته باشیم هرکسی به اندازه کافی مشکلات و گرفتاریهای خاص خودشو داره پس گلایه و توقع بیش از حد ممنوع تا حداقل وجدان خودمون آسوده باشه ....
چهارم:جالبه که همه از نصیحت شدن بدشون میاد ولی همه دوس دارن همدیگرو نصیحت کنن
پنجم:نفاق و دو رویی...تا کی میخوایم از این تعریفات و تعارفات الکی و زیرآب زنی و خودشیرینی دست برنداریم؟ تا کی میخوایم رودرروی همدیگر تعریف کنیم و پشت همدیگه خنجر بزنیم...تا کی میخوایم دست از غیبت کردن و تهمت زدن حرف زشت به این اون برنداریم ....به خودمون بیایم که یه وقت دیر نشه.
ششم:هممون فک میکنیم که اون چیزی رو که ما میگیم درسته و طرف مقابلمون داره اشتباه میگه ولی چرا اینجوری فک میکنیم؟؟؟چون حرفاشو نمیشنویم که چیزی یاد بگیریم شاید واقعا حق با اون باشه و با یه معذرت خواهی ساده مشکل حل شود ولی برعکس فقط حرفاشو میشنویم که جوابی داشته باشیم و کم نیاریم و ایراد بگیریم و همین ایراد گرفتنمون رو دال بر باسواد بودنمون میپنداریم...
هفتم:حرف مردم...هممون میدونیم که میشه جلوی آب رو گرفت اما جلوی دهن مردم رو نه ...پس بزاریم هرچه دوس دارند بگن ما فقط باید یاد بگیریم که در مقابل بعضی از حرفهای مردم،یکی از گوشامون در باشه و اون یکی هم دروازه .یه لبخند بزنیم ،سلام بدیم و رد شیم فقط...و اذا خاطبهم الجاهل قالو سلاما...
کاش میشد هر کس هر آنچه را که از زندگی برداشت کرده به همان برداشتش از زندگی یقین پیدا کند و به همان پایبند باشد و زندگی خود را بر اساس آن بنا کند و هیچکس در زندگیش دخالت نکند چون او انسان است و حق انتخاب دارد پس بزاریم هرجوری دوس دارد زندگی کند.. کاش انسان بتواند جلوی خودش را بگیرد و الکی سوالهایی که جواب آنها را میداند، نپرسد و تمام اعتقاداتش رو با یه سوال پرسیدن الکی زیر سوال نبرد و الکی واسه خودش مجادله درست نکند..کاش انسان بتواند سکوت کند و درد دل پیش هیچکسی نکند تا روزی درد دل هایش مسخره نشود... کاش انسان ارزش اون چیزایی را که دارد بداند (این جمله خیلی تکراریست ولی عجیبه که گوش انسان بهش بدهکار نیس) هر روز قربان صدقشان برود ن وقتی که از دنیا رفتند برایشان قربانی و صدقه بدهد...کاش آدم خود واقعیش باشه خود خودش و وانمود به اون چیزی که نیست نکند حتی اگر به قیمت از دست دادن بهترین و عزیزترین افراد زندگیش باشد... و در آخر اینم بگم که ما همه از یه جنسیم و این یه اصله: که انسانیت زیباترین رسمه ..هرکس به اندازه درک خودش انسان باشد دیگه لازم به سخنرانی این و اون و تز دادن نیس.. اگر هرکس فقط مسئولیت خودشو و خانواده ش رو به عهده بگیرد جامعه آباد میشود.. راستی من و شماها که سیاسی نیستیم که واسه منفعت خودمون حاضر باشیم به بقیه کشورا کمک کنیم در صورتی که خودمون به کمک نیاز بیشتری داشته باشیم و مردمان سرزمین خودمون از بیکاری معتاد بشن و گدایی کنن و ........ حتما ما باید توی خفه قان باشیم تا بشود مملکتی را اداره کرد پس تا ایران هست غصه ی هیچ کشوری رو نخوریم که آیا مسلمانند یا نه؟؟؟؟؟ کلیسا دارند یا مسجد ؟؟؟؟ خدا پرستن یا گاو پرست؟؟؟؟.... ما این همه مسجد داریم خب آخرش چیشد؟؟؟آخرش شد ستایش قریشی و آتنا اصلانی ...ما باید اصل موضوع رو دریافت کنیم که اصل موضوع هم همان چیزی است که دلمون میگه و به آن ایمان داریم پس سعی نکنیم با کل کل کردن با همدیگه، بگیم ما درست میگیم و تو اشتباه ...واسه خودمون دشمن نسازیم کینه و کینه توزی رو کنار بگذاریم ... ...متاسفانه ذهمنون رو با چند تا اسم عجیب غریب و آدرس و حاشیه پر کردیم فقط واسه اینکه توی کل کل کردن کم نیاریم در صورتی که میتونیم چند تا آیه ی قرآن رو همراه با ترجمه و تفسیرش بخونیم و به زندگی خودمون که اندکی بیش نیست،معنایی بدیم و از تکراری بودن خودمون رو رها سازیم...
#میثم_نوخاصی
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
🌙 یک ماجرای واقعی از طلبیده شدن زائر توسط امام حسین (ع)
اسمم محمدرسول حبیب اللهی سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز، فرزین فر این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم:
یکروز صبح زود جهت انجام پرواز وارد فرودگاه امام خمینی (ره) شدم، سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال
تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال بودند و شور و حال خاصی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن، نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف"
پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم.
خلاصه.. وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم
اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسول شیفتمون گفت:
🌹فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده!
خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتمو وارد هواپیما شدم
بعد از یکساعت شروع کردیم به مسافرگیری
مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت:
❌ دو نفر باید پیاده شن!!!
پرسیدیم: چرا ؟
گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف
حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه!
وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد 😔
خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن
اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن!
از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن
🚀 هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یکساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف
منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم
نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل ننشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه!
✈️ برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت
اما با تعجب شنیدیم که مسول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشستوبرخاست کردند...
🌹پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره!!!
رفتم پیش خلبان و گفتم
کاپتان، حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم.
خلبان که مسول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت:
شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان...
خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم:
شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید؟!
🌺 گفت بله !
گفتم: سریع زنگ بزن ببین کجان، خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان.
اونهم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن (اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن)
همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان
پیرزن جلوی ما که رسید گفت:
فکر کردید کار ما دست شماست؟!
فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید؟
چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم
گفتم: مادر خدارو شکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید!
گفت: آخه شما بودید میرفتید؟ با چه رویی بر میگشتیم خونه!
(حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد)
اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه.
🔴 پیش خودم گفتم یا امیرالمومنین و یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل (ع) شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم برد
تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت:
مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟!
عرض کردیم: آقا نشد! نبردنمون!
فرمود: پاشید خیالتون راحت برید کربلا!!!
میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیاییم...
🌺 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد....
❌ کپی پست بدون ذکر صلوات و تقدیم به امام حسین ع و شهدای کربلا ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اخرین باری که زندگی کردم
همون یه هفته ای بود که کربلا بودم😭