🍃عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛
استغفر الله
مریدی به او گفت؛
چرا این همه استغفار میکنی،
ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد؛
سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست!
*روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته
پرسیدم؛حجره من چه؟
گفتند حجره شما نسوخته،
گفتم؛ الحمدالله...!
معنی آن این بود که مال من نسوزد،
مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی"
*چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم
که شاکر هستیم🍃
4_795799148652658796.mp3
3.77M
بشنوید آهنگ یا علی را با صدای
مهراج محمدی، واقعا شنیدنی است.
در مــردها
حسی هست که اسمشو میذارن غیرت
و به همون حس
در خانمها
میگن حسادت
اما من به هردوشون
میگم عشــــق
تا عاشـــق نباشی
نه غیرتی میشی نه حسود !!
«فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
“خدا بخواهد غیرممکن هم ممکن میشود”
امیدوارم همینقدر قشنگ براتون بخواد
@Khoda
هرگز رشته امیدم از تو قطع نمیشود؛
اگر گاهی ناخواسته فراموشت کردم به من خرده نگیر.🍃
@Khoda
شکرگزاری قوی ترین داروی ضد افسردگیه،
حیف که يادمون رفته خيلى از چيزايى كه امروز داریم
همون دعاهایی بود که فکر میکردیم خدا
اونها رو نمیشنوه :)))
@Khoda
رَبّ إنَّی لِما أنزَلتَ إلَی مِنَ خَیرِ فَقیر
پروردگارا!
من به هر خیری که برایم میفرستی ،سخت نیازمندم✨
@Khoda
موقع دعا کردن درگیر زمان میشيد!! درگیر اینکه میشه یا نه!!!
در صورتیکه وقتی دعا میکنی دعای تو از این جهان خارج میشه
میره به یه عالم دیگه
میره به جایی قبل از آغاز زمان و قبل از همه ی شدن ها و نشدن ها
اونجا که دارن تقدیرت رو مینویسن و خدای مهربان بر اساس دعایی که کردی تقدیرت رو رقم میزنه🦋
پس از ته قلبت دعا کن
و باور داشته باش که راهگشا خواهد بود
@Khoda
📝
مارتین سلیگمن، مطابق بر نظریهی اسناد عقیدهدارد افسردگی(درماندهگی+ناامیدی) بههنگام پیشآمدن رویدادهای منفی در زندگی ظاهر میشود. و در واقع، پس از این پیشآمد، ذهنِ فرد، بهطورمعمول، اتفاقات را اینطور تفسیر میکند:
۱.به عوامل درونی نسبت میدهد. یعنی بر این باور است که اتفاق پیشآمده(شکست) به صفات شخصیاش برمیگردد.
۲.فکر میکند احتمال تغییرْ در آینده وجود ندارد و دیگر بهطورثابت وضعیت همینطور باقی خواهد ماند.(دیگر شانس اینکه از این وضعیت شکست در بیایم وجود ندارد)
۳.جنبههای دیگر زندگیاش را هم در بر میگیرد.(من حالا که در این موقعیت شکست خوردهام، پس در موقعیتهای دیگر هم شکست خواهم خورد)
فرض کنید نویسندهای پس از نوشتن کتاب اولش سراغ یک انتشارات میرود و همان ب بسمالله ناشرْ آب پاکی را روی دست فرد میریزد، کتاب را رد میکند و میگوید کتابتان اصلن خوب نیست. ذهنِ فرد، مطابقبر اصل اول، اینطور تفسیر میکند که “من استعداد نوشتن ندارم” یا اینکه “من کمهوشام.”
دوم؛ اینطور نسبت داده که “دیگر شانس چاپشدن کتابام در آینده وجود ندارد و حتا اگر بخواهم کتاب دیگری هم بنویسم باز همین آش است و همین کاسه.”
و در آخر، بهاین نتیجه میرسد که “من هر کار دیگری هم که در زندگیام کردهام(و بخواهم انجام دهم) اینطور میشود: توی دیوار میخورد و «همیشه» با شکست مواجه میشود.”
راهحل سلیگمن این است که ما ناکامیهای پیشآمده را تلاش کنیم نه به عوامل درونی(صفات شخصی) بلکه به عوامل بیرونی ربط دهیم: [شاید آن ناشر سلیقهاش با کتاب من نمیخواند.]
دوم آنکه گمان نکنیم هر شکستی دائم، ثابت و همیشگیست: [شاید آنطور بایدوشاید تواناییام را در این کتاب نشان ندادهام. پس میتوانم در کتاب بعدی بهتر ظاهر شوم.]
سوم؛ ناکامی در موقعیت الف ربطی به موقعیتهای دیگر ندارد: [ممکن است هنوز در نوشتن به پختگی لازم نرسیدهام اما در روابطام و در شغلِ درحالحاضرم عملکرد رضایتبخش و مطلوبی دارم.]
بهطورخلاصه؛ شکستهای پیشآمدهمان دائم، ثابت، کُلی و درونی نیستند.
👤عماد رضایی نیک
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
*دارم به خانه سالمندان ميروم*
این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:
*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*
وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقیمانده است.
خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.
البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.
می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.
پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»
حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:
1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.
2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد.
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.
3⃣ عاشق کتابم. کتابخانهام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی.
از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.
4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...
به خانه پر از لوازم نگاه میکنم و نگران می شوم.
خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.
دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.
یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.
به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.
می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند:
همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فلهای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟؟!!!!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.
از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقهام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.
این همه متعلقات من است. میروم و با همسایهها، خداحافظی میکنم....
سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.
*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*
بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.
1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.
2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.
3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.
4⃣ افسوس
که هر چه برده ایم، باختنی است.
5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است.
پس در لحظه و حال زندگی کنید.
زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.
*در یک کلام انبار دار نباشید.*
*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.*
« خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید
« این برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا نوبت خود ماست کمی تفکر زمان زود میگذرد فردا دیر است 🙏🙏🙏🙏🙏