این مادر موقعی که دختر جوانی بوده تو روستای سرو ارنان یزد..شوهرش خدا بیامرز مشه..بعد از مدتی یک مرد عراقی که اومده بود تو اون روستا نانوایی مکرده و مجرد بوده.مردم پیشنهاد میدن که این دختر با این مرد ازدواج بکنه..وازدواج سر میگیره..و حاصل این ازدواج این آقا پسر مشه...ولی بعد از اینکه این بچه چهار ساله مشه ..این مرد عراقی بچه را میدزده و میبره عراق...و بیست و چهار سال مادر در فراق بچه اشک مریزه .تا اینکه دو تا از اهالی سرو چهار سال پیش برای زیارت میرن کربلا و به طور اتفاقی این پدر که سلیمان نام داره را پیدا مکنن و از پسرش خبری میگیرن..پدر مگه پسرم بیست و هشت سالش هست و داماد شده و صاحب فرزند هست..به هر حال شماره ی پسر را به هر طریقی هست از پدر میگیرن و به یزد که بر میگردن به مادر پسر میدن...چهار سال هست که تلفنی مادر و بچه تلفنی صحبت میکردن..به خاطر نداشتن پول مادر نمیتونه بره کربلا پسرش را ببینه بعد از چهار سال که تلفنی از احوال هم جویا بودن..امسال مادر هر طریقی هست پیاده به کربلا مره و اونجا بعد از ۲۸ سال با پسرش میرسه 👇👇👇