🔴مناظره ملانصرالدین با دانشمندان...
روزی سه دانشمندان برجسته به شهر آمدند و ادعای علم و نبوغ کردند و بر این باور بودند که هیچ یک از عالمان این شهر نمیتواند به سوالات آنها جواب بدهد.
حاکم شهر که احترام زیادی برای دانشمندان خود قائل بود، دانشمندان شهره خود را دعوت کرد تا آنها را با دانشمندان غریبه رو در رو کند.
در میان دانشمندان و عالمان شهر، ملانصرالدین را هم دعوت کرده بودند که همراه با خره خود در مجلس حاضر شده بود.
یکی از دانشمندان از ملانصرالدین پرسید: مرکز کره زمین کجاس؟
ملانصرالدین جواب داد همینجا که میخ طویله را بر زمین کوبیده ام.
دانشمند پرسید: از کجا بدانم که درست میگویی؟
ملا گفت: خب اندازه بگیرید.
دانشمند که پاسخی برای آن نیافت ساکت ماند.
دانشمند دیگر از ملا پرسید: چه تعداد ستاره در آسمون هست؟
ملا جواب داد به تعداد موهای خرم.
دانشمند پرسید: از کجا بدانم راست میگویی؟
ملا گفت: بشمار.
دانشمند دوم هم که جوابی نداشت ساکت ماند.
دانشمند سوم از ملا پرسید که چه تعداد ریش در صورت من وجود دارد؟
ملا نصرالدین گفت: به تعداد موهای دمه الاغم.
دانشمنده سوم گفت: تعداد ریش من بیشتر است.
ملا گفت: اثبات این کاره آسانیس تک تک دانه مویی از ریش تو و دمه الاغ من میکنیم هر کدام زودتر به پایان رسید حق با اوست که جواب درست را گفته.
دانشمند سوم نیز جوابی دیگر پیدا نکرد و حاکم شهر جایزه ایی ارزنده به ملانصرالدین داد.
🍃🌸🍃🌼@golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴بهلول و استاد...
روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
اول اینکه میگوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمیشود وجود هم ندارد.
دوم میگوید: خدا شیطان را در آتش جهنم میسوزاند در حالیکه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم میگوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام میدهد در حالیکه چنین نیست و از روی اجبار انجام میدهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: ماجرا چیست؟ استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس میدادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد میکند.
بهلول پرسید: آیا تو درد را میبینی؟
گفت: نه
بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا: مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک است پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا: مگر نمیگویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴فوت كوزه گری...
استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه ميساخت خيلي مشتری داشت.
شاگردي نزد وي كار ميكرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد.
شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت. شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت: مزد من كم است. و كم كم زمزمه كرد كه من ميتوانم بروم و براي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم.
هر چه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد، پسرک قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت.
شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد و همانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت. ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست.
دوباره از نو شروع كرد و خاک خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد.
شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته است.
نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند.
استاد از او پرسيد كه چگونه خاک را آماده ميكند و چگونه لعاب را تهيه ميكند و چگونه آنرا در كوره ميگذارد. شاگرد جواب تمام سوالها را داد.
استاد گفت: درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي. بيا يکسال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمایی خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو.
شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نميشد. يک روز استاد او را صدا زد و گفت: بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است.
استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت: چشمهايت را باز كن تا فوت_و_فن كار را ياد بگيري.
استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت ميكرد. بعد از او پرسيد: ”فهميدي“. شاگرد گفت: نه. استاد دوباره يک كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت: اين فوت و فن كار است، اين كاسه كه چند روز در كارگاه ميماند پر از گرد و خاک ميشود، در كوره اين گرد و خاک با رنگ لعاب مخلوط ميشود و رنگ لعاب را كدر ميكند. وقتي آنرا فوت ميكنيم گرد و غبار پاک ميشود و لعاب خالص پخته ميشود و رنگش شفاف ميشود. حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت.
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴چراغ راهنمایی...
راننده گفت: این چراغ لعنتی چقد دیر سبز میشه!
در همین زمان، دخترک گلفروش به دوستش گفت: سارا بیا الان سبز میشه؛
سارا نگاهی به چراغ انداخت و گفت: آه این چراغ چرا اینقدر زود سبز میشه، نمیذاره دو زار کاسبی کنیم!
این حکایت زندگی ماست که بخاطر سختی رانندگی، از هوای بارانی شاکی هستیم و کشاورزی در دور دست بخاطر همین باران لبخند میزند.
یادمان باشد خداوند فقط خدای ما نیست.
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴من اگر انگور بخورم، آيا حرام است؟؟؟
روزي يكي از دوستان بهلول گفت: اي بهلول! من اگر انگور بخورم، آيا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسيد: اگر بعد از خوردن انگور در زير آفتاب دراز بكشم، آيا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسيد: پس چگونه است، كه اگر انگور را در خمره اي بگذاريم و آن را زير نور آفتاب قرار دهيم و بعد از مدتي آن را بنوشيم حرام ميشود؟
بهلول گفت: نگاه كن! من مقداري آب به صورت تو ميپاشم. آيا دردت مي آيد؟
گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداري خاک نرم بر گونه ات ميپاشم. آيا دردت مي آيد؟
گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را باهم مخلوط كرد و گلوله اي گلي ساخت و آن را محكم بر پيشاني مرد زد!
مرد فريادي كشيد و گفت: سرم شكست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من كه كاري نكردم!
اين گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نبايد احساس درد كني، اما من سرت را شكستم تا تو ديگر جرات نكني احكام خدا را بشكني
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
A0030.mp3
15.43M
اذان
📝طنین دلنشین اذان
🎤 حاج سلیم موذن_زاده_اردبیلی
حی علی الصلاه🕌
هدیه به چهارده معصوم
🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸اذان مغرب به افق دلهای بیقرار
مداحی آنلاین - رنگ و بوی درد داره - طاهری.mp3
5.05M
🔳 #شهادت_امام_هادی(ع)
🌴رنگ و بوی درد داره
🌴کوچههای سامرا
🎙 #حنیف_طاهری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز